برنامه صوتی شماره ۷۲۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۲۳ ژوئیه ۲۰۱۸ ـ ۲ مردادPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 624, Divan e Shamsهر ذرّه که بر بالا می نوشد و پا کوبدخورشیدِ ازل بیند وز عشقِ خدا کوبدآن را که بخنداند، خوش دست برافشاندو آن را که بترساند دندان به دعا کوبد(۱)مست است از آن باده، با قامتِ خم دادهاین چرخ برین بالا، ناقوسِ صَلا(۲) کوبداین عشق که مست آمد، در باغِ اَلَست آمدکانگورِ وجودم را در جهد و عَنا(۳) کوبدگر عشق نه مستستی، یا باده پرستستیدر باغ چرا آید؟ انگور چرا کوبد؟تو پای همیکوبی، و انگور نمیبینیکاین صوفیِ جانِ تو در مِعصَرهها(۴) کوبدگویی همه رنج و غم بر من نهد آن همدمچون باغ تو را باشد، انگور که را کوبد؟همخرقه ایوبی(۵)، زان پای همیکوبیهر کو شنود «اُرکُضْ»(۶)* او پای وفا کوبداز زِمزِمه یوسف یعقوب به رقص آمدوان یوسفِ شیرین لب پاکوبد، پا کوبدای طایفه، پا کوبید، چون حاضرِ آن جوییدباشد که سعادت پا در پای شما کوبد(۷)این عشق چو بارانست، ما برگ و گیا(۸) ای جانباشد که دمی باران بر برگ و گیا کوبدپا کوفت خلیل اللـَّه(۹) درآتشِ نمرودیتا حلقِ ذبیحُ الله(۱۰) بر تیغِ بلا کوبدپا کوفته روح اللـَّه در بحر چو مرغابیبا طایرِ معراجی(۱۱) تا فوقِ هوا کوبدخاموش کن و بیلب خوش طالَ بَقا(۱۲) میزنمیترس که چشمِ بد بر طالَ بَقا کوبد* قرآن کریم، سوره ص(۳۸)، آیه ۴۲Quran, Sooreh Saad(#38), Line #42اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ ۖهَٰذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌپايت را بر زمين بكوب: اين آبى است براى شستشو و سرد براى آشاميدنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 464جمله اجزا، در تحرّک، در سکونناطقان که انّا اِلَیهِ راجِعون**همه اجزاء و ذرات این جهان در حرکت و سکون این حقیقت را بیان می کنند: ما از خداییم و به سوی او می رویم.** قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۵۶Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #156الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند: ما از آن خدا هستيم و به او باز مىگرديم.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 466چون قضا آهنگِ نارِنجات(۱۳) کردروستایی شهریی را مات کردبا هزاران حَزم، خواجه مات شدز آن سفر در معرضِ آفات شداعتمادش بر ثباتِ خویش بودگرچه کُه بُد، نیم سیلَش در ربودچون قضا بیرون کند از چرخ، سَر(۱۴)عاقلان گردند جمله کور و کرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 472جز کسی، کاندر قضای حق گریختخونِ او را هیچ تَربیعی(۱۵) نریختغیرِ آنکه در گریزی در قَضاهیچ حیله نَدْهَدَت از وی رهامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 935بر قضا هر کو شبیخون آوردسرنگون آید ز خونِ خود خوردچون زمین با آسمان، خشمی کندشوره گردد، سر ز مرگی بر زندنقش با نقاش پنجه می زندسبلتان(۱۶) و، ریشِ خود بر می کندمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۳۰۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 307, Divan e Shamsدر ظاهر و باطن آنچه خیر است و شر استاز حکمِ حق است و از قضا و قدر استمن جهد همی کنم قضا می گوید:بیرون ز کفایتِ تو کاری دگر استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3884طالِبُ الدُّنیا و تَوفیراتُهاطالِبُ العِلمِ وَ تَدبیراتُهاخواهان دنیا و بینش های آن، خواهان علم (حضور) و اندیشه های آن.پس درین قسمت چو بگماری نظرغیرِ دنیا باشد این علم، ای پدرغیرِ دنیا پس چه باشد؟ آخرتکِت(۱۷) کَنَد زین جا و باشد رَهبَرتمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است آن که دیدِ دوست استچونکه دیدِ دوست نبود کور بهدوست کو باقی نباشد دور بهمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2511آتشی زد شب به کشتِ دیگرانباد، آتش را به کشتِ او بَران(۱۸)چشمبندی بود لعنت دیو راتا زیانِ خصم دید آن رِیو(۱۹) رالعنت این باشد که کَژبینش کندحاسِد(۲۰) و خودبین و پُر کینش کندتا نداند که هر آنکه کرد بدعاقبت باز آید و بر وی زندجمله فَرزینبندها(۲۱) بیند به عکسمات بر وی گردد و نقصان و وَکس(۲۲)همه شگردهای مات کننده را برعکس می بیند. در نتیجه، دچار ماتی و ناکامی و زیان می شود.زانکه او گر هیچ بیند خویش رامُهلِک(۲۳) و ناسُور(۲۴) بیند ریش رااز آن رو که آن شخص مطرود، هر گاه وجود موهوم و هویت صوری خود را هیچ به حساب آورد و درد و زخم روحی خود را کُشنده و وخیم ببیند.درد خیزد زین چنین دیدن دروندرد او را از حجاب آرد برونبر اثر دیدن، دردی در درون خود احساس می کند، و همینکه دردمند می شود درد، او را از حجاب نفسانی بیرون می آورد و به وصال حق می رساند.تا نگیرد مادران را دردِ زَه(۲۵)طفل در زادن نیابد هیچ رهاین امانت در دل و دل حامله استاین نصیحت ها مثالِ قابله(۲۶) استقابله گوید که زن را درد نیستدرد باید درد کودک را رهی استآنکه او بیدرد باشد رَهزنی استز آنکه بیدردی اَنَا الحَق گفتنی استآن اَنا بی وقت گفتن لعنت استآن اَنا در وقت گفتن رحمت استآن اَنا منصور، رحمت شد یقینآن اَنا فرعون، لعنت شد ببینلاجرم هر مرغِ بیهنگام راسر بریدن واجب است اِعلام راسر بریدن چیست؟ کشتن، نفس رادر جهاد و ترک گفتن، نفس راآنچنانکه نیشِ کژدم بر کَنیتا که یابد او ز کُشتن ایمنیبر کَنی دندانِ پُر زهری ز مارتا رهد مار از بلایِ سنگسارهیچ نکشد نفس را جز ظِلِّ(۲۷) پیردامنِ آن نفسکُش را سخت گیرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4580آفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانذره ذره گردد افلاک و زمینپیش آن خورشید چون جست از کَمین(۲۸)این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟هین بشو ای تن از این جان هر دو دستای تنِ گشته وِثاقِ(۲۹) جان، بس استچند تانَد(۳۰) بحر در مَشکی نشست؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2656لعنت این باشد که سوزانَت کنداوستادِ جمله دزدانت کندبا خدا گفتی، شنیدی رو به رومن چه باشم پیشِ مَکرَت ای عدو؟معرفت های تو چون بانگِ صفیربانگِ مرغان است، لیکن مرغ گیرصد هزاران مرغ را آن، ره زدستمرغِ غِرّه(۳۱) کآشنایی آمده ستدر هوا چون بشنود بانگِ صفیراز هوا آید، شود این جا اسیرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2730باز اِلحاح کردن معاویه، ابلیس راگفت: غیر راستی نَرْهاندتداد، سوی راستی میخواندتراست گو، تا وا رَهی از چنگ منمکر نَنشاند غبار جنگ منگفت: چون دانی دروغ و راست را؟ای خیال اندیشِ پُر اندیشههاگفت: پیغمبر نشانی داده استقلب و نیکو را مِحَک(۳۲) بنهاده استگفته است: اَلْکِذْبُ رَیْبٌ فِی الْقُلُوبگفت: اَلصِّدقُ طُمَأنینٌ طَروب(۳۳)***پیامبر فرمود: دروغ، مایه تردید قلب هاست و راستی، مایه آرامش خاطر.دل نیارامد به گفتارِ دروغآب و روغن هیچ نفروزد فروغدر حدیثِ راست، آرامِ دل استراستی ها دانهٔ دامِ دل استدل مگر رنجور باشد بَد دهانکه نداند چاشنیِّ(۳۴) این و آنچون شود از رنج و علّت(۳۵)، دل سَلیم(۳۶)طعمِ کِذب(۳۷) و راست را باشد عَلیم(۳۸)حرصِ آدم چون سوی گندم فُزوداز دلِ آدم سلیمی را رُبودپس دروغ و عشوهات را گوش کردغِرّه(۳۹) گشت و زهرِ قاتل نوش کردکژدم(۴۰) از گندم ندانست آن نَفَسمیپرد تمییز(۴۱) از مستِ هوسخلق، مستِ آرزواند و هوازان پذیرااَند دَستانِ(۴۲) تو راهر که خود را از هوا، خو باز کردچشمِ خود را آشنای راز کرد*** حدیثرها کن آنچه را که تو را به شک می اندازد و بگیر آنچه را که تو را به شک نمی اندازد، زیرا در راستی، آرامش طرب ناکان است و در دروغ، شک و تردید.