برنامه صوتی شماره ۷۱۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۱۱ ژوئن ۲۰۱۸ ـ ۲۲ خردادPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۲۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 626, Divan e Shamsهر کآتشِ من دارد، او خرقه ز من داردزخمی چو حُسینستش، جامی چو حسن داردنفس اَرچه که زاهد شد، او راست نخواهد شدور راستیی خواهی آن سروِ چمن داردجانیست تو را ساده، نقشِ تو از آن زادهدر ساده جان بنگر، کان ساده چه تن دارد؟آیینه جان را بین هم ساده و هم نَقشینهر دم بتِ نو سازد، گویی که شَمَن(۱) داردگه جانبِ دل باشد، گه در غمِ گِل باشدماننده آن مردی کز حرص دو زن داردکی شاد شود آن شه کز جان نَبُوَد آگه؟کی ناز کند مرده کز شَعْر(۲) کفن دارد؟میخاید(۳) چون اُشتُر، یعنی که دهانم پُرخاییدنِ بیلقمه تَصدیعِ(۴) ذَقَن(۵) داردمردانه تو مجنون شو و اندر لگنِ خون شوگه ماده و گه نر نی، کان شیوه زَغَن(۶) داردچون موسیِ رُخ زردش توبه مکن از دردشتا یار نَعَم(۷) گوید، گر گفتنِ لَنْ(۸)* داردچون مستِ نِعَم(۹) گشتی، بیغصْه و غم گشتیپس مست کجا داند کاین چرخ سخن دارد؟گر چشمه بُوَد دلکش، دارد دهنت را خوشلیکن همه گوهرها دریای عَدَن دارد* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۴۳Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #143وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1297سختگیری و تعصّب خامی استتا جنینی کار خونآشامی استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1638زین سبب فرمود: استثنا کنیدگر خدا خواهد به پیمان بر زنیدهر زمان دل را دگر میلی دهمهر نفس بر دل دگر داغی نهمکُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید**در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.** قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۲۹Quran, Sooreh Arahmaan(#55), Line #29يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍهر که در آسمان ها و زمین است از او درخواست [حاجت] می کند، او هر روز در کاری است.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 362بینیِ طفلی بمالد مادریتا شود بیدار، وا جوید خَوریکو گرسنه خفته باشد بیخبروآن دو پستان میخَلَد(۱۰) از بهرِ دَرّ(۱۱)کُنتُ کَنزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّةًفَابْتَعَثْتُ اُمَّةً مَهدیَّةًمن گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت شده را برانگیختم.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1141صورت از بیصورتی آمد برونباز شد که انّا اِلَیهِ راجِعُون***صورت های جهان همه از عالم بی صورتی پدید آمده است. یعنی همه موجودات از حضرت خداوندی و ذات بی چون و نامتعیّن او سر بر آورده اند و دوباره به سوی او باز روند.پس تو را هر لحظه، مرگ و رَجْعَتی(۱۲) استمصطفی فرمود: دنیا ساعتی است*** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۶Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #156الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَكسانى كه به حادثه سخت دچار آیند (صبر پیشه کنند) و بگویند: ما از خداییم و به سوی او باز رویم.مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3712صورت از بیصورت آید در وجودهمچنانک از آتشی زاده ست دودکمترین عیبِ مُصَوَّر(۱۳) در خِصال(۱۴)چون پیاپی بینی اش، آید مَلالحیرتِ محض آردت بیصورتیزاده صد گون آلت از بیآلتیبی ز دستی، دستها بافد همیجانِ جان سازد مُصَوَّر آدمیآنچنان کاندر دل از هَجر و وصالمیشود بافیده(۱۵) گوناگون خیالهیچ مانَد(۱۶) این مؤثر با اثر؟هیچ مانَد بانگ و نوحه با ضرر؟