برنامه شماره ۹۷۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۵ سپتامبر ۲۰۲۳ - ۱۵ شهریور ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۷ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۷ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵ای وصالت یک زمان بوده، فراقت سالهاای به زودی بار کرده بر شتر اَحمالها(۱)شب شد و درچین(۲) ز هجرانِ رخِ چون آفتابدرفتاده در شبِ تاریک بس زلزالها(۳)چون همیرفتی به سکتهٔ(۴) حیرتی، حیران بُدمچشم باز و من خموش و میشد آن اقبالهاور نه سکتهٔ بخت بودی مر مرا، خود آن زمانچهره خونآلود کردی، بردریدی شالها(۵)بر سرِ ره، جان و صد جان در شفاعت پیشِ تودر زمان، قربان بکردی خود چه باشد مالهاتا بِگَشتی در شبِ تاریک ز آتش نالههاتا چو احوالِ قیامت دیده شد اَهوالها(۶)تا بدیدی دل عذابی گونه گونه در فراقسنگ خون گِریَد، اگر زان بشنود احوالهاقَدّها چون تیر بوده، گشته در هِجران کماناشک خونآلود گشت و جمله دلها دالها(۷)چون درستیّ و تمامی شاهِ تبریزی بدیددر صفِ نقصان نشستست از حیا مثقالها(۸)از برای جانِ پاکِ نورپاشِ(۹) مَهوَشت(۱۰)ای خداوند شمسِ دین تا نشکنی آمالها(۱۱)از مَقالِ(۱۲) گوهرینِ بحرِ بیپایانِ تولعل گشته سنگها و مُلک گشته(۱۳) حالهاحالهای کاملانی کآن ورایِ قالهاست(۱۴)شرمسار از فرّ(۱۵) و تابِ(۱۶) آن نَوا در(۱۷) قالهاذرّههایِ خاکِ هامون(۱۸) گر بیابد بویِ اوهر یکی عَنقا(۱۹) شود تا برگُشاید بالهابالها چون برگُشاید، در دو عالم ننگردگِردِ خَرگاهِ(۲۰) تو گردد والهِ(۲۱) اِجمالها(۲۲)دیدهٔ نقصانِ(۲۳) ما را خاکِ تبریزِ صفاکُحل(۲۴) بادا(۲۵)، تا بیابد زان بسی اِکمالها(۲۶)چونکه نورافشان کنی درگاهِ بخشش، روح راخود چه پا دارد(۲۷) در آن دَم رونقِ اَعمالها؟خود همان بخشش که کردی بیخبر اندر نهانمیکند پنهانِ پنهان جملهٔ اَفعالهاناگهان بیضه شکافد، مرغِ معنی بَرپَردتا هُما(۲۸) از سایهٔ آن مرغ گیرد فالهاهم تو بنویس ای حُسامالدّین و میخوان مدحِ اوتا به رغمِ غم ببینی بر سعادت خالهاگرچه دستافزارِ(۲۹) کارَت شد ز دستت، باک نیستدست شمسالدّین دهد مر پات را خَلخالها(۳۰)(۱) اَحمال: جمعِ حِمل به معنی بار (۲) درچیدن: هَرَس کردن، در اینجا قطع کردن و پایان دادن(۳) زلزال: زلزله(۴) سَکته: سکوت و خاموشی(۵) شال: نوعی پارچهٔ پشمی که صوفیان پوشند، پارچهای که در کشمیر بافند.(۶) اَهوال: جمعِ هول به معنی بیم و ترس(۷) دال گشتن دلها: کنایه از پژمردگی دلها، چون حرفِ «دال» خمیده کمر است.(۸) مثقال: واحدِ وزن، کنایه از ناچیزی و بیمقداری(۹) نورپاش: نوربخش، نورپاشنده(۱۰) مَهوَش: مانندِ ماه(۱۱) آمال: آرزوها، امیدها(۱۲) مَقال: گفتار(۱۳) مُلک گشتن: در اختیار و تملّک قرار گرفتن(۱۴) قال: گفتار، سخن(۱۵) فَرّ: شکوه(۱۶) تاب: تابش و درخشش(۱۷) نَوا: برگ، توشه. نَوادر: جمعِ نادره به معنی هر چیز کمیاب و ارزشمند(۱۸) هامون: بیابان، صحرا(۱۹) عَنقا: سیمرغ(۲۰) خَرگاه: خیمهٔ بزرگ، سراپرده(۲۱) والِه: حیران(۲۲) اِجمال: نیک کردن، زیبا گردانیدن(۲۳) نقصان: در اینجا ناقص و معیوب(۲۴) کُحل: سُرمهٔ چشم(۲۵) بادا: باشد، الهی که بشود(۲۶) اِکمال: کامل کردن، کمال بخشیدن(۲۷) پا داشتن: تاب داشتن، طاقت داشتن، توان داشتن(۲۸) هُما: پرندهٔ اقبال(۲۹) دستافزار: ابزارِ دست(۳۰) خَلخال: حلقهای فلزی که زنان برای زینت به مچِ پا میانداختند.