برنامه صوتی شماره ۷۱۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۲ ژوئیه ۲۰۱۸ ـ ۱۲ تیرPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۶۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 566, Divan e Shamsبُتی کاو زُهره و مَه را همه شب شیوه(۱) آموزددو چشمِ او به جادویی دو چشمِ چرخ بردوزدشما دلها نگه دارید، مسلمانان که من باریچنان آمیختم با او که دل با من نیامیزدنخست از عشقِ او زادم، به آخر دل بدو دادمچو میوه زاید از شاخی، از آن شاخ اندر آویزدز سایه خود گریزانم، که نور از سایه پنهانستقرارش از کجا باشد، کسی کز سایه بگریزد؟سرِ زلفش همیگوید: صَلا(۲) زوتر رَسَن(۳) بازیرخِ شمعش همیگوید: کجا پروانه تا سوزد؟برای این رَسَن بازی دلاور باش و چَنبَر(۴) شودرافکن خویش در آتش چو شمعِ او برافروزدچو ذوقِ سوختن دیدی، دگر نشکیبی(۵) از آتشاگر آبِ حیات آید تو را ز آتش نینگیزدمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۵۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 656, Divan e Shamsای آنکه بزادیت، چو در مرگ رسیدیداین زادنِ ثانیست، بزایید، بزاییدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار، قصد جان کندهم قضا جانت دهد، درمان کنداین قضا صد بار اگر راهت زندبر فراز چرخ، خرگاهت(۶) زنداز کَرَم دان این که میترساندتتا به مُلکِ ایمنی بنشاندتمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۷۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1670, Divan e Shamsما به خرمنگاهِ جان بازآمدیمجانبِ شه همچو شهباز آمدیمسیر گشتیم از غریبی و فراقسوی اصل و سوی آغاز آمدیموارهیدیم از گدایی و نیازپای کوبان جانبِ ناز آمدیممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1051کار، آن دارد که پیش از تن بُده ستبگذر از اینها که نو حادِث شده ستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1054آنچه آبِست(۷) است شب، جز آن نَزادحیلهها و مکرها بادست بادکی کند دل خوش به حیلت های گَش(۸)آنکه بیند حیلهٔ حق بر سرش؟او درونِ دام، دامی مینهدجانِ تو نه این جَهَد، نه آن جَهَدگر بروید، ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اول درستکِشتِ اول کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استافکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوستگرچه تدبیرت هم از تدبیرِ اوستکار، آن دارد که حق افراشته استآخر آن روید که اول کاشته استهرچه کاری، از برای او بکارچون اسیرِ دوستی ای دوستدارگِردِ نفسِ دزد و کارِ او مپیچهرچه آن نه کار حق، هیچ است هیچپیش از آنکه روزِ دین(۹) پیدا شودنزدِ مالک، دزدِ شب رسوا شودرختِ دزدیده به تدبیر و فَنَشمانده روزِ داوری بر گردنشصد هزاران عقل با هم برجهندتا به غیرِ دامِ او دامی نهنددامِ خود را سختتر یابند و بسکی نماید قُوّتی با باد، خَس(۱۰)؟مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۲۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2629, Divan e Shamsای گردِ جهان گشته و جز نقش ندیدهبر روی زن آبی و یقین دان که به خوابیبِستان قدحِ عِشرت(۱۱) و ، وز بند برون جِهتا با خبری، بندِ سوالی و جوابیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1847چون نپرسی زودتر کشفت شودمرغِ صبر از جمله پَرّانتر بودور بپرسی دیرتر حاصل شودسهل از بی صبریت مشکل شودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1578نحس شاگردی که با استادِ خویشهمسری آغازد و آید به پیشبا کدام استاد؟ استادِ جهانپیشِ او یکسان هویدا و نهانچشمِ او یَنْظُر بِنُورِ الله* شدهپردههای جَهل را خارِق(۱۲) بدهاز دلِ سوراخِ چون کهنه گلیمپردهای بندد به پیشِ آن حکیمپرده میخندد بر او با صد دهانهر دهانی گشته اِشکافی(۱۳) بر آنگوید آن استاد مر شاگرد راای کم از سگ، نیستت با من وفا؟خود مرا اُستا(۱۴) مگیر آهنگُسِل(۱۵)همچو خود شاگرد گیر و کوردِلنه از مَنَت باری است در جان و روان؟بی مَنَت آبی نمیگردد روانپس دلِ من کارگاهِ بختِ توستچه شْکنی این کارگاه، ای نادرست؟* حديثاِتَّقُوا فَراسَةَ الْـمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِبترسید از زیرکی مؤمن که او با نور خدا می بیند.مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۲۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2824, Divan e Shamsهله باز آ، هله باز آ، به سوی نعمت و ناز آکه مَنَت باز فرستم، ز پسِ مرگ و جداییپر و بالِ تو بریدم، غم و آهِ تو شنیدمهله بازت بخریدم، که نه در خوردِ جفاییز پسِ مرگ برون پر، خبرِ رحمتِ من برکه نگویند: چو رفتی به عدم، باز نیاییمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 422سایهٔ یزدان چو باشد دایهاش(۱۶)وا رهانَد از خیال و سایهاشسایهٔ یزدان(۱۷) بود بندهٔ خدامرده این عالم و زندهٔ خدادامنِ او گیر زوتر بیگمانتا رهی در دامنِ آخرزمانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۳۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2631, Divan e Shamsتو دوش رهیدی و شب دوش رهیدیامروز مکن حیله، که آن رفت که دیدیما را به حکایت به درِ خانه ببردیبر در بنشاندی و تو بر بام دویدیصد کاسه همسایه مظلوم شکستیصد کیسه درین راه به حیلت ببریدیآن کیست که او را به دغل خفته نکردی؟وز زیرِ سرِ خفته گلیمی نکشیدی؟گفتی که: از آن عالم کس باز نیامدامروز ببینی چو بدین حال رسیدیامروز ببینی که چه مرغی و چه رنگیکز زخمِ اجل بندِ قفس را بدریدیامروز ببینی که کیان را یَله کردی(۱۸)امروز ببینی که کیان را بگزیدییا شیر ز پستانِ کرامات چشیدییا شیر ز پستانِ سیه دیو مکیدیای باز، کلاه از سر و روی تو برون شدخوش خوش بنگر، خوش بشنو، آنچه نشنیدیآنجا بردت پای، که در سر هوسش بودو آنجا بردت دیده، که آنجا نگریدیبر تو زند(۱۹) آن گل، که به گلزار بکشتیدر تو خَلَد(۲۰) آن خار، که در یار خَلیدیتلخی دهد امروز تو را در دل و در کامآن زَهرگیایی(۲۱) که درین دشت چریدیآن آهنِ تو نرم شد، امروز ببینیکه قفلِ دری یا جهتِ قفل کلیدیطوقِ مَلَکی این دم اگر گوهرِ پاکیردِّ فَلَکی این دم اگر زشت و پلیدیگر آبِ حیاتی تو و گر آبِ سیاهیاین چشم ببستی تو، در آن چشمه رسیدیبا جمله روانها به پرِ روح، روانیاینست سزای تو گر از نَفس جهیدیبا خالقِ آرام تو آرام گرفتیوز آب و گِلِ تیره بیگانه رهیدیامروز تو را بازخَرَد شعله آن نورکاینجا ز دل و جان به دل و جانْش خریدیآن سیمَبر(۲۲) اندر برِ سیمینِ تو آیدکاو را چو نثارِ زر ازین خاک بچیدیای عشق ببخشای تو بر حالِ ضعیفانکز خاک همان رُست که در خاک دمیدیخامش کن و منمای به هر کس سرِ دل، ز آنکدر دیده هر ذرّه چو خورشید پدیدیخاموش و دهان را به خموشی تو دوا کنزیرا که ز پستانِ سیه دیو مکیدیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۰۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2208, Divan e Shamsای دلِ پَرّانِ من تا کی از این ویرانِ تنگر تو بازی برپر آنجا، ور تو خود بومی(۲۳)، بگومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2034این عجب که جان به زندان اندر استوانگهی مِفتاحِ(۲۴) زندانش به دستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 944شرطِ مَن جابِالْحَسَن** نه کردن استاین حَسَن را سوی حضرت بردن استشرط به جا آوردن کار نیک تنها انجام آن نیست، بلکه باید این کار نیک را به بارگاه حضرت حق رسانید.