برنامه صوتی شماره ۶۹۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۲۵ دسامبر ۲۰۱۷ ـ ۵ دیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۳۰۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2306, Divan e Shamsناموس مکن(۱) پیش آ، ای عاشقِ بیچارهتا مردِ نظر باشی، نی مردمِ نَظّاره(۲)ای عاشقِ اِلّاهُو، ز استاره(۳) بگیر این خوخورشید چو درتابد، فانی شود اِستارهآنها که قوی دستند، دست تو چرا بستند؟زیرا تو کنون طفلی وین عالم گهوارهچون دُرِّ سخنها سُفت وَ الاَرضَ مِهاداً* گفتای میخِ زمین گشته وز شهرِ دل آوارهای بنده شیرِ تن، هستی تو اسیرِ تندندانِ خرد بنما نعمت خور هموارهتا طفل بُوَد سلطان، دایه کندش زندانتا شیر خورد ز ایشان نَبوَد شهِ می خوارهاز سنگ سبو ترسد، اما چو شود چشمههر لحظه سبو آید تازان به سوی خارهگوید که: اگر زین پس او بشکندم شادمجان داد مرا آبش یک باره و صد بارهگر در رهِ او مُردم، هم زنده بدو گردمخود پاره(۴) دهم او را تا او کندم پاره* قرآن کریم سوره نبأ(۷۸)، آیه ۶،۷Quran, Sooreh Nabaa(#78), Line #6,7أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا (۶)آیا ما زمین را بستری نساختیم؟وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا (٧)و كوهها را ميخهايى؟قرآن کریم سوره نبأ(۷۸)Quran, Sooreh Nabaa(#78)عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ (١)از چه چيز مىپرسند؟عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ (٢)از آن خبر بزرگالَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ (٣)كه در آن اختلاف مى كنند.كَلَّا سَيَعْلَمُونَ (۴)آرى، به زودى خواهند دانست.ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ (۵)باز هم آرى، به زودى خواهند دانست.أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا (۶)آيا ما زمين را بسترى نساختيم؟وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا (٧)و كوهها را ميخهايى؟وَخَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجًا (٨)و شما را جفت جفت آفريديم.وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتًا (٩)و خوابتان را آسايشتان گردانيديم.وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبَاسًا (١٠)و شب را پوششتان قرار داديم.وَجَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشًا (١١)و روز را گاه طلب معيشت.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2460گر مراقب باشی و بیدار توبینی هر دم پاسخِ کردار توچون مراقب باشی و گیری رَسَنحاجتت ناید قیامت آمدنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1276یوسفِ حُسنی و این عالَم چو چاهوین رَسَن صبرست بر امرِ اِلهیوسفا، آمد رَسَن، در زن دو دستاز رَسَن غافل مشو، بیگه شده ستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 30جمله معشوق است و عاشق پَردهایزنده معشوق است و عاشق مُردهای چون نباشد عشق را پروای اواو چو مرغی ماند بیپر، وای او من چگونه هوش دارم پیش و پسچون نباشد نور یارم پیش و پس مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3519مغز او خشکست و عقلش این زمانکمترست از عقل و فهم کودکان زهد و پیری، ضعف بر ضعف آمدهواندر آن زُهدش گشادی ناشده رنج دیده، گنج نادیده ز یارکارها کرده، ندیده مزدِ کار یا نبود آن کار او را خود گُهَریا نیامد وقت پاداش از قَدَریا که بود آن سعی چون سعی جُهودیا جزا وابستهٔ میقات بودمر وِرا درد و مصیبت این بس استکه درین وادیِّ پُر خون بیکس استچشم پر درد و نشسته او به کُنجرو تُرُش کرده فرو افکنده لُنج(۵)نه یکی کَحّال(۶)، کو را غم خوردنیش عقلی که به کُحْلی(۷) پی بَرداجتهادی میکند با حَرْز(۸) و ظَنکار، در بوک(۹) است تا نیکو شدنزان رهش دورست تا دیدار دوستکو نجوید سر رئیسیش آرزوستساعتی او با خدا اندر عِتاب(۱۰)که نصیبم رنج آمد زین حسابساعتی با بخت خود اندر جدالکه همه پَرّان و ما بِبْریده بالهر که محبوس است اندر بو و رنگگرچه در زهدست باشد خوش تنگ(۱۱)تا برون ناید ازین ننگین مُناخ(۱۲)کی شود خویش خوش و صدرش فَراخزاهدان را در خلا پیش از گشادکارد و اُستُرّه(۱۳) نشاید هیچ دادکز ضَجَر(۱۴) خود را بدراند شکمغصهٔ آن بیمرادیها و غممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 832کی نَظاره اهل بِخْریدن بُوَدآن نظارهء گول گردیدن بُوَدپُرس پُرسان، کین به چند و آن به چنداز پِی تعبیرِ وقت و ریشخنداز ملولی کاله میخواهد ز تونیست آن کس مشتری و کالهجو کاله را صد بار دید و باز دادجامه کی پیمود او پیمود بادکو قدوم و کر و فر مشتریکو مزاح گنگلی(۱۵) سرسریمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 27, Divan e Shamsغازی(۱۶) به دستِ پورِ خود شمشیرِ چوبین میدهدتا او در آن اُستا شود شمشیر گیرد در غَزاعشقی که بر انسان بود شمشیرِ چوبین آن بودآن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 859آزاد شدن بلقیس از ملک و مست شدن او از شوق ایمان و التفات همّت او از همهٔ ملک منقطع شدن وقت هجرت، الاّ از تختچون سلیمان سوی مرغانِ سَبایک صفیری کرد، بست آن جمله راجز مگر مرغی که بُد بیجان و پَریا چو ماهی گُنگ بود، از اصل کَرنی، غلط گفتم، که کَر گر سَر نهدپیشِ وحی کِبریا، سَمعَش(۱۷) دهدچونکه بلقیس از دل و جان عزم کردبر زمانِ رفته هم افسوس خَوردتَرکِ مال و مُلک کرد او آن چنانکه به تَرکِ نام و ننگ، آن عاشقانآن غلامان و کنیزانِ به نازپیشِ چشمش همچو پوسیده پیازباغ ها و قصرها و آبِ رودپیشِ چشم از عشق، گُلخَن(۱۸) مینمودعشق در هنگام اِستیلا(۱۹) و خشمزشت گردانَد لطیفان را به چشمهر زُمُرُّد را نماید گَندنا(۲۰)غیرتِ عشق، این بُوَد معنیِ لالااِله اِلّا هُو اینست ای پناهکه نماید مَه تو را دیگِ سیاههیچ مال و هیچ مَخزن، هیچ رَختمی دریغش نامد، اِلّا جز که تختپس سلیمان از دلش آگاه شدکز دلِ او تا دلِ او راه شدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 728مَنِّ(۲۱) آخِر اصل دان کو طارِق(۲۲) استکشتیِ وسواس و غَی(۲۳) را غارِق(۲۴) استآفتابِ گنبدِ اَزرَق(۲۵) شودکشتیِ هُش چونکه مستغرق شودچون نمُردی، گشت جان کندن درازمات شو در صبح، ای شمعِ طَراز(۲۶)تا نگشتند اخترانِ ما نهاندانکه پنهان است خورشیدِ جهانگُرز بر خود زن، مَنی(۲۷) در هم شکنزانکه پنبهٔ گوش آمد چشمِ تنگُرز بر خود میزنی خود، ای دَنی(۲۸)عکسِ توست اندر فِعالم(۲۹) این منیعکسِ خود در صورتِ من دیدهایدر قِتالِ(۳۰) خویش بر جوشیدهایهمچو آن شیری که در چَه شد فروعکسِ خود را خصمِ خود پنداشت اونفی، ضِدِّ هست باشد بیشکیتا ز ضِد، ضِد را بدانی اندکیاین زمان جز نفیِ ضِدّ، اِعلام نیستاندرین نشأت دمی بیدام نیستبیحجابت باید آن ای ذُولُباب(۳۱)مرگ را بگزین و بَردَر آن حجابنه چنان مرگی که در گوری رویمرگِ تبدیلی که در نوری رویمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 789تو از آن روزی که در هست آمدیآتشی، یا بادی، یا خاکی بُدیگر بر آن حالت تو را بودی بقاکی رسیدی مر تو را این ارتقا؟از مُبَدِّل(۳۲)، هستیِ اول نماندهستی بهتر به جای آن نشاندهمچنین تا صد هزاران هست هابعد یکدیگر، دوم به ز ابتدامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 798چون دوم از اولینت بهتر استپس فنا جو و مُبَدِّل را پرست(۱) ناموس کردن: تظاهر به زهد و تقوی کردن، خودنمایی کردن(۲) نَظّاره: تماشاکنندگان، تماشاچیان(۳) اِستاره: ستاره(۴) پاره: پولی که به متصدّیان مشاغل رسمی دهند تا کار بر وفق مراد انجام پذیرد، رشوه(۵) لُنْج: لب(۶) کَحّال: طبیب چشم در دوران پیشین، سرمه کش(۷) کُحل: سرمه(۸) حَرْز: حفظ كردن، حدس، تخمين(۹) بوك: بود كه(۱۰)عِتاب: با خشم و تندی کسی را مورد خطاب قرار دادن(۱۱) خوش تنگ: مخفف خوی اش تنگ است(۱۲) مُناخ: استراحتگاه شتر، در اینجا حصار ذهن(۱۳) اُسْتُرّه: (بدون تشديد) تیغ سرتراشی (۱۴)ضَجَر: دلتنگی (۱۵) گنگل: هزل، مسخرگی، شوخی (۱۶) غازی: جنگجو، مجاهد(۱۷) سَمع: گوش، حس شنوایی(۱۸) گُلخَن: آتش خانه حمام(۱۹) اِستیلا: مستولی شدن، دست یافتن، چیره شدن(۲۰) گَندنا: تره(۲۱) مَنّ: واحد اندازهگیری وزن، برابر با تقریباً سه کیلوگرم(۲۲) طارِق: کوبنده، در شب آینده، به شب پیداشونده(۲۳) غَی: گمراهی(۲۴) غارِق: غرق کننده(۲۵) اَرزَق: کبود، آبی(۲۶) شمع طَراز: کنایه از خوبرویان و معشوقان زیبا رخسار.(۲۷) مَنی: خودبینی(۲۸) دَنی: فرومایه(۲۹) فِعال: کارها، اعمال(۳۰) قِتال: جنگیدن و کشتن(۳۱) ذُولُباب: خردمند(۳۲) مُبَدِّل: تبدیل کننده، تغییر دهنده
view more