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵چون همیرفتی به سکتهٔ حیرتی، حیران بُدمچشم باز و من خموش و میشد آن اقبالهامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۰۹چشم باز و، گوش باز و، این ذَکا(۳۱)خیرهام در چشمبندیِّ خداقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۹ «…لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ.» «…ايشان را دلهايى است كه بدان نمىفهمند و چشمهايى است كه بدان نمىبينند و گوشهايى است كه بدان نمىشنوند. اينان همانند چارپايانند حتى گمراهتر از آنهايند. اينان خود غافلانند.»(۳۱) ذَکا: هوشیاری، تیزی طبع------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۹چشم باز و گوش باز و دام پیشسوی دامی میپَرَد با پَرِّ خویشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵گر امین آیید سویِ اهلِ رازوارهید از سَرکُلَه مانندِ بازسَرْ کلاهِ چشمبندِ گوشبندکه ازو بازست مسکین و نَژَند زآن کُلَه مر چشمِ بازان را سَد استکه همه میلش سویِ جنسِ خود استچون بُرید از جنس، با شَه گشت یاربرگُشایَد چشمِ او را بازدارمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۹چون شوی تمییزدِه(۳۲) را ناسپاسبِجهَد از تو خَطرَتِ(۳۳) قبلهشناس (۳۲) تمییزدِه: کسی که دهندهٔ قوّهٔ شناخت و معرفت است.(۳۳) خَطْرَت: قوهٔ تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵تا بِگَشتی در شبِ تاریک ز آتش نالههاتا چو احوالِ قیامت دیده شد اَهوالهاتا بدیدی دل عذابی گونه گونه در فراقسنگ خون گِریَد، اگر زان بشنود احوالهاقَدّها چون تیر بوده، گشته در هِجران کماناشک خونآلود گشت و جمله دلها دالهامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۴بُعدِ تو مرگیست با درد و نَکال(۳۴)خاصه بُعدی که بُوَد بَعْدَ الْوِصال(۳۴) نَكال: عقوبت، كيفر------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵حالهای کاملانی کآن ورایِ قالهاستشرمسار از فرّ و تابِ آن نَوادر قالهامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۵عاشقی تو بر من و، بر حالتیحالت اندر دست نبود، یا فتیپس نیَم کلّیِ مطلوبِ تو منجزوِ مقصودم تو را اندر زَمَنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵بالها چون برگُشاید، در دو عالم ننگردگِردِ خَرگاهِ تو گردد والهِ اِجمالهامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹عقلِ کُلّ را گفت: ما زاغَ الْبَصَرعقلِ جزوی میکند هر سو نظرعقلِ مازاغ است نورِ خاصگانعقلِ زاغ استادِ گورِ مردگانقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم لغزش نكرد و از حد درنگذشت.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵دیدهٔ نقصانِ ما را خاکِ تبریزِ صفاکُحل بادا، تا بیابد زان بسی اِکمالها مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۱دیدهٔ ما چون بسی علّت(۳۵) دروست رَوْ فنا کُن دیدِ خود در دیدِ دوست دیدِ ما را دیدِ او نِعْمَ الْعِوَض(۳۶) یابی اندر دیدِ او کُلِّ غَرَض(۳۵) علّت: بیماری(۳۶) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵ناگهان بیضه شکافد، مرغِ معنی بَرپَردتا هُما از سایهٔ آن مرغ گیرد فالهامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۰این زمین و این زمان، بیضهست و مرغی کاندر اوستمُظلِم و اِشکستهپَر باشد حقیر و مُستَهان(۳۷)کفر و ایمان دان در این بیضه سپید و زرده راواصِل و فارِق میانشان بَرْزَخٌ لایَبْغیانبیضه را چون زیرِ پرِّ خویش پَروَرد از کَرَمکفر و دین فانی شد و شد مرغِ وحدت پَرفِشانقرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیات ۱۹ و ۲۰«مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ» (١٩)«دو دريا را پيش راند تا به هم رسيدند،»«بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ» (٢٠)«ميانشان حجابى است تا به هم در نشوند.»