جوهری داری ز انسان یا خری؟این عَرَض ها که فنا شد، چون بری؟** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۶۰Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #160مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖ وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَهر كس كار نيكى انجام دهد ده برابر به او پاداش دهند، و هر كه كار بدى انجام دهد تنها همانند آن كيفر بيند، تا ستمى بر آنها نرفته باشد.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1113تو ببند آن چشم و خود تسلیم کنخویش را بینی در آن شهرِ کهُنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4580آفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانذره ذره گردد افلاک و زمینپیش آن خورشید چون جست از کَمین(۲۵)این چنین جانی چه درخورد تن است؟هین بشو ای تن از این جان هر دو دستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1436بیان آنکه حصولِ علم و مال و جاه بدگوهران را فضیحت اوست و چون شمشیریست که افتاده است به دستِ راهزنبدگهر را علم و فن آموختندادن تیغی به دست راهزنتیغ دادن در کف زنگی مستبه که آید علم ناکس را به دستعلم و مال و منصب و جاه و قرانفتنه آمد در کف بدگوهرانپس غزا زین فرض شد بر مؤمنانتا ستانند از کف مجنون سنانجان او مجنون تنش شمشیرِ اوواستان شمشیر را زآن زشتخوآنچه منصب میکند با جاهلاناز فضیحت کی کند صد ارسلانعیب او مخفی ست چون آلت بیافتمارش از سوراخ بر صحرا شتافتجمله صحرا مار و کژدم پر شودچونکه جاهل شاه حکم مر شودمال و منصب ناکسی کآرد به دستطالب رسوایی خویش او شده ستیا کند بخل و عطاها کم دهدیا سخا آرد به ناموضع نهدشاه را در خانهٔ بیدق نهداین چنین باشد عطا کاحمق دهدحکم چون در دست گمراهی فتادجاه پندارید در چاهی فتادره نمیداند قلاووزی کندجان زشت او جهانسوزی کندطفل راه فقر چون پیری گرفتپیروان را غول ادباری گرفتکه بیا تا ماه بنمایم تو راماه را هرگز ندید آن بیصفاچون نمایی چون ندیدستی به عمرعکس مه در آب هم ای خام غمراحمقان سرور شدستند و ز بیمعاقلان سرها کشیده در گلیممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2938مؤمن کیس*** ممیز کو که تاباز داند حیزکان را از فتیگرنه معیوبات باشد در جهانتاجران باشند جمله ابلهان*** حدیثاَلْـمُؤمِنُ کَیِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌمؤمن، زیرک و هوشمند و با پرهیز است.مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4893آن نسیمی که بیاید از چمنهست پیدا از سموم گولخنبوی صدق و بوی کذب گولگیرهست پیدا در نفس چون مشک و سیرگر ندانی یار را از دهدلهاز مشام فاسد خود کن گلهبانگ حیزان و شجاعان دلیرهست پیدا چون فن روباه و شیرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2214چون شوی دور از حضورِ اولیادر حقیقت گشتهای دور از خداچون نتیجهٔ هجرِ همراهان غم استکی فراق روی شاهان زان کم استسایهٔ شاهان طلب هر دم شتابتا شوی ز آن سایه بهتر ز آفتابگر سفر داری بدین نیت بروور حضر باشد از این غافل مشو
view more