برنامه صوتی شماره ۷۱۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۲۸ می ۲۰۱۸ ـ ۸ خردادPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1197, Divan e Shamsاگر آتش است یارت، تو برو در او همیسوزبه شبِ فراق سوزان تو چو شمع باش تا روزتو مخالفت همیکش، تو موافقت همیکنچو لباسِ تو درانند، تو لباسِ وصل میدوزبه موافقت بیابد تن و جان سماعِ جانیز رباب و دفّ و سرنا و ز مطربان درآموزبه میانِ بیست مطرب چو یکی زند مخالفهمه گم کنند ره را چو ستیزه شد(۱) قَلاوز(۲)تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟تو یکی نهای، هزاری، تو چراغِ خود برافروزکه یکی چراغِ روشن ز هزار مرده(۳) بهترکه به است یک قدِ خوش ز هزار قامتِ کوز(۴)نکاتی از غزل شماره ۲۹۳۴ دیوان شمس،(موضوع برنامه شماره ۷۱۱):مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shamsرفتی شکار گشتی: تو باید شکار زندگی شویگفتی قرار یابم خود بیقرار گشتی:شناسایی این که مرکز قرار دادن چیزهای بیرونی حس امنیت و آرامش درونی پدید نمی آورد. و این شناسایی، چیزهای گذرا را از مرکز ما خارج و ابدیّت و بی نهایت زندگی را جایگزین می کند. خضرت چرا نخوانم:آگاهی از این لحظه ابدی و آگاه ماندن خانه خدایی:حول محور بودن خودت بگردپایدار گشتی: روی پای بی نهایت خدا یا زندگی ایستادیساقی وجودی:برکت و انرژی زنده کننده از بودن تو به وجود خودت و جهان می ریزد.قند بار گشتی: شادی بخشیفاروق رسته از فراق :تشخیص می دهی که ازجنس زندگی هستی و دیگر از جنس ذهن و نازندگی نمیشوی.صدیق یار غار:حس می کنی که حقیقتاً ازجنس زندگی هستی و زنده به او و یار خدا در فرم.چشمت خفته هم پرده می دریده،حال مست شده و مثل شمشیر بران شده است،رستخیز نقدی:در این لحظه، بی نهایتی تو و آگاهی از این لحظه ابدی، قیامت تو را پدید آورده است.قیامت تو در این لحظه: شبیه شیپور اسرافیل است که جهان را لحظه به لحظه زنده و نوبهار می کند. و مرگ در ذهن ریشه کن می شود. از کام نفس حسی (من ذهنی) بریدی:هم آرزومند دوستی هستی و هم موفقیاز اختیار من ذهنی بریدی: اکنون اختیار داری. خشم، ترس و سایر هیجانات یک جسم بیرونی فکر و عمل تو را تعیین نمی کند. غم را شکار بودی بیکردگار بودی:اکنون به جنس خدا زنده شده ای و از او کمک می گیری. پس با کردگار هستی چیزهای بیرونی نمی توانند خودشان را در مرکز تو قرار دهند و با غم هایشان تو را شکار کنند.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3259بیان آنکه مجموع عالم، صورت عقل کُلّ است، چون با عقل کُلّ به کژروی جفا کردی، صورت عالم تو را غم فزاید، اغلب احوال، چنانکه دل با پدر بد کردی، صورت پدر غم فزاید تو را و نتوانی رویش را دیدن، اگر چه پیش از آن نور دیده بوده باشد و راحت جانکُلِّ عالَم صورتِ عقلِ کُل استکوست بابای هر آنک اهلِ قُل(۵) استچون کسی با عقلِ کُل، کُفران فزودصورتِ کُل پیشِ او هم سگ نمودصلح کن با این پدر، عاقی(۶) بِهِل(۷)تا که فرشِ زَر نماید آب و گِلپس قیامت، نقدِ حالِ تو بُوَدپیشِ تو، چرخ و زمین مُبدَل(۸)* شودمن که صُلحم دایماً با این پدراین جهان چون جنّت استم در نظرهر زمان، نو صورتی و نو جمالتا ز نو دیدن فرو میرد مَلال(۹)من همیبینم جهان را پر نَعیم(۱۰)آب ها از چشمهها جوشان مُقیمبانگِ آبش میرسد در گوشِ منمست میگردد ضمیر و هوشِ منشاخهها رقصان شده چون تایِبان(۱۱)برگ ها کفزن مثالِ مُطرِبانبرقِ آیینهست لامِع(۱۲) از نَمَدگر نماید آینه تا چون بُوَد!از هزاران مینگویم من یکیزآنکه آکندست هر گوش از شکیپیشِ وَهم این گفت، مژده دادن استعقل گوید: مژده چه؟ نقدِ من است* قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۴۸Quran, Sooreh Ebrahim(#14), Line #48يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ ۖ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ آن روز كه زمين به زمينى جز اين بدل شود و آسمانها به آسمانى ديگر، و همه در پيشگاه خداى واحد قهار حاضر آيند.