اداره یک باند چند میلیون پوندی مواد مخدر، از سلول زندان می تواند سخت باشد. اما همانطور که کانی جانسون متوجه شده غیرممکن نیست.
اکثر کارکنان زندان هم طرف اون هستند، و چرا نباشند؟ او به اندازه کافی برای اطرافیانش خرج میکنه. با این حال، هنوز چند نگهبان هستند که قاطی بازی او نشدهاند، و کانی در این هفته مجبور شده دو سیم کارت غیرقانونی را ببلعد.
الماسها، قتلها، ساک پر از کوکائین. حسابی براش پاپوش درست کردند و تاریخ محاکمه اش برای دو ماه دیگه تعیین شده. بااین حال مشتاق است که تا آن زمان همه چیز را ادامه بدهد.
شاید مقصر شناخته شود، شاید هم گناهکار نباشد، اما کانی دوست دارد خوشبین باشه. مادرش همیشه میگفت که برای موفقیت برنامهریزی کن، اگرچه خودش در اثر تصادف با یک ون بدون بیمه فوت کرد.
مهمتر از همه خوب است که مشغولیتی داشته باشه. داشتن روال منظم در زندان مهم است. همچنین، مهمه چیزهایی باشند که منتظر اتفاق افتادنشون باشید، و کانی مشتاقانه منتظر کشتن باگدان است. او دلیل حضور کانی در اینجاست و، حتی اگر چشم هاش شبیه چشمه های کوهستانی زلال باشه یا نه، باید از بین برود.
و هم همینطور اون پیرمرده، کسی که به باگدان کمک کرد تا او را فریب بده. او از دور و اطراف پرس و جو کرد و متوجه شد که اسمش رون ریچی است. او هم باید از بین برود، اما تا زمان محاکمه باهاشون کاری نداره - هیئت منصفه دوست ندارند شاهدان به قتل برسند - اما بعدش هر دوی آنها را خواهد کشت.
با نگاه کردن به تلفنش، کانی می بیند که یکی از مردانی که در بخش مدیریت زندان کار می کند در برنامه تیندر پروفایل داره.اون طاسه و در کنار ماشینی که به نظر می رسد یک ولوو باشه، ایستاده است، کانی اما بدون توجه به این معایب؛ صفحه را به سمت راست می کشه، چون آدم هرگز نمی دانه چه زمانی ممکن است کسی به کارش بیاد. او بلافاصله می بیند که برنامه آنها را با هم مچ میکند. چه سورپرایزی!
کانی کمی در مورد رون ریچی تحقیق کرده است. او ظاهراً در دهه هفتاد و هشتاد مشهور بوده. کانی به عکس رون در تلفنش نگاه می کند، چهره او مثل یک بوکسور ناموفقه، که داره داخل یه بلندگوی دستی فریاد می زند. واضحه مردیه که از بودن در کانون توجهات، لذت می برد. کانی با خودش فکر میکن: رون ریچی، خیلی خوش شانس هستی چون زمانی که کارم را باهات تمام کنم، دوباره مشهور می شی.
یک چیز قطعی است: کانی هر کاری که از دستش بربیاید انجام می دهد تا برای مدت کوتاهی در زندان بماند. و هنگامی که او بیرون بیاد، آشفتگی واقعی تازه میتواند شروع بشود. گاهی در زندگی فقط باید صبور بود. کانی از طریق پنجره میلهدار به بیرون از حیاط زندان و به تپههای آن طرف نگاه میکند. بعد دستگاه نسپرسو خودش را روشن می کند.
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Create your
podcast in
minutes
It is Free