نوحه را صورت ضرر بیصورت استدست خایند از ضرر کِش نیست دستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار، قصد جان کندهم قضا جانت دهد، درمان کنداین قضا صد بار اگر راهت زندبر فراز چرخ، خرگاهت(۱۷) زندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182فعل توست این غصههای دم به دماین بود معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَم****که نگردد سنت ما از رَشَد(۱۸)نیک را نیکی بود، بد راست بَدکار کن هین که سلیمان زنده استتا تو دیوی تیغ او بُرَّنده استچون فرشته گشت، از تیغ ایمنی ستاز سلیمان هیچ او را خوف نیستحکمِ او بر دیو باشد نه مَلَکرنج در خاک ست نه فوقِ فلک**** حديثجَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍخشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است آن که دید دوست استمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466پیش چوگانهای حکم کُنْ فَکانمیدویم اندر مکان و لامکانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۱۹) بپذیرکارِ او کُنْ فَیَکُون ست، نه موقوفِ عللمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۱۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2511, Divan e Shamsقدم بر نردبانی نِه، دو چشم اندر عَیانی نِهبدن را در زیانی نِه، که تا جان را بیفزاییمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3912که تو پاکی از خطر وز نیستینیستان را مُوِجد(۲۰) و مُغنیستی(۲۱)آنکه رویانید، داند سوختنزآنکه چون بِدْرید، داند دوختنمیبسوزد هر خزان، مر باغ راباز رویانَد گلِ صَبّاغ(۲۲) راکای بسوزیده، برون آ، تازه شوبارِ دیگر خوب و خوب آوازه شومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3918ما همه نَفْسی و نَفْسی(۲۳) میزنیمگر نخواهی، ما همه آهَرمَنیم(۲۴)ز آن ز آهَرمَن رَهیدَستیم ماکه خریدی جانِ ما را از عَمی(۲۵)تو عصاکش، هر که را که زندگیستبی عصا و بی عصاکش کور کیست؟غیرِ تو هر چه خوش است و ناخوش استآدمی سوز(۲۶) است و عینِ آتش استمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shamsزخم پذیر و پیش رو، چون سپرِ شجاعتیگوش به غیرِ زه مده تا چو کمان خَمانَمَتاز حدِ خاک تا بشر چند هزار منزلستشهر به شهر بردمت، بر سرِ ره نَمانَمَت(۲۷)هیچ مگو و کف مکن، سر مگشای دیگ رانیک بجوش و صبر کن زانکه همی پزانمتمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3496کس نیابد بر دلِ ایشان ظَفَر(۲۸)بر صدف آید ضرر، نی بر گُهَرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3456اَنْصِتُوا(۲۹) را گوش کن، خاموش باشچون زبانِ حق نگشتی، گوش باشمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۰۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 604, Divan e Shamsغم نیست اگر ماهش افتاد در آن چاهشزیرا رَسَنِ(۳۰) زلفش در دست رَسَن داردصد مه اگر افزاید در چشمِ خوشش نایدبا تنگیِ چشمِ او کان خوبِ خُتَن دارداز عکسِ وِیَست ای جان گر چرخ ضِیا(۳۱) داردیا باغ گلِ خندان یا سرو و سَمَن(۳۲) داردگر صورتِ شمعِ او اندر لگنِ غیرستبر سقف زند نورش، گر شمع لگن داردگر با دگرانی تو، در ما نگرانی توما روحِ صفا داریم گر غیر بدن داردبس مست شدست این دل، وز دست شدست این دلگر خُرد شدست این دل، زان زلف شکن داردشمس الحقِ تبریزی شاهِ همه شیرانستدر بیشه جانِ ما آن شیر وطن داردمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۳۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1433, Divan e Shamsمن آنم کز خیالاتش تراشنده وَثَن(۳۳) باشمچو هنگامِ وصال آمد، بتان را بت شکن باشممرا چون او ولی باشد، چه سُخره بوعلی باشم؟چو حُسنِ(۳۴) خویش بنماید چه بندِ بُوالحَسَن باشم؟دو صورت پیش می آرد، گهی شمع است و گه شاهددوم را من چو آیینه، نخستین را لَگَن(۳۵) باشممرا وامی است در گردن که بسپارم به عشقش جانولی نگزارمش تا از تقاضا مُمتَحَن(۳۶) باشمچو زندانم بُوَد چاهی که در قعرش بُوَد یوسفخُنُک جانِ من آن روزی که در زندان شدن باشمچو دستِ او رَسَن باشد که دستِ چاهِیان گیردچه دستکها زنم(۳۷) آن دم که پابستِ(۳۸) رَسَن باشممرا گوید: چه می نالی ز عشقی تا که راهت زد؟