برنامه صوتی شماره ۶۸۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۴ دسامبر ۲۰۱۷ ـ ۱۴ آذرPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۴۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 441, Divan e Shamsبنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوستبگشای لب که قندِ فراوانم آرزوستای آفتابِ حُسن برون آ، دمی ز ابرکان چهره مُشَعشَعِ(۱) تابانم آرزوستبشنیدم از هوای تو آوازِ طبلِ باز(۲)باز آمدم، که ساعدِ سلطانم آرزوستگفتی ز ناز: بیش مرنجان مرا، بروآن گفتنت که: بیش مرنجانم، آرزوستوان دَفع گفتنت(۳) که: برو شه به خانه نیستوان ناز و باز و تندی دربانم آرزوستدر دستِ هر که هست ز خوبی قُراضههاست(۴)آن معدنِ ملاحت(۵) و آن کانم آرزوستاین نان و آبِ چرخ چو سیلست بیوفامن ماهیم، نهنگم، عُمّانم(۶) آرزوستیعقوب وار وااَسَفاها(۷) همیزنمدیدارِ خوبِ یوسفِ کنعانم آرزوست*والله که شهر بیتو مرا حبس میشودآوارگی و کوه و بیابانم آرزوستزین همرهانِ سست عناصر دلم گرفتشیرِ خدا(۸) و رستمِ دَستانم آرزوستجانم مَلول گشت ز فرعون و ظلم اوآن نورِ رویِ موسیِ عِمرانم آرزوستزین خلقِ پرشکایتِ گریان شدم مَلولآن های هوی و نعره مستانم آرزوستگویاترم ز بلبل، اما ز رَشکِ(۹) عام(۱۰)مُهرست بر دهانم و افغانم آرزوستدی شیخ با چراغ همیگشت گِردِ شهرکز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوستگفتند: یافت مینشود، جُستهایم ماگفت: آنکه یافت مینشود آنم آرزوستهر چند مُفلِسم(۱۱)، نپذیرم عَقیقِ خُردکانِ عَقیقِ نادرِ ارزانم(۱۲) آرزوستپنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوستآن آشکار صنعتِ پنهانم(۱۳) آرزوستخود کارِ من گذشت ز هر آرزو و آز(۱۴)از کان و از مکان پیِ اَرکانم آرزوستگوشم شنید قصه ایمان و مست شدکو قِسمِ(۱۵) چشم؟ صورتِ ایمانم آرزوستیک دست جام باده و یک دست جَعدِ(۱۶) یاررقصی چنین میانه میدانم آرزوستمیگوید آن رباب که: مُردم ز انتظاردست و کنار و زَخمه عُثمانم آرزوستمن هم ربابِ عشقم و عشقم ربابیستوان لطفهای زخمه رحمانم آرزوستباقیِّ این غزل را ای مطربِ ظریفزین سان همیشمار که زین سانم آرزوستبنمای شمسِ مفخرِ تبریز، رو ز شرقمن هدهدم، حضورِ سلیمانم آرزوست* قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۸۴Quran, Sooreh Yousof(#12), Ayeh #84وَتَوَلَّىٰ عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَىٰ عَلَىٰ يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌو از آنان کناره گرفت و گفت: دریغا بر یوسف! و در حالی که از غصّه لبریز بود دو چشمش از اندوه، سپید شد.دیوژن کلبیدیوژن دارای طنزی گزنده و بیاعتنا به مقامهای دنیوی و افتخارات زمانه بود چنانچه زمانی که اسکندر مقدونی که به دیدار دیوژن رفته بود؛ از او پرسید که آیا نیاز به چیزی داری؟ دیوژن در پاسخ گفت: «بلی، خواهش میکنم از جلوی آفتاب من کنار برو». اسکندر به همراهانش که از خشم می خواستند دیوژن را مورد آزار قرار دهند، گفت:«اگر اسکندر نبودم دوست داشتم دیوژن باشم»گویند او در شهر، روز روشن با چراغ، میگشته و طلب انسان میکردهاست.مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۲۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2726, Divan e Shamsزان گرم نگشتهای ز خورشیدکز خانه تن برون نگشتیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۲۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2727, Divan e Shamsگر وسوسه ره دهی به گوشیافسرده شوی بدان ز جوشیآن گرمیِ چشم را که دارینیشِ زهرست و شکلِ نوشیانبارِ نَعیم(۱۷) را زیان چیستگر خشم گرفت کورموشی؟آخر چه زیان اگر بیفتدیک دو مگس از شِکَرفروشی؟مَر ناقه شیر(۱۸) را چه نُقصان(۱۹)گر دیگ شکست شیردوشی؟شب بود و زمانه(۲۰) خفته بودنددر هیچ سری نبود هوشیآن شاه ز رویِ لطف برداشتسُرنای و در او بزد خروشیدر خونِ خودی، اگر بمانیزین پس زان رو به روی پوشیماییم ز عشقِ شمسِ تبریزهم ناطقِ عشق، هم خموشیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۵۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1557, Divan e Shamsیا رب، توبه چرا شکستم؟