گلولهای که به هدف نخورد | فصل اول | قسمت یازدهم
«پس تو از روزنامه ساندی تایمز نیومدی؟» این را کانی جانسون میپرسه. از نظر ابراهیم سئوال خیلی خوبی هست. کانی در حال جویدن آدامس است که باز هم، از نظر ابراهیم عالیه، چون تا زمانی که بدون قند باشد، برای سلامت دندان ها مفید است.
ابراهیم در حالی که پاهایش را روی هم میگذارد، و پاچه شلوارش را پایین میآورد، میگوید: «نه، دروغ گفتم. با خودم گفتم اگر فکر کنی من یک روزنامهنگار هستم، احتمالاً با من صحبت میکنی.»
آنها در یک اتاق ملاقات در زندان دارول نشستهاند. میزها پهن اما بهاندازهای به هم نزدیکند که هرکسی اگر بخواهد، میتواند به درد دل و گفتگوهای میزهای دیگه گوش بده. ابراهیم در همون حالی که با کانی مکالمه میکنه، به گفتگوهای دیگران هم گوش میدهد. این عادت اونه.
کانی میپرسد: "پس تو کی هستی؟ " یونیفرم زندان را به تن داره، اما آرایش غلیظی داره ، که برای کسی که دسترسی راحتی به لوازم آرایشی با کیفیت نداردشگفت انگیزه.
ابراهیم میگه: «اسمم ابراهیم آریفه. من یک روانپزشک هستم.»
کانی میگوید: «خب، چه باحال» به نظر میرسد که منظورش اینه که کی تو را فرستاده؟ وکیل دادستانی؟ میخوای ببینی من آدم بدجنس یا دیوانه ای هستم یا نه؟
ابراهیم می گه: «همین الان هم میدانم که تو آدم بدی نیستی، کانی. شما یک زن خویشتن دار، باهوش و با انگیزه اید.»
کانی سر تکان میدهد و میگه: «همم، من خیلی هدف گرا هستم. توی یک مسابقه فیس بوک نتیجه نود و شش را گرفتم. اینی که تنته یک کت و شلوار خیلی خوبه. انگار وضعت خوبه.»
ابراهیم میگه: «تو اهدافی را تعیین میکنی کانی، و بعد به آن اهداف میرسی. درست میگم؟»
کانی میگوید: «درسته،» سپس به اطرافش نگاهی می اندازه. بعد میگه: «ابراهیم اریف، با این حال الان توی زندان هستم، اینطور نیست؟ پس من کامل نیستم.»
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Create your
podcast in
minutes
It is Free