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1900از ترازو کم کنی من کم کنمتا تو با من روشنی من روشنممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1731گر نبندی زین سخن تو حلق راآتشی آید، بسوزد خلق راآتشی گر نامده ست، این دود چیست؟جان سیه گشته، روان مردود چیست؟گر همیدانی که یزدان داورستژاژ(۴۳) و گستاخی تو را چون باورست؟دوستیِّ بیخرد، خود دشمنی استحق تعالی زین چنین خدمت غنی استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1841هر که را دیدی به زر و سیم فرددان که اندر کسب کردن صبر کردبی سبب بیند چو دیده شد گُذارتو که در حسّی سبب را گوش دارآنکه بیرون از طَبایِع(۴۴)، جانِ اوستمَنصَبِ(۴۵) خَرقِ(۴۶) سبب ها آنِ اوستبی سبب بیند، نه از آب و گیاچشم، چشمهٔ معجزاتِ انبیااین سبب، همچون طبیب است و عَلیل(۴۷)این سبب، همچون چراغ ست و فِتیل(۴۸)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1740بی ادب گفتن سخن با خاصِ حقدل بمیرانَد، سیه دارد ورقمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1758من نگردم پاک از تسبیحشانپاک هم ایشان شوند و دُر فِشانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1760ناظرِ قلبیم، اگر خاشِع(۴۹) بُوَدگرچه گفتِ لفظ، ناخاضِع(۵۰) رودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1762چند ازاین الفاظ و اِضمار(۵۱) و مَجاز؟سوز خواهم، سوز با آن سوز سازآتشی از عشق در جان برفروزسر به سر فکر و عبارت را بسوزمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1765عاشقان را هر نَفَس سوزیدنی استبر دِهِ ویران، خِراج(۵۲) و عُشر(۵۳) نیستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1770ملّتِ عشق از همه دین ها جداستعاشقان را ملّت و مذهب خداستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1793دم که مردِ نایی اندر نای(۵۴) کرددر خورِ نای است؟ نه، در خوردِ مردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1799خون پلید است و به آبی می رودلیک باطن را نجاست ها بُوَدکان به غیرِ آبِ لطفِ کردگارکم نگردد از درونِ مردِ کارمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1802کای سجودم، چون وجودم ناسزامر بَدی را تو نکویی دِه جزامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1809چون سفر کردم، مرا راه آزمودزین سفر کردن، رهآوردم چه بود؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1811روی واپس کردنش، آن حرص و آزروی در ره کردنش، صدق و نیازمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1814میلِ روحت چون سوی بالا بوددر تَزایُد(۵۵) مرجعت آنجا بودور نگون سازی سرت سوی زمینآفِلی، حق لایُحِبُّ الآفِلین**** و اگر سرت را به سوی زمین خم کنی و متوجه دنیای پست مادی شوی، قطعاً تو نیز جزو افول کنندگان خواهی بود و حق تعالی افول کنندگان را دوست ندارد.**** قرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۷۶Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #76فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينْ.پس چون [تاریکی] شب او را پوشانید، ستاره ای دید، گفت: این پروردگار من است؛ هنگامی که ستاره (افول) غروب کرد، گفت: من (افول) غروب کنندگان را دوست ندارم.(۱) دندان به دعا کوبیدن: بر هم زدن دندان ها به وقت دعا ازروی عجله و ترس(۲) صَلا: دعوت عمومی(۳) عَنا: رنج کشیدن، سختی دیدن، مشقت، رنج(۴) مِعصَره: کارگاه گرفتن شیره انگور، ظرفی است که در آن انگور و جز آن فشرده شود(۵) ایوب: از پیامبران بنی اسرائیل که به فرمان خدا با پایش بر زمین زد و چشمه ای گوارا و خنک پدید آمد.