وز لقمه دهان چرا نبستم؟گر وسوسه کرد گِردپیچم(۲۱)در پیچشِ او چرا نشستم؟آخر دیدم به عقل موضِع(۲۲)صد بار و هزار بار رَستَماز بندگیِ خدا مَلولمزیرا که به جان گلوپرستم(۲۳)خود مَنْ جَعَلَ الـهُمُومِ هَمّاً**از لفظِ رسول خوانده استم** حديثمَنْ جَعَلَ الـهُمُومِ هَمّاً واحِداً كَفاهُ اللهُ هَمَّ دُنْياهُ…هر کس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان می برد.چون بر دلِ من نشسته دودیچون زود چو گَرد(۲۴) برنجستم؟اینها که نبشتم از ندامتآن وقت نبشته بود دستممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۷۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1572, Divan e Shamsگر گمشدگانِ روزگاریمره یافتگانِ کوی یاریمگم گردد روزگار چون ماگر آتشِ دل بر او گماریمنی سر ماند، نه عقل او راگر ما سَرِ فتنه را بخاریماین مرگ که خلق لقمه اوستیک لقمه کنیم و غم نداریمتو غرقه وامِ این قُماریما وام گزارِ این قُماریمجانی ماندهست رهنِ این وامجان را بدهیم و برگزاریممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 699حرف گفتن بستنِ آن روزن استعینِ اظهارِ سخن پوشیدن استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2404دوزخ ست آن خانه کان بی روزن استاصل دین، ای بنده روزن کردن استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 875گفت: خُسپم هم برین درگاهِ توهیچ نندیشم بجز دلخواهِ تومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 839جهدِ بی توفیق خود کس را مباددر جهان، وَاللهُ اَعلَم بِالسَّداد(۲۵)الهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش بیهوده نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 782مال، مار آمد که در وی زَهرهاستو آن قبول و سجدهٔ خلق، اژدهاستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 731که التفاتِ خلق سوی خود کشندکه خوشیم و از درون بس ناخوشندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 507شاد از وی شو، مشو از غیرِ ویاو بهارست و دگرها، ماهِ دیهر چه غیرِ اوست، اِستِدراجِ(۲۶)*** توستگرچه تخت و ملکِ توست و تاجِ توستشاد از غم شو، که غم دام لقاستاندرین ره، سویِ پستی اِرتِقاستغم یکی گنجی است و رنجِ تو چو کانلیک کی در گیرد این در کودکان؟کودکان چون نامِ بازی بشنوندجمله با خرگور، هم تگ میدوندای خرانِ کور، این سو(۲۷) دام هاستدر کمین، این سوی، خونآشام هاستتیرها پرّان، کمان پنهان ز غیببر جوانی میرسد صد تیر شیب(۲۸)گام در صحرایِ دل باید نهادزآنکه در صحرایِ گِل نبود گشادایمن آبادست دل، ای دوستانچشمهها و گُلسِتان در گُلسِتان*** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۸۲Quran, Sooreh Araaf(#7), Ayeh #182وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَو آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمىدانند به تدريج خوارشان مىسازيم.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 517دِه مرو، دِه مرد را احمق کندعقل را بی نور و، بی رونق کندقولِ پیغمبر شنو ای مُجتَبیگورِ عقل آمد وطن در روستا****هر که در رُستا(۲۹) بود روزی و شامتا به ماهی عقلِ او نَبوَد تمامتا به ماهی احمقی با او بُوَداز حَشیشِ(۳۰) دِه جز اینها چه دْرَوَدوآنکه ماهی باشد اندر روستاروزگاری باشدش جهل و عَما(۳۱)دِه چه باشد، شیخِ واصل ناشدهدست در تقلید و حجّت در زدهپیشِ شهرِ عقلِ کُلّی، این حَواسچون خَرانِ چشمبسته در خَرآس(۳۲)**** حدیثلا تَسْكُنِ الْكُفورَ فَاِنَّ ساكِنَ الْكُفورِ كَساكِنِ الْقُبورِدر روستا منزل مگزین که ساکن در روستا همچون ساکن در قبر است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 802این چنین مستی است ز استِدراجِ حقتا چه مستی ها کند مِعراجِ(۳۳) حقدانهٔ دامش چنین مستی نمودخوانِ انعامش چهها داند گشود؟مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3040مالِ دنیا شد تَبَسُّم های حقکرد ما را مست و مغرور و خَلَق(۳۴)فقر و رنجوری به استت ای سَنَد(۳۵)کان تَبَسُّم، دامِ خود را برکَنَدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 752راستی پیش آر، یا خاموش کنوآنگهان رحمت ببین و نوش کنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 765او چو ذوقِ راستی دید از کِرام(۳۶)بی تکبر راستی را شد غلاممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۲۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2722, Divan e Shamsخداوندانِ دل دانند دل چیستچه داند قدرِ دل هر بیروانیز درگاهِ خدا یابی دل و بسنیابی از فلانی و فلانیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۲۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2724, Divan e Shamsاز خلقِ جهان کناره میگیردآن را که تو در کنارِ میآییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 962صد هزاران طفل میکشت او برونموسی اندر صدرِ خانه، در درونقرآن کریم، سوره قصص(۲۸)، آیه ۴Quran, Sooreh Ghesas(#28), Ayeh #4…يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ ۚ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ… و می کشت پسرانشان را، زنده نگه می داشت دخترانشان را، همانا او از تباه کنندگان بود.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2715انبیا گفتند کین زان علّت(۳۷) استمایهٔ کوری، حجابِ رؤيت(۳۸) استدَعویِ(۳۹) ما را شنیدید و شمامینبینید این گُهَر در دست ما؟امتحان ست این گُهَر مر خلق راماش گردانیم(۴۰) گِردِ چشم هاهر که گوید: کو گُوا(۴۱)؟ گفتش گُواستکو نمیبیند گُهَر حبسِ عَماست(۴۲)آفتابی در سخن آمد که خیزکه بر آمد روز، بَرجه، کم ستیزتو بگویی: آفتابا کو گواه؟گویدت: ای کور از حق دیده خواهروز روشن، هر که او جوید چراغعین جُستن، کوریش دارد بَلاغ(۴۳)(۱) مُشَعشَع: درخشان(۲) طبلِ باز: طبلی است که هنگام پرواز دادن یا فراخواندن بازهای شکاری می زده اند.(۳) دَفع گفتن: واپس زدن، بهانه آوردن، از سر باز کردن(۴) قُراضه: ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد؛ ویژگی هر چیز مستعمل و از کار افتاده(۵) ملاحت: زیبا و خوبروی بودن، نمکین بودن(۶) عُمّان: دریایی در جنوب پاکستان و ایران. مراد دریای الهی(۷) وااَسَفاها: ای دریغا، دریغ(۸) شیرِ خدا: اسدالله، از القاب حضرت علی(۹) رَشک: حسد(۱۰) عام: همه مردم، من های ذهنی، مردم عامی(۱۱) مُفلِس: ندار، بیچیز، تهیدست(۱۲) ارزان: ارزنده(۱۳) آشکار صنعتِ پنهان: کسی که صنعتش آشکار و خود او پنهان است، صانع جهان(۱۴) آز: حرص و طمع، افزونخواهی از هرچیز(۱۵) قِسم: بهره، نصیب، بخش(۱۶) جَعد: موی پیچیده و تابدار(۱۷) نَعیم: نعمت، مال، پرنعمت(۱۸) ناقه شیر: ماده شتر شیرده(۱۹) نُقصان: کمی، کاستی(۲۰) زمانه: مردم زمانه(۲۱) گِردپیچ: سخت در هم پیچیدن مانند گلوله نخ و پنبه، جمع کردن و در تصرّف خود در آوردن.(۲۲) آخر دیدم به عقل موضِع: یعنی سرانجام به یاری عقل جایگاه هر چیز را دیدم و دریافتم(۲۳) گلوپرست: حریص، پرخور(۲۴) چو گَرد: به سرعت، زود(۲۵) سَداد: راستی و درستی(۲۶) اِستِدراج: هم هویت شدن با چیزهای ذهنی و به تدریج بی رمق شدن و مردن در ذهن(۲۷) این سو: منظور دنیاست(۲۸) شیب: پیری(۲۹) رُستا: مخفف روستا(۳۰) حَشیش: گیاه خشک(۳۱) عَما: کوری(۳۲) خَرآس: آسیابی که با خر و چاروا گردانند(۳۳) مِعراج: عروج، بالا رفتن، پیوستن روح به عالم غیب و مجردات(۳۴) خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده(۳۵) سَنَد: مورد اعتماد(۳۶) کِرام: جمع کریم، بزرگوار، بلند همت(۳۷) علّت: بیماری(۳۸) رؤيت: دیدن(۳۹) دَعوی: ادعا کردن(۴۰) ماش گردانیم: ما آن را می گردانیم(۴۱) گُوا: مخفف گُواه، شاهد(۴۲) عَما: کوری، گمراهی(۴۳) بَلاغ: دلالت، برهان و دلیل
view more