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3618بر لبِ جو بُرد ظَنّی یک فَتی'(۱۳)که سلیمان است ماهیگیرِ ماگر وی است این، از چه فردست و خَفی'(۱۴) است؟ورنه سیمای سلیمانی اش چیست؟اندرین اندیشه میبود او دو دلتا سلیمان گشت شاه و مستقلدیو رفت از مُلک و تختِ او گریختتیغِ بختش، خونِ آن شیطان بریختکرد در انگشتِ خود انگشتریجمع آمد لشکرِ دیو و پریآمدند از بهرِ نَظّاره(۱۵) رِجال(۱۶)در میانشان آنکه بُد صاحبخیالچون که کف بگشاد و دید انگشتریرفت اندیشه و تَحرّی(۱۷) یکسریباک آنگاه است، کآن پوشیده استاین تَحَرّی از پیِ نادیده استشد خیالِ غایب اندر سینه زَفت(۱۸)چون که شد حاضر، خیال ِاو برفتمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3628یُؤمِنُون بِالغَیب می باید مرازآن ببستم روزَنِ فانی سَراروزن این دنیای فانی را به سوی آخرت برای آن بستم که احوال واقع در آخرت را غایبانه تصدیق کنند.قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۳Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #3الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ«آنان کسانی هستند که به غیب ایمان می آورند و نماز را برپا می دارند و آنچه بدانها روزی داده ایم انفاق می کنند.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3633بندگی در غیب آید خوب و کَش(۱۹) حفظِ غیب(۲۰) آمد در اِستِعباد(۲۱)، خَوشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۳۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3636 پاس دارد قلعه را از دشمنانقلعه نفروشد به مالِ بیکرانغایب از شَه، در کنارِ ثَغرها(۲۲)همچو حاضر، او نگه دارد وفامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۳۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3639پس به غیبت، نیم ذرّه حفظِ کار بِه که اندر حاضری(۲۳)، زآن صد هزارمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3641چون که غیب و غایب و رُوپوش، بِهپس دهان بربند، ما خاموش بِهای برادر دست وادار از سَخُن خود خدا پیدا کند علمِ لَدُن(۲۴)بس بُوَد خورشید را، روشن گواهأَيُّ شَيْءٍ اَعْظُمُ الشّاهِد؟ اِلهبرای خورشید کافی است که رخساره تابناکش، دلیل بر هستی اش باشد. کدام چیز بزرگترین گواه است؟ مسلماً خدا بزرگترین شاهد و گواه است.قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۹Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #19قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً ۖ قُلِ اللَّهُ ۖ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ…"بگو گواهی چه چیز از همه مهم تر است؟ بگو خدا میان من و شما گواه است..."مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3647زآنکه شَعشاع(۲۵) و گواهی آفتاب برنتابد چشم و دلهایِ خرابمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3664چون ز علّت وارهیدی، ای رَهینسرکه را بگذار و می خور اَنگَبینتختِ دل مَعمور(۲۶) شد، پاک از هوابَر وی اَلرَّحمَن، عَلَی العَرشِ اسْتَوی**وقتی که تختگاه دل از هوی و دغا پاک شد، حق تعالی بر آن دل، تکیه زند.حُکم، بر دل بعد از این بی واسطهحق کند، چون یافت دل این رابطه** قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۵Quran, Sooreh Taaha(#20), Line #5الرَّحْمَٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ«خداوند بر عرش مستولی است.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3682آن عدم او را هماره بنده استکار کن دیوا! سلیمان زنده استمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3685ور تو دست اندر مَناصِب(۲۷) می زنیهم ز ترس است آنکه جانی می کنیهرچه جز عشق خدای احسن استگر شکرخواری است آن جان کندن است چیست جان کندن؟ سویِ مرگ آمدن دست در آبِ حیاتی نازدنمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3690در شبِ تاریک، جُوی آن روز راپیش کن آن عقلِ ظلمت سوز را در شبِ َبدرنگ، بس نیکی بُوَدآبِ حیوان، جُفتِ تاریکی بُوَدسر ز خُفتن کی توان برداشتن ؟با چنین صد تخمِ غفلت کاشتنخوابِ مُرده، لقمه مُرده یار شدخواجه خفت و دزدِ شب بر کار شد مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3697بعد از آن این نار، نارِ شهوت استکاندرو اصلِ گناه و زَلَّت(۲۸) استنارِ بیرونی به آبی بِفسُرَدنارِ شهوت تا به دوزخ می بَرَدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۰۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3700 نارِ شهوت را چه چاره؟ نورِ دیننُورُکُم اِطفاءُ نارِ الکافِرینآتش شهوت را با چه چیز باید چاره کرد؟ با نور دین و ایمان. ای مؤمنان، نور شما خاموش کننده نار کافران است.قرآن کریم، سوره صف(۶۱)، آیه ۸Quran, Sooreh Saf(#61), Line #8يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَخواهند که کافران، نور خدا را با گفتار خود خموش سازند. در حالیکه خدا نور خود را کامل کند گرچه کافران را خوش نیاید.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3702تا ز نارِ نفس چون نَمرودِ(۲۹) تووا رَهد این جسمِ همچون عُودِ(۳۰) توشهوت ناری براندن کم نشداو بماندن کم شود بی هیچ بد تا که هیزم مینهی بر آتشیکی بمیرد آتش از هیزمکشی چونکه هیزم باز گیری، نار مردز آنکه، تقوی آب، سوی نار برد کی سیه گردد به آتش رویِ خوب؟کو نهد گُل گونه از تَقوَی القُلوب؟***روی خوب و زیبا کی از آتش، سیاه می گردد؟ آنکه تقوی قلب را بر روی باطن خود بگذارد و رخسار روح را با سرخاب تقوا، رنگین و زیبا کند، کی این باطن از آتش و دود شهوات، سیاه می گردد؟*** قرآن کریم، سوره حج ّ(۲۲)، آیه ۳۲Quran, Sooreh Haj(#22), Line #32وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ« و هرکه محترم داند شعائر خدا را بدان که این کار از تقوای دل سرچشمه می گیرد.»حافظ، غزلیات، غزل شماره ۴۳۰Hafez Poem(Qazal)# 430, Ghazaliatخزينه داری ميراث خوارگان کفر استبه قول مطرب و ساقی به فتوی دف و نیزمانه هيچ نبخشد که باز نستاندمجو ز سِفله(۳۱) مُرُوّت(۳۲) که شيئَه لا شَینوشتهاند بر ايوانِ جَنَّةُ الـْمَاویکه هر که عشوه دنيا خريد وای به ویمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3945آنکه او تن را بدین سان پی کُند حرصِ میریّ و خلافت کی کند؟مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3958آبگینهٔ(۳۳) زرد چون سازی نقابزرد بینی جُمله نورِ آفتاببشکن آن شیشهٔ کبود و زرد راتا شناسی گَرد را و مَرد راگِردِ فارِس(۳۴)، گَرد سر افراشتهگَرد را تو مردِ حق پنداشتهگَرد دید ابلیس و گفت: این فرعِ طین(۳۵)چون فزاید بر منِ آتشجَبین(۳۶)؟تا تو میبینی عزیزان را به شَروآنکه میراثِ بِلیس(۳۷) است آن نظرگر نه فرزندِ بِلیسی ای عَنید(۳۸)پس به تو میراثِ آن سگ چُون رسید؟من نِیَم سگ ، شیرِ حقّم ، حقپرستشیرِ حق آن است کز صورت بِرَستشیرِ دنیا، جوید اِشکاریّ و بَرگشیرِ مَولی، جوید آزادی و مرگچون که اندر مرگ بیند صد وجودهمچو پروانه بسوزاند وجودمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۷۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3976چون خَدو(۳۹) انداختی در رویِ مننفس، جُنبید و تَبَه شد خُویِ مننیم بهرِ حق شد و نیمی هوا شرکت اندر کارِ حق، نَبوَد روامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۸۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3989تیغِ حلم(۴۰) از تیغِ آهن تیزتر بل ز صد لشکر ظفرانگیزترمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3993نان، چو معنی بود، خوردش سود بود چون که صورت گشت، انگیزد جُحود(۴۱)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۰۰۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 4003صبر آرد آرزو را، نه شتاب صبر کن، وَاللهُ اَعلَم بِالصَّواباین آرزو را، صبر کردن برآورده می سازد نه شتاب. صبر کن که خداوند بر مصلحت داناتر است.