(۶) اُرکُضْ: پا بر زمین بکوب(۷) پا در پای کسی کوبیدن: شریک رقص شدن با کسی، موافقت کردن(۸) گیا: گیاه(۹) خلیل اللـَّه: منظور حضرت ابراهیم(۱۰) ذبیحُ الله: لقب اسحاق پیامبر و به قولی اسماعیل پیامبر، دو پسر ابراهیم اند که ابراهیم میخواست در راه خدا قربانی کند.(۱۱) طایرِ معراجی: انسانی که آگاه به تجربه معراج شده است، کنایه از حضرت رسول، طایر: پرنده(۱۲) طالَ بَقا: عمرش دراز باد(۱۳) نارِنجات: نیرنگ ها(۱۴) سَر بیرون کردن: آشکار شدن(۱۵) تَربیع: چهار قسمت کردن، قرار گرفتن دو کوکب سیار به اندازۀ یکچهارم دورۀ فلک (سه برج) از یکدیگر، اين حالت بر نحسی و شومی دلالت دارد(۱۶) سبلتان: سبیل(۱۷) کِت: که تو را(۱۸) بَران: بَرَنده، صفت فاعلی از بُردن(۱۹) رِیو: مکر، حیله، فریب(۲۰) حاسِد: حسد کننده، رشک برنده(۲۱) فَرزینبند: فرزین به معنی وزیر در شطرنج است، فَرزینبند مهره ای است که پشتیبان وزیر (فرزین) باشد(۲۲) وَکس: منزل ماه که در آن کسوف پذیرد، کم کردن و کم شدن(۲۳) مُهلِک: کُشنده(۲۴) ناسُور: زخمی که آب کشیده و چرک و ورم کرده باشد(۲۵) زَه: زاییدن، زایش(۲۶) قابله: ماما(۲۷) ظِلّ: سایه(۲۸) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه(۲۹) وِثاق: اتاق، خرگاه(۳۰) تانَد: می تواند(۳۱) غِرّه: مغرور به چیزی، فریفته(۳۲) مِحَک: معیار، سنگی که طلا یا نقره را به آن میمالند و عیار آنها را آزمایش میکنند(۳۳) طَروب: بسیار طربناک(۳۴) چاشنی: مزه، چیزی که فقط بهاندازۀ چشیدن باشد(۳۵) علّت: بیماری، مرض(۳۶) سَلیم: سالم، درست، بی عیب(۳۷) کِذب: دروغ(۳۸) عَلیم: دانا(۳۹) غِرّه: مغرور شدن، فریفته شدن(۴۰) کژدم: عقرب(۴۱) تمییز: تشخیص، بازشناسی(۴۲) دَستان: فریب، حیله(۴۳) ژاژ: سخنان بیمزه، بیهوده(۴۴) طَبایِع: جمع طبیعت، چهار عنصر آب، آتش، باد و خاک(۴۵) مَنصَب: مقام، رتبه(۴۶) خَرق: شکافتن، پاره کردن(۴۷) عَلیل: بیمار، مریض(۴۸) فِتیل: فتیله(۴۹) خاشِع: فروتن، عابد(۵۰) خاضِع: فروتن(۵۱) اِضمار: در ضمیر نگه داشتن، در دل پنهان داشتن(۵۲) خِراج: محصول زمین، مالیات(۵۳) عُشر: یک دهم، ده یک چیزی(۵۴) نای: نی(۵۵) تَزایُد: زیاد شدن، افزونی************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۲۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 624, Divan e Shamsهر ذره که بر بالا می نوشد و پا کوبدخورشید ازل بیند وز عشق خدا کوبدآن را که بخنداند خوش دست برافشاندو آن را که بترساند دندان به دعا کوبدمست است از آن باده با قامت خم دادهاین چرخ برین بالا ناقوس صلا کوبداین عشق که مست آمد در باغ الست آمدکانگور وجودم را در جهد و عنا کوبدگر عشق نه مستستی یا باده پرستستیدر باغ چرا آید انگور چرا کوبدتو پای همیکوبی و انگور نمیبینیکاین صوفی جان تو در معصرهها کوبدگویی همه رنج و غم بر من نهد آن همدمچون باغ تو را باشد انگور که را کوبدهمخرقه ایوبی زان پای همیکوبیهر کو شنود ارکض* او پای وفا کوبداز زِمزِمه یوسف یعقوب به رقص آمدوان یوسف شیرین لب پاکوبد پا کوبدای طایفه پا کوبید چون حاضر آن جوییدباشد که سعادت پا در پای شما کوبداین عشق چو بارانست ما برگ و گیا ای جانباشد که دمی باران بر برگ و گیا کوبدپا کوفت خلیل الله درآتش نمرودیتا حلقِ ذبیح الله بر تیغ بلا کوبدپا کوفته روح الله در بحر چو مرغابیبا طایر معراجی تا فوق هوا کوبدخاموش کن و بیلب خوش طال بقا میزنمیترس که چشم بد بر طال بقا کوبد* قرآن کریم، سوره ص(۳۸)، آیه ۴۲Quran, Sooreh Saad(#38), Line #42اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ ۖهَٰذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌپايت را بر زمين بكوب: اين آبى است براى شستشو و سرد براى آشاميدنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 464جمله اجزا در تحرک در سکونناطقان که انا الیه راجعون**همه اجزاء و ذرات این جهان در حرکت و سکون این حقیقت را بیان می کنند: ما از خداییم و به سوی او می رویم.** قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۵۶Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #156الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند: ما از آن خدا هستيم و به او باز مىگرديم.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 466چون قضا آهنگ نارنجات کردروستایی شهریی را مات کردبا هزاران حزم خواجه مات شدز آن سفر در معرض آفات شداعتمادش بر ثبات خویش بودگرچه که بد نیم سیلش در ربودچون قضا بیرون کند از چرخ سرعاقلان گردند جمله کور و کرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 472جز کسی کاندر قضای حق گریختخون او را هیچ تربیعی نریختغیرِ آنکه در گریزی در قضاهیچ حیله ندهدت از وی رهامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 935بر قضا هر کو شبیخون آوردسرنگون آید ز خون خود خوردچون زمین با آسمان خشمی کندشوره گردد سر ز مرگی بر زندنقش با نقاش پنجه می زندسبلتان و ریش خود بر می کندمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۳۰۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 307, Divan e Shamsدر ظاهر و باطن آنچه خیر است و شر استاز حکم حق است و از قضا و قدر استمن جهد همی کنم قضا می گویدبیرون ز کفایت تو کاری دگر استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3884طالب الدنیا و توفیراتهاطالب العلم و تدبیراتهاخواهان دنیا و بینش های آن، خواهان علم (حضور) و اندیشه های آن.پس درین قسمت چو بگماری نظرغیرِ دنیا باشد این علم ای پدرغیرِ دنیا پس چه باشد آخرتکت کند زین جا و باشد رهبرتمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است آن که دید دوست استچونکه دید دوست نبود کور بهدوست کو باقی نباشد دور بهمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2511آتشی زد شب به کشت دیگرانباد آتش را به کشت او برانچشمبندی بود لعنت دیو راتا زیان خصم دید آن رِیو رالعنت این باشد که کژبینش کندحاسد و خودبین و پر کینش کندتا نداند که هر آنکه کرد بدعاقبت باز آید و بر وی زندجمله فرزینبندها بیند به عکسمات بر وی گردد و نقصان و وکسهمه شگردهای مات کننده را برعکس می بیند. در نتیجه، دچار ماتی و ناکامی و زیان می شود.زانکه او گر هیچ بیند خویش رامهلک و ناسور بیند ریش رااز آن رو که آن شخص مطرود، هر گاه وجود موهوم و هویت صوری خود را هیچ به حساب آورد و درد و زخم روحی خود را کُشنده و وخیم ببیند.درد خیزد زین چنین دیدن دروندرد او را از حجاب آرد برونبر اثر دیدن، دردی در درون خود احساس می کند، و همینکه دردمند می شود درد، او را از حجاب نفسانی بیرون می آورد و به وصال حق می رساند.تا نگیرد مادران را درد زهطفل در زادن نیابد هیچ رهاین امانت در دل و دل حامله استاین نصیحت ها مثال قابله استقابله گوید که زن را درد نیستدرد باید درد کودک را رهی استآنکه او بیدرد باشد رهزنی استز آنکه بیدردی انا الحق گفتنی استآن انا بی وقت گفتن لعنت استآن انا در وقت گفتن رحمت استآن انا منصور رحمت شد یقینآن انا فرعون لعنت شد ببینلاجرم هر مرغ بیهنگام راسر بریدن واجب است اعلام راسر بریدن چیست کشتن نفس رادر جهاد و ترک گفتن نفس راآنچنانکه نیش کژدم بر کنیتا که یابد او ز کشتن ایمنیبر کنی دندان پر زهری ز مارتا رهد مار از بلای سنگسارهیچ نکشد نفس را جز ظل پیردامن آن نفسکش را سخت گیرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4580آفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانذره ذره گردد افلاک و زمینپیش آن خورشید چون جست از کمیناین چنین جانی چه درخورد تن استهین بشو ای تن از این جان هر دو دستای تن گشته وثاق جان بس استچند تاند بحر در مشکی نشستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2656لعنت