برنامه صوتی شماره ۶۹۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۲۹ ژانویه ۲۰۱۸ ـ ۱۰ بهمنPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۸۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1289, Divan e Shamsدلی کز تو سوزد، چه باشد دوایش؟چو تشنه تو باشد، که باشد سَقایش؟چو بیمار گردد، به بازار گردددکانِ تو جوید لبِ قندخایش(۱)تویی باغ و گلشن، تویی روزِ روشنمکن دل چو آهن، مران از لقایشبه درد و به زاری، به اندوه و خواریعجب چند داری برونِ سرایش؟مَها، از سرِ او چو تو سایه بردیچه سود و چه راحت ز سایه هُمایش؟چو یک دم نبیند جمال و جلالتبگیرد ملالی ز جان و ز جایشجهان از بهارش چو فردوس گرددچمن بیزبانی بگوید ثَنایش(۲)جواهر که بخشد؟ کفِ بَحرخویَشفزایش که بخشد؟ رخِ جان فزایشجهان سایه توست، روش از تو داردز نورِ تو باشد بقا و فنایشمنم مُهره تو، فتاده ز دستتاز این طاسِ غربت، بیا درربایشبگیرم ادب را، ببندم دو لب راکه تا راز گوید لبِ دلگشایشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1507کالهٔ(۳) معیوب بخْریده بُدمشُکر کز عیبش پِگَه(۴) واقف شدمپیش از آن کز دست، سرمایه شدیعاقبت معیوب بیرون آمدیمال رفته، عمر رفته، ای نَسیب(۵)مال و جان داده پی کالهٔ مَعیب(۶)رخت دادم، زرِّ قلبی بِسْتَدَم(۷)شادِ شادان سویِ خانه میشدمشُکر کین زر، قلب پیدا شد کنونپیش از آنکه عُمر بگذشتی فزونقلب ماندی تا ابد در گردنمحیف بودی عمر ضایع کردنمچون پگَهتر قلبیِ او رُو نمودپایِ خود زُو واکَشَم من زود زودیارِ تو چون دشمنی پیدا کُندگَرِّ(۸) حِقد(۹) و رَشکِ او بیرون زندتو از آن اِعراضِ(۱۰) او افغان مکنخویشتن را ابله و نادان مکنبلکه شُکرِ حق کن و نان بخش کُنکه نگشتی در جَوالِ(۱۱) او کَهُناز جَوالش زود بیرون آمدیتا بجُویی یارِ صدقِ سَرْمَدی(۱۲)نازنین یاری که بعد از مرگ تورشتهٔ یاریِ او گردد سه تُوآن مگر سلطان بُوَد شاهِ رفیعیا بُوَد مقبولِ سلطان و شفیعرَستی از قَلّاب(۱۳) و سالوس(۱۴) و دَغَل(۱۵)غُرّ(۱۶) او دیدی عیان پیش از اجلاین جفایِ خلق با تو در جهانگر بدانی، گنجِ زر آمد نهانخلق را با تو چنین بَدخُو کنندتا تو را ناچار رُو آن سو کننداین یقین دان که در آخِر جملهشانخصم گردند و عَدُو و سرکشانتو بمانی با فغان اندر لَحَد(۱۷)لا تَذَرْنی(۱۸) فَرْدَ خواهان از احدای جفاات بِهْ ز عهدِ وافیان(۱۹)هم ز دادِ توست شهدِ وافیانبشنو از عقلِ خود ای انباردارگندمِ خود را به ارض الله سپارتا شود ایمن ز دزد و از شُپُشدیو را با دیوچه زوتر بُکشکو همی ترسانَدَت هر دَم ز فقرهمچو کبکش صید کن ای نَرّه صَقْر*(۲۰)بازِ سلطانِ عزیزِ کامیار(۲۱)ننگ باشد که کُند کبکش شکارپس وصیّت کرد و تخم وَعظ کاشتچون زمینْشان شوره بُد، سودی نداشتگرچه ناصح را بُوَد صد داعیَه(۲۲)پند را اُذْنی(۲۳) بباید واعیَه(۲۴)تو به صد تلطیف پندش میدهیاو ز پندت میکند پهلو تهییک کسِ نامستمع ز استیز و رَدصد کسِ گوینده را عاجز کندز انبیا ناصحتر و خوش لهجهترکی بود؟ که گْرِفت دَمْشان در حَجَرزآنچه کوه و سنگ درکار آمدندمینشد بدبخت را بگشاده بندآنچنان دلها که بُدشان ما و مننَعتشان(۲۵) شد: بَلْ اَشَدُّ قَسْوَةً *** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۶۸Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #268الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌشيطان، شما را وعده تنگدستی دهد و به تباهکاری فرمانتان راند. در حالى كه خداوند به آمرزش و بخشایش خود شما را وعده دهد. و خداوند، وسعت بخشِ داناست.** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۷۴Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #74ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ۚ وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ ۚ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ ۚ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَسپس دل های شما بعد از آن واقعه سخت شد همچون سنگ و یا سخت تر از آن. زیرا برخی سنگ ها بر خود می شکافد و از آن جویباران روان می گردد. و پاره ای از سنگ ها تَرَک بر می دارد و آب از آن می زهد. و پاره ای از آنها از بیم خدا به نشیب فرو می غلتند. و خداوند از آنچه کنید نا آگاه نیست.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4326تفسیر آیتِ وَاَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجْلِکَقرآن کریم، سوره اسراء(۱۷)، آیه ۶۴Quran, Sooreh Esraa(#17), Line #64وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًاو برانگیز به بانگ خویش هر که از ایشان توانی؛ و برتازان بر آنان، سوارگان و پیادگانت را و شریک شو با ایشان در دارایی ها و فرزندان و با وعده های غرورانگیز ایشان را بفریب که شیطان وعده ندهد جز به فریب.تو چو عزمِ دین کنی با اِجتِهاددیو، بانگت بر زند اندر نهادکه مرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۲۶)که اسیر رنج و درویشی شویبینوا گردی، ز یاران وابُریخوار گردیّ و پشیمانی خوریتو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لَعینواگُریزی در ضَلالت از یقینکه: هَلا فردا و پس فردا مراستراهِ دین پویم که مُهلَت پیشِ ماستمرگ بینی باز، کو از چپّ و راستمیکُشد همسایه را تا بانگ خاستباز عزمِ دین کنی از بیمِ جانمرد سازی خویشتن را یک زمانپس سِلَح(۲۷) بر بندی از علم و حِکَمکه من از خوفی نیارم پای کمباز بانگی بر زند بر تو ز مکرکه بترس و باز گرد از تیغِ فقرباز بگریزی ز راهِ روشنیآن سِلاحِ علم و فن را بفکنیسال ها او را به بانگی بندهایدر چنین ظلمت نَمَد افکندهای(۲۸)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 961نَک(۲۹) ز درویشی گریزانند خلقلقمهٔ حرص و اَمَل(۳۰) زانند خلقمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2205آنچنان کز فقر میترسند خلقزیرِ آب شور رفته تا به حلقمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1699گر بخواهی، ور نخواهی، با چراغدیده گردد نقشِ باز و نقشِ زاغورنه این زاغان، دغل افروختندبانگِ بازانِ سپید(۳۱) آموختندبانگ هُدهُد گر بیاموزد فتی(۳۲)رازِ هدهد کو و پیغام سبا؟بانگِ بَررُسته(۳۳) ز بَربَسته(۳۴) بدانتاجِ شاهان را ز تاجِ هُدهُدانخاقانی، دیوان اشعار، قطعه(۷۰)، در نکوهش مقلدانKhaghani Poems(Divan e Ashaar), Ghetea #70, Dar Nekooheshe Moghaledan خاقانی آن کسان که طریق تو میروندزاغند و زاغ را روش کبک آرزوستبس طفل کارزوی ترازوی زر کندنارنج از آن خرد که ترازو کند ز پوستگیرم که مارچوبه کند تن به شکل مارکو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1131باز، آن باشد که باز آید به شاهبازِ کورست آنکه شد گُمکرده راهراه را گُم کرد و در ویران فتادباز، در ویران برِ جغدان فتاداو همه نور است از نورِ رضالیک کورَش کرد سرهنگِ(۳۵) قضاخاک در چشمش زد و از راه بُرددر میانِ جغد و ویرانش سپردبر سَری(۳۶) جغدانْش بر سَر میزنندپَرّ و بالِ نازنینش میکَنَندوِلْوِله افتاد در جغدان که: هاباز آمد تا بگیرد جایِ ماچون سگان ِکوی، پُر خشم و مَهیب(۳۷)اندر افتادند در