(۱) ستیزه: لجوج شدن، به عناد افتادن(۲) قَلاوز: پیشرو لشکر، رهبر، راهنما(۳) مرده: خاموش(۴) کوز: گوژ، خمیده(۵) قُل: بگو، اهلِ قُل عاقلانی که شایستگی آن را دارند که امر حق را تبیین و تبلیغ کنند.(۶) عاقی: سرکشی و نافرمانی(۷) بِهِل: ترک کن، واگذار(۸) مُبدَل: عوض شده، تبدیل شده(۹) مَلال: دلتنگی، افسردگی، رنج و اندوه(۱۰) نَعیم: نعمت(۱۱) تایِب: توبه کننده(۱۲) لامِع: درخشان(۱۳) فَتی': جوان، جوانمرد(۱۴) خَفی': پنهان، نهان(۱۵) نَظّاره: دیدن، تماشا(۱۶) رِجال: جمع رَجُل، مردان، محتشمان(۱۷) تَحَرّی: جستن، درنگ کردن، تأمل کردن(۱۸) زَفت: ستبر، فربه(۱۹) کَش: خوش و خوشایند(۲۰) حفظِ غیب: در غیاب کسی مراعات حال او کردن.(۲۱) اِستِعباد: بنده داری، بنده گرفتن(۲۲) ثَغر: سرحدّ، مرز(۲۳) حاضری: حضور، حاضر بودن(۲۴) علمِ لَدُنّی: علمی است که از طریق کشف و الهام حاصل آید و آنرا علم اعلی گویند. علم الهی، علم غیب.(۲۵) شَعشاع: دراز و سبک و نیکو، خوب خلقت، پريشان و متفرّق (۲۶) مَعمور: تعمیرشده، آبادشده(۲۷) مَناصِب: مقام و پایه(۲۸) زَلّت: لغزش(۲۹) نَمرود: پادشاه جبّار بابِل(۳۰) عُود: چوب، درختی است در هند که چوب آنرا میسوزانند برای بوی خوش آن(۳۱) سِفله: پست، فرومایه، ناکس(۳۲) مُرُوّت: جوانمردی، مردانگی(۳۳) آبگینه: شیشه(۳۴) فارِس: اسب سوار(۳۵) طین: گِل(۳۶) جَبین: پیشانی(۳۷) بِلیس: ابلیس، شیطان(۳۸) عَنید: ستیزه گر(۳۹) خَدو: آب دهان، تُف(۴۰) حِلم: بردباری(۴۱) جُحود: کافر، انکار کردن و ستیز نمودن************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1197, Divan e Shamsاگر آتش است یارت تو برو در او همیسوزبه شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روزتو مخالفت همیکش تو موافقت همیکنچو لباس تو درانند تو لباس وصل میدوزبه موافقت بیابد تن و جان سماع جانیز رباب و دف و سرنا و ز مطربان درآموزبه میان بیست مطرب چو یکی زند مخالفهمه گم کنند ره را چو ستیزه شد قلاوزتو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آیدتو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروزکه یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهترکه به است یک قد خوش ز هزار قامت کوزنکاتی از غزل شماره ۲۹۳۴ دیوان شمس،(موضوع برنامه شماره ۷۱۱):مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shamsرفتی شکار گشتی: تو باید شکار زندگی شویگفتی قرار یابم خود بیقرار گشتی:شناسایی این که مرکز قرار دادن چیزهای بیرونی حس امنیت و آرامش درونی پدید نمی آورد. و این شناسایی، چیزهای گذرا را از مرکز ما خارج و ابدیّت و بی نهایت زندگی را جایگزین می کند. خضرت چرا نخوانم:آگاهی از این لحظه ابدی و آگاه ماندن خانه خدایی:حول محور بودن خودت بگردپایدار گشتی: روی پای بی نهایت خدا یا زندگی ایستادیساقی وجودی:برکت و انرژی زنده کننده از بودن تو به وجود خودت و جهان می ریزد.قند بار گشتی: شادی بخشیفاروق رسته از فراق :تشخیص می دهی که ازجنس زندگی هستی و دیگر از جنس ذهن و نازندگی نمیشوی.صدیق یار غار:حس می کنی که حقیقتاً ازجنس زندگی هستی و زنده به او و یار خدا در فرم.چشمت خفته هم پرده می دریده،حال مست شده و مثل شمشیر بران شده است،رستخیز نقدی:در این لحظه، بی نهایتی تو و آگاهی از این لحظه ابدی، قیامت تو را پدید آورده است.قیامت تو در این لحظه: شبیه شیپور اسرافیل است که جهان را لحظه به لحظه زنده و نوبهار می کند. و مرگ در ذهن ریشه کن می شود. از کام نفس حسی (من ذهنی) بریدی:هم آرزومند دوستی هستی و هم موفقیاز اختیار من ذهنی بریدی: اکنون اختیار داری. خشم، ترس و سایر هیجانات یک جسم بیرونی فکر و عمل تو را تعیین نمی کند. غم را شکار بودی بیکردگار بودی:اکنون به جنس خدا زنده شده ای و از او کمک می گیری. پس با کردگار هستی چیزهای بیرونی نمی توانند خودشان را در مرکز تو قرار دهند و با غم هایشان تو را شکار کنند.