خُنُک آن کاروان کِش من درین ره راه زن باشمچو چنگم لیک اگر خواهی که دانی وقتِ سازِ منغنیمت دار آن دم را که در تَن تَن تَنَن(۳۹) باشمچو یارِ ذوفنونِ(۴۰) من، زند پرده جنونِ منخدا داند، دگر کس نی، که آن دم در چه فن باشمز کوبِ(۴۱) غم چه غم دارم که با او پای می کوبم؟چه تلخی آیدم، چون من برِ شیرین ذَقَن(۴۲) باشم؟مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۶۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1462, Divan e Shamsصورتگر نقّاشم، هر لحظه بتی سازموانگه همه بتها را در پیشِ تو بگدازمصد نقش برانگیزم، با روح درآمیزمچون نقشِ تو را بینم، در آتشش اندازممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1905بشنو این پند از حکیمِ غَزنوی(۴۳)تا بیابی در تَنِ کهنه نُویناز را رویی بباید همچو وَرد(۴۴)چون نداری، گِردِ بدخویی مگردزشت باشد روی نازیبا و نازسخت باشد چشم نابینا و دردپیشِ یوسف، نازِش(۴۵) و خوبی مکنجز نیاز و آهِ یعقوبی مکنمعنی مُردن ز طوطی، بُد نیازدر نیاز و فقر، خود را مُرده سازتا دَمِ عیسی تو را زنده کندهمچو خویشت خوب و فرخنده کنداز بهاران کی شود سرسبز سنگ؟خاک شو، تا گل برویی رنگ رنگسال ها تو سنگ بودی دلخراشآزمون را، یک زمانی خاک باش(۱) شَمَن: بت پرست، گاهی به خودِ بت هم گفته اند(۲) شَعْر: نوعی پارچه نازک(۳) خاییدن: جویدن(۴) تَصدیع: درد سر دادن، باعث زحمت شدن(۵) ذَقَن: چانه، زنخ(۶) زَغَن: پرندهای شبیه کلاغ و کمی کوچکتر از آن که جانوران کوچک را شکار میکند، موش ربا، موش خوار(۷) نَعَم: بله(۸) لَنْ: نه هرگز(۹) نِعَم: نعمت ها، جمع نعمت(۱۰) خلیدن: آزرده کردن، مجروح شدن(۱۱) دَرّ: شیر، بسیاری شیر، خون(۱۲) رَجْعَت: بازگشت(۱۳) مُصَوَّر: دارای تصویر، دارای شکل و صورت(۱۴) خِصال: خویها، خصلت ها(۱۵) بافیده: بافته شده(۱۶) مانَد: شبیه است، مانستن به معنی مانند بودن و شباهت داشتن(۱۷) خرگاه: خیمه بزرگ، سراپرده(۱۸) رَشَد: هدايت، به راه راست رفتن، از گمراهی درآمدن(۱۹) نَفَخْتُ: دمیدم(۲۰) مُوِجد: به وجود آورنده(۲۱) مُغنی: بی نیازی دهنده(۲۲) صَبّاغ: رنگرز(۲۳) نَفْسی و نَفْسی: خودم و خودم(۲۴) آهَرمَن: اهریمن، شیطان(۲۵) عَمی: کوری(۲۶) آدمی سوز: سوزاننده انسان(۲۷) نَمانَمَت: نگذارم تو را، اشاره به تکامل انسان است، از جمادی به نبات، از نبات به حیوانی و…(۲۸) ظَفَر: پیروزی(۲۹) اَنْصِتُوا: خاموش باشید(۳۰) رَسَن: ریسمان(۳۱) ضِیا: نور، روشنایی(۳۲) سَمَن: یاسمن(۳۳) وَثَن: بت، صنم(۳۴) حُسن: خوبی، نیکویی(۳۵) لَگَن: شمعدان، جای شمع(۳۶) مُمتَحَن: آزموده شده، محنت زده، پریشان روزگار(۳۷) دستک زدن: کف زدن، بشکن زدن(۳۸) پابست: پابسته(۳۹) تَن تَن تَنَن: بیان شادی و موسیقی زندگی(۴۰) ذوفنون: صاحب فن ها، دارای هنرها(۴۱) کوب: صدمه، رنج، ضربت(۴۲) شیرین ذَقَن: خوش سیما و شیرین سخن. ذَقَن به معنی چانه است.(۴۳) حکیمِ غَزنوی: منظور حکیم سنایی غزنوی شاعر قرن ششم هجری(۴۴) وَرد: گل، گل سرخ(۴۵) نازِش: به خود بالیدن************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۲۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 626, Divan e Shamsهر کآتشِ من دارد او خرقه ز من داردزخمی چو حسینستش جامی چو حسن داردنفس اَرچه که زاهد شد او راست نخواهد شدور راستیی خواهی آن سروِ چمن داردجانیست تو را ساده نقشِ تو از آن زادهدر ساده جان بنگر کان ساده چه تن داردآیینه جان را بین هم ساده و هم نقشینهر دم بت نو سازد گویی که شمن داردگه جانب دل باشد گه در غمِ گل باشدماننده آن مردی کز حرص دو زن داردکی شاد شود آن شه کز جان نبود آگهکی ناز کند مرده کز شعر کفن داردمیخاید چون اشتر یعنی که دهانم پرخاییدن بیلقمه تصدیع ذقن داردمردانه تو مجنون شو و اندر لگن خون شوگه ماده و گه نر نی کان شیوه