مارتین لومکس سینی قهوه و بیسکویت را برمیدارد و به سمت سینمای خانگیاش میرود. بیست صندلی چرمی روی زمینی شیب دار قرار گرفتند و به پرده نمایشی که کل دیوار را پوشونده منتهی میشند. تا حالا بیشترین افرادی که همزمان باهم در اینجا دور هم جمع شدهاند؛ نهایتاً چهار نفر بوده؛ اون هم وقتی که فینال مسابقات فوتبال آذربایجان با یک معامله هروئین پرسود همزمان شده بود. مارتین لومکس برای همه خوراکی آورد و به نظر می رسید به همه خوش گذشت. مارتین مفهوم خوشگذرانی را زیاد درک نمیکند، ولی توانست بقیه را همراهی کند و آن شب را برایشان خراب نکرد. دستکم وقتی پای پول وسط آمد، این کار را میکند.
کنترل را به سمت صفحهٔ نمایش میگیرد و صفحه مربوط به فیلمها را می آورد. مارتین لومکس اصلاً نمیفهمد فیلم دیدن چه فایدهای دارد. فقط چند نفر هنرپیشه می آیند و نقش بازی میکنند. یعنی مردم متوجه این مسئله نمیشوند؟ یک نفر جملاتی را مینویسد و چند احمق امریکایی آنها را به زبان میآورند و همه را سرکار میگذارند و انها هم ذوق میکنند. مارتین لومکس یک بار به تماشای تئاتر رفته بود و انگار آنجا وضعیت کمی بهتر بود. دستکم بازیگران همان جا حضور داشتند و اگر کسی با کارشان مخالف بود، میتوانست رکوراست حرفش را بزند و با آنها صحبت کند. البته از اون خواستند که سالن را ترک کند، ولی قطعاً دلیل نمیشود که یک بار دیگر آن را امتحان نکند.
دکمه را فشار میدهد و فهرست صدها فیلمی را که هیچوقت آنها را نمیبیند رد میکند. البته الان اسم خیلی از آنها را به خاطر سپرده. نهایتاً به فیلم میرسد که هیچوقت آن را هم تماشا نخواهد کرد. اسمش گنجهای سیرا مادره است. از پوسترش میفهمد که سیاهوسفید است. سیاهوسفید؟ مردم واقعاً احمقند. فیلم را انتخاب میکند و بعد سراغ گزینه ها میرود و گزینه «زیرنویسها» را پیدا میکند. فهرستی از زبانهای مختلف روی صفحه میآید. مارتین لومکس میگردد و سرانجام «کانتونی» را انتخاب میکند. همان لحظه سه بوق آشنا به گوشش میرسد و صفحهٔ نمایش به سمت سقف بالا میرود. روی دیوار پشتی طرح رنگینکمانی نقاشی شده است. مارتین لومَکس نوک انگشتهایش را روی دو سر رنگینکمان میگذارد. سه بار دیگر صدای بوق میآید و در باز میشود. مارتین لومکس سینیاش را برمیدارد و وارد گاوصندوق میشود.
مارتین لومکس معمولاً دوست دارد داخل گاوصندوق قهوه بنوشد و بیسکویت بخورد. جای دوست داشتنی و خنکی است و همچنین به اسکناسها و تابلوهای ارزشمند و نفیسی که کنار دیوار انتهایی روی یکدیگر قرار گرفته اند، آسیب نمی رسد. اخیراً اولین تابلوی بنسکی را تحویل گرفته بود، ولی به هیچ وجه تحتتأثیر قرار نگرفت. تابلویی است که در آن یک موش خرما به موبایلی خیره شده است. اصلاً چرا یک موش باید این کار را بکند؟ مارتین لومکس به هیچ وجه هنر مدرن را درک نمیکند، ولی مطمئنه اگر بنکسی بداند اثرش آنقدر ارزشمند شده که از آن در یک معاملهٔ تسلیحاتی بینالمللی بعنوان بیعانه استفاده شده، به شدت خوشحال میشود. مردی که آن نقاشی را تحویل داد، چچنی بود و نام اصلی بنکسی راگفت و البته اشاره کرد که آن یک راز است. البته این راز را در گوش لومکس گفت و او هم فراموشش کرد. تابلوها خیلی دردسر دارند. او طلا را ترجیح میدهد، حاضر هست هر روز هفته به او طلا بدهند، آدم مجبور نیست درکشان کند.
به لطف دیوارهای ضخیم دو متری که اطراف اینجا کشیده شده، گاوصندوق بسیار ساکت است. خیلی راحت میتوانید کار هر کسی را همین جا بسازید. راستش، یک بار چنین اتفاقی اینجا افتاد و عجب المشنگهای هم به پا شد.
ادامه ...
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Create your
podcast in
minutes
It is Free