گلولهای که به هدف نخورد | فصل اول | قسمت چهارم
افسر دانا دو فریتس احساس می کند که یکی همین الان یه سوراخ تو ابرها ایجاد کرده.
غرق در گرما و حراته، سرشار از لذتی بی تردید آشنا، اما کاملاً جدیده. می خواهد اشک شوق بریزه و با شادی کودکانه به روی زندگی لبخند بزند. به سختی می تونه به یاد بیاره که بیشتر از این لحظه، احساس خوشبختی کرده باشد. اگر قرار بود فرشتگان او را در همین لحظه با خودشان ببرند - و اگر ضربان قلبش چیزی کمی بیش از این بود، این احتمال وجود داشت - در حالی که از آسمان ها برای چنین زندگی خوبی تشکر می کرد، به آنها این اجازه را می داد.
باگدان در حالی که با دستش موهای دانا را نوازش می کند می پرسد: «چطور بود؟»
دانا میگوید: « برای اولین بار، خوب بود.»
باگدان سر تکان می دهد و میگه: «فکر میکنم احتمالاً بهتر از این هم بتوانم باشم.» دانا سرش را روی سینه باگدان میگذاره. باگدان می پرسد: «گریه می کنی؟»
دانا سرش را بدون اینکه از روی سینه باگدن برداره، تکان می دهد. آخرش که چی؟ شاید این فقط یک رابطه یک شبه باشه؟ اگر این سبک باگدان باشد چه؟ یک جورهایی آدم گوشه گیریه، اینطور نیست؟ اگر از نظر عاطفی در دسترس نباشد چه؟ اگر فردا شب دختر دیگری در این تخت باشد چه؟ سفید، بلوند و بیست و دو ساله؟ داره به چی فکر می کنه؟ این تنها سوالیه که می داند نباید از یک مرد بپرسد. آنها تقریباً، همیشه اصلاً به هیچ چیز فکر نمی کنند، بنابراین توی جواب دادن میمونند و احساس می کردند که مجبورند یک چیزی سرهم کنند. اما او هنوز هم دوست دارد بداند پشت آن چشمان آبی چه خبره؟ چشم هایی که می توانند شما را به دیوار میخکوب کنند. آبی ناب از ...
یه لحظه صبر کن، داره گریه میکنه؟
دانا، با نگرانی می نشیند. می پرسه «گریه می کنی؟»
باگدان سر تکان می دهد.
دانا میپرسه: «چرا گریه می کنی؟ اتفاقی افتاده؟»
باگدان در میان قطرات اشک چشمانش بهش نگاه می کند و میگه: «خیلی خوشحالم که اینجایی.» دانا قطره اشکی از گونه اش را می بوسد و میپرسه «آیا تا به حال کسی گریه تو را دیده؟»
باگدان می گوید: «یک بار، اونم یه دندانپزشک، و البته مادرم. ممکنه باز با هم قرار داشته باشیم؟»
دانا میگوید: «اوه، فکر میکنم، نه؟» باگدان موافق است، میگه: «منم همین فکر را میکنم ». دانا دوباره سرش را به راحتی روی خالکوبی چاقوی پیچیده شده در سیم خاردار، روی سینه باگدن می گذارد. بعد میگه: «ممکن است دفعه بعد کاری غیر از ناندو و بازی لیزرکویست انجام بدهیم؟» باگدان میگوید: «موافقم. دفعه بعد شاید خوب باشه من انتخاب کنم» دانا میگوید: «فکر میکنم این برای هردومون بهتر باشه، آره. انتخاب محل قرار جزو نقطه قوت های من نیست. اما به تو خوش گذشت؟»
باگدن میگه: «مطمئناً، من از لیزر کوئست خوشم آمد.»
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Create your
podcast in
minutes
It is Free