زغن داردچون موسی رخ زردش توبه مکن از دردشتا یار نعم گوید گر گفتن لن* داردچون مست نعم گشتی بیغصه و غم گشتیپس مست کجا داند کاین چرخ سخن داردگر چشمه بود دلکش دارد دهنت را خوشلیکن همه گوهرها دریای عدن دارد* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۴۳Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #143وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1297سختگیری و تعصب خامی استتا جنینی کار خونآشامی استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1638زین سبب فرمود استثنا کنیدگر خدا خواهد به پیمان بر زنیدهر زمان دل را دگر میلی دهمهر نفس بر دل دگر داغی نهمکل اصباح لنا شأن جدیدکل شیء عن مرادی لا یحید**در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.** قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۲۹Quran, Sooreh Arahmaan(#55), Line #29يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍهر که در آسمان ها و زمین است از او درخواست [حاجت] می کند، او هر روز در کاری است.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 362بینیِ طفلی بمالد مادریتا شود بیدار وا جوید خوریکو گرسنه خفته باشد بیخبروآن دو پستان میخلد از بهر درکنت کنزا رحمة مخفیةفابتعثت امة مهدیةمن گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت شده را برانگیختم.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1141صورت از بیصورتی آمد برونباز شد که انا الیه راجعون***صورت های جهان همه از عالم بی صورتی پدید آمده است. یعنی همه موجودات از حضرت خداوندی و ذات بی چون و نامتعیّن او سر بر آورده اند و دوباره به سوی او باز روند.پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی استمصطفی فرمود دنیا ساعتی است*** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۶Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #156الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَكسانى كه به حادثه سخت دچار آیند (صبر پیشه کنند) و بگویند: ما از خداییم و به سوی او باز رویم.مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3712صورت از بیصورت آید در وجودهمچنانک از آتشی زاده ست دودکمترین عیب مصور در خصالچون پیاپی بینی اش آید ملالحیرت محض آردت بیصورتیزاده صد گون آلت از بیآلتیبی ز دستی دستها بافد همیجان جان سازد مصور آدمیآنچنان کاندر دل از هجر و وصالمیشود بافیده گوناگون خیالهیچ ماند این مؤثر با اثرهیچ ماند بانگ و نوحه با ضررنوحه را صورت ضرر بیصورت استدست خایند از ضرر کش نیست دستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258گر قضا پوشد سیه همچون شبتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار قصد جان کندهم قضا جانت دهد درمان کنداین قضا صد بار اگر راهت زندبر فراز چرخ خرگاهت زندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182فعل توست این غصههای دم به دماین بود معنی قد جف القلم****که نگردد سنت ما از رشدنیک را نیکی بود بد راست بدکار کن هین که سلیمان زنده استتا تو دیوی تیغ او برنده استچون فرشته گشت از تیغ ایمنی ستاز سلیمان هیچ او را خوف نیستحکم او بر دیو باشد نه ملکرنج در خاک ست نه فوق فلک**** حديثجَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍخشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است آن که دید دوست استمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466پیش چوگانهای حکم کن فکانمیدویم اندر مکان و لامکانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون ست نه موقوف عللمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۱۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2511, Divan e Shamsقدم بر نردبانی نه دو چشم اندر عیانی نهبدن را در زیانی نه که تا جان را بیفزاییمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3912که تو پاکی از خطر وز نیستینیستان را موِجد و مغنیستیآنکه رویانید داند سوختنزآنکه چون بدرید داند دوختنمیبسوزد هر خزان مر باغ راباز رویاند گل صباغ راکای بسوزیده برون آ تازه شوبار دیگر خوب و خوب آوازه شومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3918ما همه نفسی و نفسی میزنیمگر نخواهی ما همه آهرمنیمز آن ز آهرمن رهیدستیم ماکه خریدی جان ما را از عمیتو عصاکش هر که را که زندگیستبی عصا و بی عصاکش کور کیستغیرِ تو هر چه خوش است و ناخوش استآدمی سوز است و عین آتش استمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shamsزخم پذیر و پیش رو چون سپرِ شجاعتیگوش به غیر زه مده تا چو کمان خمانمتاز حد خاک تا بشر چند هزار منزلستشهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمتهیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ رانیک بجوش و صبر کن زانکه همی پزانمتمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3496کس نیابد بر دل ایشان ظفربر صدف آید ضرر نی بر گهرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3456انصتوا را گوش کن خاموش باشچون زبان حق نگشتی گوش باشمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۰۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 604, Divan e Shamsغم نیست اگر ماهش افتاد در آن چاهشزیرا رسن زلفش در دست رسن داردصد مه اگر افزاید در چشم خوشش نایدبا تنگی چشم او کان خوب ختن دارداز عکس وِیست ای جان گر چرخ ضیا داردیا باغ گل خندان یا سرو و سمن داردگر صورت شمعِ او اندر لگن غیرستبر سقف زند نورش گر شمع لگن داردگر با دگرانی تو در ما نگرانی توما روح صفا داریم گر غیر بدن داردبس مست شدست این دل وز دست شدست این دلگر خرد شدست این دل زان زلف شکن داردشمس الحق تبریزی شاه همه شیرانستدر بیشه جان ما آن شیر وطن داردمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۳۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1433, Divan e Shamsمن آنم کز خیالاتش تراشنده وثن باشمچو هنگام وصال آمد بتان را بت شکن باشممرا چون او ولی باشد چه سخره بوعلی باشمچو حسن خویش بنماید چه بند بوالحسن باشمدو صورت پیش می آرد گهی شمع است و گه شاهددوم را من چو آیینه نخستین را لگن باشممرا وامی است در گردن که بسپارم به عشقش جانولی نگزارمش تا از تقاضا ممتحن باشمچو زندانم بود چاهی که در قعرش بود یوسفخنک جان من آن روزی که در زندان شدن باشمچو دست او رسن باشد که دست چاهیان گیردچه دستکها زنم آن دم که پابست رسن باشممرا گوید چه می نالی ز عشقی تا که راهت زدخنک آن کاروان کش من درین ره راه زن باشمچو چنگم لیک اگر خواهی که دانی وقت سازِ منغنیمت دار آن دم را که در تن تن تنن باشمچو یارِ ذوفنون من زند پرده جنون منخدا داند دگر کس نی که آن دم در چه فن باشمز کوب غم چه غم دارم که با او پای می کوبمچه تلخی آیدم چون من برِ شیرین ذقن باشممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۶۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1462, Divan e Shamsصورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازموانگه همه بتها را در پیش تو بگدازمصد نقش برانگیزم با روح درآمیزمچون نقش تو را بینم در آتشش اندازممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1905بشنو این پند از حکیم غزنویتا بیابی در تن کهنه نویناز را رویی بباید همچو وردچون نداری گرد بدخویی مگردزشت باشد روی نازیبا و نازسخت باشد چشم نابینا و دردپیش یوسف نازش و خوبی مکنجز نیاز و آه یعقوبی مکنمعنی مردن ز طوطی بد نیازدر نیاز و فقر خود را مرده سازتا دم عیسی تو را زنده کندهمچو خویشت خوب و فرخنده کنداز بهاران کی شود سرسبز سنگخاک شو تا گل برویی رنگ رنگسال ها تو سنگ بودی دلخراشآزمون را یک زمانی خاک باش
view more