این باشد که سوزانت کنداوستاد جمله دزدانت کندبا خدا گفتی شنیدی رو به رومن چه باشم پیش مکرت ای عدومعرفت های تو چون بانگ صفیربانگ مرغان است لیکن مرغ گیرصد هزاران مرغ را آن ره زدستمرغ غره کآشنایی آمده ستدر هوا چون بشنود بانگ صفیراز هوا آید شود این جا اسیرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2730باز اِلحاح کردن معاویه، ابلیس راگفت غیر راستی نرهاندتداد سوی راستی میخواندتراست گو تا وا رهی از چنگ منمکر ننشاند غبار جنگ منگفت چون دانی دروغ و راست راای خیال اندیش پر اندیشههاگفت پیغمبر نشانی داده استقلب و نیکو را محک بنهاده استگفته است الکذب ریب فی القلوبگفت الصدق طمأنین طروب***پیامبر فرمود: دروغ، مایه تردید قلب هاست و راستی، مایه آرامش خاطر.دل نیارامد به گفتارِ دروغآب و روغن هیچ نفروزد فروغدر حدیث راست آرام دل استراستی ها دانهٔ دام دل استدل مگر رنجور باشد بد دهانکه نداند چاشنی این و آنچون شود از رنج و علت دل سلیمطعم کذب و راست را باشد علیمحرص آدم چون سوی گندم فزوداز دل آدم سلیمی را ربودپس دروغ و عشوهات را گوش کردغره گشت و زهرِ قاتل نوش کردکژدم از گندم ندانست آن نفسمیپرد تمییز از مست هوسخلق مست آرزواند و هوازان پذیرااند دستان تو راهر که خود را از هوا خو باز کردچشم خود را آشنای راز کرد*** حدیثرها کن آنچه را که تو را به شک می اندازد و بگیر آنچه را که تو را به شک نمی اندازد، زیرا در راستی، آرامش طرب ناکان است و در دروغ، شک و تردید.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1900از ترازو کم کنی من کم کنمتا تو با من روشنی من روشنممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1731گر نبندی زین سخن تو حلق راآتشی آید بسوزد خلق راآتشی گر نامده ست این دود چیستجان سیه گشته روان مردود چیستگر همیدانی که یزدان داورستژاژ و گستاخی تو را چون باورستدوستی بیخرد خود دشمنی استحق تعالی زین چنین خدمت غنی استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1841هر که را دیدی به زر و سیم فرددان که اندر کسب کردن صبر کردبی سبب بیند چو دیده شد گذارتو که در حسی سبب را گوش دارآنکه بیرون از طبایع جان اوستمنصب خرق سبب ها آن اوستبی سبب بیند نه از آب و گیاچشم چشمهٔ معجزات انبیااین سبب همچون طبیب است و علیلاین سبب همچون چراغ ست و فتیلمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1740بی ادب گفتن سخن با خاص حقدل بمیراند سیه دارد ورقمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1758من نگردم پاک از تسبیحشانپاک هم ایشان شوند و در فشانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1760ناظر قلبیم اگر خاشع بودگرچه گفت لفظ ناخاضع رودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1762چند ازاین الفاظ و اضمار و مجازسوز خواهم سوز با آن سوز سازآتشی از عشق در جان برفروزسر به سر فکر و عبارت را بسوزمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1765عاشقان را هر نفس سوزیدنی استبر ده ویران خراج و عشر نیستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1770ملت عشق از همه دین ها جداستعاشقان را ملت و مذهب خداستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1793دم که مرد نایی اندر نای کرددر خورِ نای است نه در خورد مردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1799خون پلید است و به آبی می رودلیک باطن را نجاست ها بودکان به غیرِ آب لطف کردگارکم نگردد از درون مرد کارمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1802کای سجودم چون وجودم ناسزامر بدی را تو نکویی ده جزامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1809چون سفر کردم مرا راه آزمودزین سفر کردن رهآوردم چه بودمولوی، مثنوی، دفتر د
view more