دلقِ(۳۸) غریبباز گوید: من چه در خوردم به جغدصد چنین ویران فدا کردم به جغدمن نخواهم بود اینجا، میرومسویِ شاهنشاه راجِع(۳۹) میشوممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1045سهل دادی زآنکه ارزان یافتیدُر ندیدی، حُقّه(۴۰) را نشکافتیحُقّهٔ سربسته جهلِ تو بدادزود بینی که چه غَبنَت(۴۱) اوفتادحُقّهٔ پُر لعل را دادی به بادهمچو زنگی در سیهرویی تو شادعاقبت واحَسرَتا(۴۲) گویی بسیبخت و دولت را فروشد خود کسی؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۰۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1000خویشتن نشناخت مسکین آدمیاز فزونی آمد و، شد در کمیخویشتن را آدمی ارزان فروختبود اطلس، خویش بر دلقی بدوختمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3982عنکبوت اَر طَبعِ عَنقا(۴۳) داشتیاز لُعابی(۴۴) خیمه کی افراشتی؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4061چون غبارِ تن بشد، ماهم بتافتماهِ جانِ من، هوای صاف یافتمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2078شمعِ حق را پُف کنی تو، ای عَجوزهم تو سوزی هم سَرَت، ای گَندهپوز(۴۵)قرآن کریم ، سوره صف(۶۱)، آیه ۸Quran, Sooreh Saf(#61), Line #8يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَمىخواهند نور خدا را به دهانهايشان خاموش كنند ولى خدا كاملكننده نور خويش است، اگر چه كافران را ناخوش آيد.مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2082هر که بر شمعِ خدا آرد پُفو(۴۶)شمع کی میرد؟ بسوزد پوزِ اومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2226کم گریز از شیر و اژدرهای نرز آشنایان و ز خویشان کن حذر مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1796روز و شب افسانهجویانی تو چُستجزو جزوِ تو فسانهگوی توستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2089جزو، سوی کُل دوان مانندِ تیرکی کند وقف از پی هر گندهپیر؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2096چون اَنای بنده لا شد، از وجودپس چه مانَد؟ تو بیندیش ای جَحود(۴۷)مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2098ای بریده آن لب و حلق و دهانکه کند تُف سوی مَه یا آسمان***تُف به رویش باز گردد بی شکیتُف سوی گردون نیابد مَسلَکیتا قیامت تُف بر او بارَد ز رَبهمچو تَبَّت بر روانِ بُولَهَب******* قرآن کریم، سوره فاطر(۳۵)، آیه ۴۳Quran, Sooreh Fater(#35), Line #43… وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ…… بدسگالی، دامنگیر بدسگالان شود...**** قرآن کریم، سوره لَهَب(۱۱۱)، آیه ۱Quran, Sooreh Lahab(#111), Line #1تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّنابود باد دو دست بُولَهَب و نابود شد.مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2111گر نبودی نسبتِ تو زین سراپارهپاره کردمی این دَم تو رادادمی آن نوح را از تو خلاصتا مُشَرَّف گشتمی من در قِصاصلیک با خانهٔ شهنشاهِ زَمَن(۴۸)این چنین گستاخیی ناید ز منرو، دعا کن که سگِ این موطِنی(۴۹)ورنه اکنون کردمی من کردنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۹۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1981بدگمان باشد همیشه زشتکارنامهٔ خود خوانَد اندر حقِّ یارآن خَسان(۵۰) که در کژی ها ماندهاندانبیا را ساحر و کَژ خواندهاندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2140من نی ام در امر و فرمان نیمخامتا بیندیشم من از تَشنیعِ(۵۱) عامعامِ ما و خاصِ ما فرمانِ اوستجانِ ما بر رو دَوان، جویانِ اوستفردی ما، جُفتی ما نه از هواستجانِ ما چون مُهره در دستِ خداستنازِ آن ابله کشیم و صد چو اونه ز عشقِ رنگ و نه سودای بواین قَدَر خود درسِ شاگردانِ ماستکَرّ و فَرِّ(۵۲) مَلحَمهٔ(۵۳) ما تا کجاستتا کجا؟ آنجا که جا را راه نیستجز سَنا(۵۴) برقِ مَهِ الله نیست*****از همه اوهام و تصویرات، دورنورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نوربهرِ تو ار پَست کردم گفت و گوتا بسازی با رفیقِ زشتخوتا کشی خندان و خوش بارِ حَرَج(۵۵)از پی اَلصَّبرُ مِفْتاحُ الْفَرَجتا که طبق "صبر، کلید گشایش است" شادمان و خندان بارِ رنج و تعب را بر دوش کشی.چون بسازی با خَسیِّ این خَسانگَردی اندر نورِ سُنَّت ها رسانکانبیا رنجِ خَسان بس دیدهانداز چنین ماران بسی پیچیدهاندچون مراد و حکمِ یزدانِ غَفوربود در قِدمت، تجلّی و ظهوربی ز ضِدّی، ضِدّ را نتوان نمودو آن شهِ بیمثل را ضِدّی نبود***** قرآن کریم، سوره نور(۲۴)، آیه ۴۳ Quran, Sooreh Noor(#24), Line #43... يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ… نزدیک است روشنی برق آن. نور دیدگان را از میان ببرد.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3029کُنْتُ کَنْزاً گفت مَخْفِیاً شنوجوهرِ خود گم مکن، اظهار شوحدیث قدسیقالَ داوُد: يا رَبِّ لِـماذا خَلَقْتَ الْخَلْقَ؟ قالَ: کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیاً فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَی اُعْرَفَ.داود پیامبر گفت: پرورداگارا از بهر چه آفرینش را پدید آوردی؟ فرمود: من گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدم آفریدگان را تا شناخته شوم.(۱) قندخا: قند جونده، خاییدن به معنی جویدن است(۲) ثَنا: مدح، ستایش، دعا(۳) کاله: کالا(۴) پِگَه: مخفّف پگاه، صبح زود(۵) نَسیب: اصیل(۶) مَعیب: عیب دار(۷) ستاندن: گرفتن(۸) گَرّ: کچل، در اینجا معیوب(۹) حِقد: کینه(۱۰) اِعراض: روی برگرداندن(۱۱) جَوال: کیسه بزرگ(۱۲) سَرمدی: ابدی، جاودانه(۱۳) قَلّاب: نیرنگ باز(۱۴) سالوس: فریب دهنده (۱۵) دَغَل: حیله گر(۱۶) غُر: عیب(۱۷) لَحَد: گور(۱۸) لاتَذَرنی: مرا ترک نکن(۱۹) وافیان: وفاکنندگان(۲۰) صَقْر: باز، شاهین(۲۱) کامیار: كامروا(۲۲) داعیَه: خواسته، آرزو(۲۳) اُذْن: گوش(۲۴) واعیَه: شنوا(۲۵) نَعت: ویژگی، صفت، خصلت(۲۶) غَوی: گمراه(۲۷) سِلَح: اسلحه(۲۸) نَمَد افکندن: مستقر شدن، مقیم شدن(۲۹) نَک: اکنون، اینک(۳۰) اَمَل: آرزو(۳۱) باز سپید: مجازاً به معنی عارف کامل(۳۲) فتی: جوانمرد(۳۳) بَررُسته: اصیل و حقیقی(۳۴) بربَسته: در اینجا به معنی ساختگی و غیر اصیل(۳۵) سرهنگ: هدایت کننده، مهتر، رئیس(۳۶) بر سَری: علاوه بر این(۳۷) مَهیب: ترسناک(۳۸) دلق: خرقه، پوستین(۳۹) راجِع: برگشت کننده، بازگردنده(۴۰) حُقّه: ظرفی کوچک و مدوّر با دری جدا که از چوب یا عاج می سازند و در آن لعل و جواهر می نهند.(۴۱) غَبن: زیان آوردن بر کسی در داد و ستد و معامله، زیان یافتن در خرید و فروش(۴۲) واحَسرَتا: ای دریغ، ای حسرت(۴۳) عَنقا: سیمرغ(۴۴) لُعاب: آب دهان(۴۵) گَندهپوز: دهان ناپاک(۴۶) پُفو: پُف(۴۷) جَحود: بسیار انکار کننده(۴۸) زَمَن: زمان، روزگار(۴۹) موطِن: وطن، زادگاه(۵۰) خَسان: فرومایگان، جمع خَس(۵۱) تَشنیع: بدگویی کردن، معایب کسی را آشکار ساختن (۵۲) کَرّ و فَرّ: شکوه و جلال، شأن و مرتبت(۵۳) مَلحَمهٔ: جنگ، کَرّ و فَرِّ مَلحَمهٔ یعنی تاخت و تاز در جنگ، در اینجا مراد شأن و مرتبت است.(۵۴) سَنا: روشنی(۵۵) حَرَج: تنگی و فشار، رنج
view more