(۳۷) مستهان: خوار و ذلیل------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۳۸)چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُشچشمها چون شد گذاره(۳۹)، نورِ اوستمغزها میبیند او در عینِ پوستبیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقابیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۴۰) را(۳۸) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۳۹) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.(۴۰) بحر: دریا------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵٧ترس و نومیدیت دان آوازِ غولمیکَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۴۱)هر ندایی که تو را بالا کشیدآن ندا میدان که از بالا رسیدهر ندایی که تو را حرص آوردبانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد(۴۱) سُفول: پستی------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیستاِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۴۲) نیستلیک تو آیِس مشو، هم پیل باشور نه پیلی، در پی تبدیل باشقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»(۴۲) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۷ناامیدیها به پیشِ او نهیدتا ز دردِ بیدوا بیرون جهیدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۳۶ناامیدی را خدا گردن زدهستچون گناه و معصیت طاعت شدهستقرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. زيرا خدا همه گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۲۲انبیا گفتند: نومیدی بَد استفضل و رحمتهایِ باری بیحد استاز چنین مُحسِن نشاید ناامیددست در فِتراکِ(۴۳) این رحمت زنیدای بسا کارا، که اوّل صَعْب گشتبعد از آن بگشاده شد، سختی گذشتبعدِ نومیدی، بسی امّیدهاستاز پس ظلمت بسی خورشیدهاست(۴۳) فِتراک: تسمه و دَوالی که از پس و پیش زین اسب میآویزند و با آن چیزی به ترک میبندند.------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٩٨۴گفت: از رَوْحِ خدا لاتَیْأَسُوا(۴۴)همچو گمکرده پسر، رو سوبهسواز رهِ حِسِّ دهان، پرسان شَویدگوش را بر چارراهِ آن نهیدقرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷«يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ.»«اى پسران من، برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مىشوند.»(۴۴) لاتَیْأَسُوا: ناامید نشوید.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۵هله نومید نباشی که تو را یار برانَدگَرَت امروز براند، نه که فردات بخوانَد؟در اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آن جاز پسِ صبر تو را او به سَرِ صدر نشانَدو اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرهارهِ پنهان بنماید که کس آن راه ندانَدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۱۴«حکایتِ آن درویش که در کوه، خلوت کرده بود و بیانِ حلاوتِ انقطاع و خلوت و داخل شدن در این منقبت که اَنَا جَلیُس مَنْ ذَکَرَنی وَ اَنیسُ مَنِ اسْتَأنَسَ بی گر با همهای، چو بیمنی، بیهمهایور بیهمهای، چو با منی، با همهای»بود درویشی به کُهساری مُقیمخلوت او را بود همخواب و نَدیمچون ز خالق میرسید او را شَمولبود از اَنفاسِ مرد و زن، ملولهمچنانکه سهل شد ما را حَضَر(۴۵)سهل شد هم قومِ دیگر را سفر(۴۵) حَضَر: اقامت در شهر، منزل، محلّ حضور------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۴بقیهٔ قصه آن زاهدِ کوهی که نذر کرده بود که میوهٔ کوهی از درخت باز نکنم و درخت نفشانم و کسی را نگویم صریح و کنایت که: بیفشان، آن خورم کی باده افگنده باشد از درختاندر آن کُه بود اشجار(۴۶) و ثِمار(۴۷)بس مُرودِ(۴۸) کوهی آنجا، بیشمارگفت آن درویش: یا رب با تو منعهد کردم زین نچینم در زَمَن(۴۹)جز از آن میوه که باد انداختشمن نچینم از درختِ مُنتعش(۵۰)مدتی بر نذرِ خود بودش وفاتا درآمد امتحاناتِ قضازین سبب فرمود: استثنا کنید(۵۱)گر خدا خواهد به پیمان بر زنیدهر زمان دل را دگر مَیلی دهمهر نَفَس بر دل دگر داغی نهمکُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمیشود.قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»« هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»در حدیث آمد که دل همچون پَریستدر بیابانی اسیرِ صرصریست(۵۲)باد، پَر را هر طرف رانَد گِزافگَه چپ و، گَه راست با صد اختلافحدیث« إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»« این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»در حدیثِ دیگر این دل دان چنانکآبِ جوشان زآتش اندر قازغان(۵۳)حدیث« لَقَلْبُ الْـمؤمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِنَ الْقُدورِ فی غَلَیانِها.»« مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونی هایش همانند دیگِ در حال جوش است.»هر زمان دل را دگر رایی بُوَدآن نَه از وَی، لیک از جایی بُوَدپس چرا ایمن شوی بر رایِ دلعهد بندی تا شوی آخِر خَجِل؟این هم از تأثیرِ حکم است و قَدَرچاه میبینیّ و، نتوانی حَذَر(۵۴)نیست خود از مرغِ پَرّان این عجبکه نبیند دام و افتد در عَطَب(۵۵)این عجب که دام بیند هم وَتَد(۵۶)گر بخواهد، ور نخواهد، میفتدچشم باز و گوش باز و دام پیشسویِ دامی میپَرَد با پَرِّ خویش(۴۶) اَشجار: جمعِ شجر، به معنی درختان(۴۷) ثِمار: جمعِ ثمر، به معنی میوهها(۴۸) مُرود: مخفّف اِمرود، به معنی گلابی(۴۹) زَمَن: زمین(۵۰) مُنتعش: سرزنده، با نشاط، سالم(۵۱) استثنا کنید: انشاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.(۵۲) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند(۵۳) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل(۵۴) حَذَر: پرهیز کردن، دوری کردن(۵۵) عَطَب: هلاک شدن، هلاکت(۵۶) وَتَد: میخ------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۷۲«مضطر شدن فقیرِ نذر کرده به کندنِ اِمرود از درخت و گوشمالِ حق رسیدن بیمهلت» پنج روز آن باد، امرودی نریخت ز آتشِ جُوعش صبوری میگریخت بر سرِ شاخی مُرودی چند دید باز صبری کرد و، خود را واکَشید باد آمد، شاخ را سَرزیر کرد طبع را بر خوردنِ آن، چیر کردجوع و ضعف و قوّتِ جذب قضا کرد زاهد را ز نذرش بیوفا چونکه از امرود بُن میوه سُکُست گشت اندر نذر و عهدِ خویش سُست هم در آن دم گوشمالِ حق رسید چشمِ او بگشاد و، گوشِ او کَشیدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷ گفت: میدانم سبب این نیش را میشناسم من گناهِ خویش را من شکستم حرمتِ اَیمانِ او پس یمینم بُرد دادِستانِ او من شکستم عهد و، دانستم بَدست تا رسید آن شومیِ جُرأت به دست مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۴۶تیغِ حِلمت(۵۷)، جانِ ما را چاک کرد آبِ علمت، خاکِ ما را پاک کرد بازگو دانم که این اسرارِ هوست زآنکه بیشمشیر کشتن کارِ اوست صانعِ بیآلت و بیجارحه(۵۸) واهبِ(۵۹) این هَدْیههایِ رابحه(۶۰)صد هزاران میچشاند هوش را که خبر نَبْوَد دو چشم و گوش رابازگو، ای بازِ عرشِ خوششکار تا چه دیدی این زمان از کردِگار؟ چشمِ تو، ادراکِ غیب آموخته چشمهایِ حاضران، بردوختهآن یکی، ماهی همی بیند عیان و آن یکی، تاریک میبیند جهان و آن یکی، سه ماه میبیند به هم این سه کس، بنشسته یک موضع نَعَم چشمِ هر سه باز و گوشِ هر سه تیز در تو آویزان و، از من در گُریزسِحرِ عین است این، عَجَب لطف خَفیست(۶۱) بر تو نقشِ گُرگ و، بر من یوسفیست(۵۷) حِلم: فضاگشایی(۵۸) جارحه: عضو بدن انسان خصوصاً دست(۵۹) واهب: بخشنده(۶۰) رابحه: دارای سود(۶۱) لطفِ خَفی: آن لطفی که سببش معلوم نباشد.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵گر امین آیید سویِ اهلِ راز وا رهید از سَرکُلَه مانندِ باز سَرْ کلاهِ چشمبندِ گوشبند که ازو بازست مسکین و نَژَند زآن کُلَه مر چشمِ بازان را سَد است که همه میلش سویِ جنسِ خود است چون بُرید از جنس، با شَه گشت یار بر گُشایَد چشمِ او را بازدارراند دیوان را حق از مِرصادِ(۶۲) خویش عقلِ جُزوی را ز استبدادِ خویش قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیهٔ ۱۴«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ»«زيرا پروردگارت به كمينگاه است.»که سَری کم کن نهای تو مستبِد بلکه شاگردِ دلی و مستعِدرو برِ دل، رو که تو جزوِ دلی هین که بندهٔ پادشاهِ عادلی بندگیّ او بِهْ از سلطانی است که اَنا(۶۳) خَیْرٌ(۶۴) دمِ شیطانی است قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ۖ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ …»«خدا گفت: وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن بازداشت؟ گفت: من از او بهترم، …»فرق بین و برگُزین تو ای حبیس(۶۵)بندگیِّ آدم از کِبرِ بلیسگفت آنکه هست خورشیدِ رَه، او حرفِ طُوبٰی(۶۶) هر که ذَلَّتْ نَفْسُهُ(۶۷) سایهٔ طُوبی ببین و خوش بخسپ سر بنه در سایه بی سَرکَش بخسپ ظِلِّ(۶۸) ذَلَّتْ نَفْسُهُ خوش مَضْجَعیست(۶۹) مستعدِّ آن صفا را مَهْجَعیست(۷۰)سايه خاكساری و انکسار نفس، (کوچک کردن من ذهنی)، واقعاً خوابگاه خوبی است، این خوابگاه برای کسی است، که لایق و مستعد آن صفا باشد.خبرخوشا به حال کسی که نفسش رام و خوار شده و کسبش حلال گشته و درونش نکو شده و برونش شکوهمند گردیده و گزند خود از مردم دور کرده است. گر ازین سایه رَوی سویِ مَنی زود طاغی(۷۱) گردی و رَه گُم کنی(۶۲) مِرصاد: کمینگاه(۶۳) اَنا: من(۶۴) خَیْر: بهتر(۶۵) حبیس: محبوس (۶۶) طُوبٰی: درختی است در بهشت(۶۷) ذَلَّتْ نَفْسُهُ: خار شد نفسِ او(۶۸) ظِلّ: سایه(۶۹) مَضجَع: خوابگاه(۷۰) مَهْجَع: خوابگاه(۷۱) طاغی: سرکش، طغیانکننده------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۱«بیانِ آنکه عمارت در ویرانی است، و جمعیّت در پراکندگی است، و درستی در شکستگی است، و مراد در بیمرادی است، و وجود در عدم است و عَلیٰ هٰذٰا بَقیَّةُ الْاَضدادِ والْاَزْواجِ»آن یکی آمد، زمین را میشکافتابلهی فریاد کرد و برنتافتکاین زمین را از چه ویران میکنیمیشکافی و پریشان میکنی؟گفت: ای ابله برو، بر من مَران(۷۲)تو عمارت از خرابی باز دانکی شود گُلزار و گندمزار، اینتا نگردد زشت و ویران این زمین؟کِی شود بُستان و کشت و برگ و بَرتا نگردد نظمِ او زیر و زَبَر؟تا بِنَشکافی به نشتر ریشِ چَغْز(۷۳)کی شود نیکو و کی گردید نغز؟تا نشوید خِلطهایت از دواکِی رَوَد شورش، کجا آید شفا؟پاره پاره کرده دَرزی(۷۴) جامه راکس زند آن دَرزیِ عَلّامه را؟که چرا این اطلسِ بگزیده رابَردَریدی؟ چه کنم بِدْریده را؟هر بنایِ کهنه کآبادان کنندنه که اوّل کهنه را ویران کنند؟همچنین نجّار و حدّاد(۷۵) و قصابهستشان پیش از عمارتها خرابآن هلیله، و آن بَلیله(۷۶) کوفتنزآن تَلَف، گردند معموریِّ(۷۷) تنتا نکوبی گندم اندر آسیاکی شود آراسته زآن، خوانِ ما؟آن تقاضا کرد آن نان و نمککه ز شَستت(۷۸) وارَهانَم ای سَمَک(۷۹)گر پذیری پندِ موسی، وارهیاز چنین شَستِ بدِ نامُنْتَهیبس که خود را کردهیی بندهٔ هوا(۸۰)کِرمکی را کردهیی تو اژدهااژدها را اژدها آوردهامتا به اصلاح آورم من دَم به دَمتا دَم آن از دَمِ این بشکندمارِ من آن اژدها را برکَنَدگر رضا دادی، رهیدی از دو مارورنه از جانَت برآرد آن، دمار(۸۱)گفت: اَلْحق سخت اُستا جادويیکه در افگندی به مکر اینجا دوییخلقِ یکدِل را تو کردی دو گروهجادویی رخنه کند در سنگ و کوهگفت: هستم غرقِ پیغامِ خداجادویی کی دید با نامِ خدا؟غفلت و کفرست مایهٔ جادُویمَشعَلهٔ(۸۲) دین است جانِ موسویمن به جادویان چه مانَم ای وقیح؟کز دَمم پُررَشک میگردد مسیحمن به جادویان چه مانم ای جُنُب(۸۳)؟که ز جانم نور میگیرد کُتُبچون تو با پَرِّ هوا بر میپَریلاجَرَم(۸۴) بر من گُمان آن میبَریهر که را افعالِ دام و دَد بُوَدبر کریمانَش گُمانِ بَد بُوَدچون تو جُزوِ عالمَی هر چون بُوی(۸۵)کُلّ را بر وصفِ خود بینی غَوی(۸۶)گر تو برگردی و برگردد سَرَتخانه را گَردنده بیند مَنظرتور تو در کشتی روی بَر یَم(۸۷) روانساحلِ یَمْ را همی بینی دوانگر تو باشی تنگدل از مَلْحَمه(۸۸)تنگ بینی جوِّ دنیا را همهور تو خوش باشی به کامِ دوستاناین جهان بنمایدت چون گُلْسِتانای بسا کس رفته تا شام و عراقاو ندیده هیچ جز کفر و نفاقوی بسا کس رفته تا هند و هَریٰ(۸۹)او ندیده جز مگر بیع و شِریٰ(۹۰)وی بسا کس رفته ترکستان و چیناو ندیده هیچ جز مکر و کمینچون ندارد مُدرَکی(۹۱) جز رنگ و بوجملهٔ اقلیمها را گو بجوگاو در بغداد آید ناگهانبگذرد او زین سَران تا آن سراناز همه عیش و خوشیها و مزهاو نبیند جز که قِشرِ خربزهکه بُوَد افتاده بر رَه، یا حَشیش(۹۲)لایق سَیران(۹۳) گاوی یا خَریشخشک بر میخِ طبیعت چون قَدید(۹۴)بستهٔ اسباب، جانش لایَزید(۹۵)و آن فضایِ خَرْقِ(۹۶) اسباب و عللهست ارضُالله، ای صدرِ اَجَل(۹۷)قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۱۰«… وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ… .»«… و زمين خدا پهناور است… .»هر زمان مُبْدَل شود چون نقشِ جاننو به نو بیند جهانی در عِیانگر بُوَد فردوس و اَنهارِ(۹۸) بهشتچون فسردهٔ یک صفت شد، گشت زشت(۷۲) بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه به معنی «با من همراهی و موافقت کن» است.(۷۳) ریشِ چَغْز: زخم سربسته و چرکین(۷۴) دَرزی: خیاط(۷۵) حدّاد: آهنگر(۷۶) هلیله و بَلیله: نوعی میوه که مصرفِ دارویی دارند.(۷۷) معمور: آبادان، تعمیر شده(۷۸) شَست: قلّاب ماهیگیری(۷۹) سَمَک: ماهی(۸۰) هوا: خواستههای من ذهنی(۸۱) از جان دمار برآوردن: جان را به عذاب و هلاک دچار کردن(۸۲) مَشعَله: مَشعل(۸۳) جُنُب: کسی که آلوده به نجاست باشد.(۸۴) لاجَرَم: به ناچار(۸۵) بُوی: باشی(۸۶) غَوی: گمراه(۸۷) یَم: دریا(۸۸) مَلْحَمه: جنگِ خانمان برانداز، حادثهٔ ناگوار(۸۹) هَریٰ: هرات(۹۰) بیع و شریٰ: خرید و فروش(۹۱) مُدرَک: ادراکشده، در اینجا به معنی مطلوب و مراد است.(۹۲) حَشیش: گیاه خشک، علف(۹۳) سَیران: سیر و گردش، در اینجا به معنی التذاذ و خوش آمدن است.(۹۴) قَدید: گوشت خشکیدهٔ نمک سود(۹۵) لایَزید: افزون نمیشود(۹۶) خَرْق:
view more