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3259بیان آنکه مجموع عالم، صورت عقل کُلّ است، چون با عقل کُلّ به کژروی جفا کردی، صورت عالم تو را غم فزاید، اغلب احوال، چنانکه دل با پدر بد کردی، صورت پدر غم فزاید تو را و نتوانی رویش را دیدن، اگر چه پیش از آن نور دیده بوده باشد و راحت جانکل عالم صورت عقل کل استکوست بابای هر آنک اهل قل استچون کسی با عقل کل کفران فزودصورت کل پیش او هم سگ نمودصلح کن با این پدر عاقی بهلتا که فرشِ زر نماید آب و گلپس قیامت نقد حال تو بودپیش تو چرخ و زمین مبدل* شودمن که صلحم دایماً با این پدراین جهان چون جنت استم در نظرهر زمان نو صورتی و نو جمالتا ز نو دیدن فرو میرد ملالمن همیبینم جهان را پر نعیمآب ها از چشمهها جوشان مقیمبانگ آبش میرسد در گوش منمست میگردد ضمیر و هوش منشاخهها رقصان شده چون تایبانبرگ ها کفزن مثال مطرِبانبرق آیینهست لامع از نمدگر نماید آینه تا چون بوداز هزاران مینگویم من یکیزآنکه آکندست هر گوش از شکیپیش وهم این گفت مژده دادن استعقل گوید مژده چه نقد من است* قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۴۸Quran, Sooreh Ebrahim(#14), Line #48يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ ۖ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ آن روز كه زمين به زمينى جز اين بدل شود و آسمانها به آسمانى ديگر، و همه در پيشگاه خداى واحد قهار حاضر آيند.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3618بر لب جو برد ظنی یک فتیکه سلیمان است ماهیگیرِ ماگر وی است این از چه فردست و خفی استورنه سیمای سلیمانی اش چیستاندرین اندیشه میبود او دو دلتا سلیمان گشت شاه و مستقلدیو رفت از ملک و تخت او گریختتیغِ بختش خون آن شیطان بریختکرد در انگشت خود انگشتریجمع آمد لشکرِ دیو و پریآمدند از بهرِ نظاره رجالدر میانشان آنکه بد صاحبخیالچون که کف بگشاد و دید انگشتریرفت اندیشه و تحری یکسریباک آنگاه است کآن پوشیده استاین تحری از پی نادیده استشد خیال غایب اندر سینه زفتچون که شد حاضر خیال او برفتمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3628یؤمنون بالغیب می باید مرازآن ببستم روزن فانی سراروزن این دنیای فانی را به سوی آخرت برای آن بستم که احوال واقع در آخرت را غایبانه تصدیق کنند.قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۳Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #3الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ«آنان کسانی هستند که به غیب ایمان می آورند و نماز را برپا می دارند و آنچه بدانها روزی داده ایم انفاق می کنند.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3633بندگی در غیب آید خوب و کشحفظ غیب آمد در استعباد خوشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۳۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3636 پاس دارد قلعه را از دشمنانقلعه نفروشد به مال بیکرانغایب از شه در کنارِ ثغرهاهمچو حاضر او نگه دارد وفامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۳۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3639پس به غیبت نیم ذره حفظ کار به که اندر حاضری زآن صد هزارمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3641چون که غیب و غایب و روپوش بهپس دهان بربند ما خاموش بهای برادر دست وادار از سخن خود خدا پیدا کند علمِ لدنبس بود خورشید را روشن گواهأي شيء اعظم الشاهد الهبرای خورشید کافی است که رخساره تابناکش، دلیل بر هستی اش باشد. کدام چیز بزرگترین گواه است؟ مسلماً خدا بزرگترین شاهد و گواه است.قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۹Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #19قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً ۖ قُلِ اللَّهُ ۖ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ…"بگو گواهی چه چیز از همه مهم تر است؟ بگو خدا میان من و شما گواه است..."مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3647زآنکه شعشاع و گواهی آفتاب برنتابد چشم و دلهای خرابمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3664چون ز علت وارهیدی ای رهینسرکه را بگذار و می خور انگبینتخت دل معمور شد پاک از هوابر وی الرحمن علی العرش استوی**وقتی که تختگاه دل از هوی و دغا پاک شد، حق تعالی بر آن دل، تکیه زند.حکم بر دل بعد از این بی واسطهحق کند چون یافت دل این رابطه** قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۵Quran, Sooreh Taaha(#20), Line #5الرَّحْمَٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ«خداوند بر عرش مستولی است.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3682آن عدم او را هماره بنده استکار کن دیوا سلیمان زنده استمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3685ور تو دست اندر مناصب می زنیهم ز ترس است آنکه جانی می کنیهرچه جز عشق خدای احسن استگر شکرخواری است آن جان کندن است چیست جان کندن سوی مرگ آمدن دست در آب حیاتی نازدنمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3690در شب تاریک جوی آن روز راپیش کن آن عقل ظلمت سوز را در شب بدرنگ بس نیکی بودآب حیوان جفت تاریکی بودسر ز خفتن کی توان برداشتنبا چنین صد تخمِ غفلت کاشتنخواب مرده لقمه مرده یار شدخواجه خفت و دزد شب بر کار شد مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3697بعد از آن این نار نارِ شهوت استکاندرو اصل گناه و زلت استنار بیرونی به آبی بفسردنار شهوت تا به دوزخ می بردمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۰۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3700 نار شهوت را چه چاره نورِ دیننورکم اطفاء نارِ الکافرینآتش شهوت را با چه چیز باید چاره کرد؟ با نور دین و ایمان. ای مؤمنان، نور شما خاموش کننده نار کافران است.قرآن کریم، سوره صف(۶۱)، آیه ۸Quran, Sooreh Saf(#61), Line #8يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَخواهند که کافران، نور خدا را با گفتار خود خموش سازند. در حالیکه خدا نور خود را کامل کند گرچه کافران را خوش نیاید.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3702تا ز نارِ نفس چون نمرود تووا رهد این جسم همچون عود توشهوت ناری براندن کم نشداو بماندن کم شود بی هیچ بد تا که هیزم مینهی بر آتشیکی بمیرد آتش از هیزمکشی چونکه هیزم باز گیری نار مردز آنکه تقوی آب سوی نار برد کی سیه گردد به آتش روی خوبکو نهد گل گونه از تقوی القلوب***روی خوب و زیبا کی از آتش، سیاه می گردد؟ آنکه تقوی قلب را بر روی باطن خود بگذارد و رخسار روح را با سرخاب تقوا، رنگین و زیبا کند، کی این باطن از آتش و دود شهوات، سیاه می گردد؟*** قرآن کریم، سوره حج ّ(۲۲)، آیه ۳۲Quran, Sooreh Haj(#22), Line #32وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ« و هرکه محترم داند شعائر خدا را بدان که این کار از تقوای دل سرچشمه می گیرد.»حافظ، غزلیات، غزل شماره ۴۳۰Hafez Poem(Qazal)# 430, Ghazaliatخزينه داری ميراث خوارگان کفر استبه قول مطرب و ساقی به فتوی دف و نیزمانه هيچ نبخشد که باز نستاندمجو ز سفله مروت که شيئه لا شینوشتهاند بر ايوان جنة الـماویکه هر که عشوه دنيا خريد وای به ویمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3945آنکه او تن را بدین سان پی کند حرص میری و خلافت کی کندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3958آبگینهٔ زرد چون سازی نقابزرد بینی جمله نورِ آفتاببشکن آن شیشهٔ کبود و زرد راتا شناسی گَرد را و مرد راگرد فارس گرد سر افراشتهگرد را تو مرد حق پنداشتهگرد دید ابلیس و گفت این فرع طینچون فزاید بر من آ
view more