در سال ۱۸۱۵ در فرانسه مردی به نام «ژان والژان» بعد از سپری کردن محکومیت ۱۹سالهی خود، بهعلت دزدیدن یک قرص نان، از زندان آزاد میشود.
ژان والژان، پس از آنکه شرایط اجباری آزادی مشروط خود را زیر پا میگذارد، تصمیم میگیرد زندگی شرافتمندانهای را آغاز کند. «بینوایان» تصویر راستین سیمای مردم فرانسه در قرن نوزدهم است که در آن چهرهی چند قهرمان برجستهتر ترسیم شدهاست؛ ازجمله ژان والژان. او مرد میانسال خستهای است، با نیمتنهی کهنه و شلواری وصلهدار که پس از گذراندن نوزده سال زندان با اعمالشاقه، جایی برای رفتن ندارد و کسی پناهش نمیدهد؛ حتی در لحظهای حاضر میشود به زندان بازگردد، ولی راهش نمیدهند و در اوج درماندگی و سیهروزی به خانهی اسقفی پناه میبرد. اسقف با خوشرویی و مهربانی از او پذیرایی میکند، ولی این مهمان ناخوانده نیمهشب ظروف نقرهی اسقف را به سرقت میبرد و ساعتی بعد به دست ژاندارم دستگیر میشود، اما بزرگواری اسقف مسیر زندگی او را تغییر میدهد.
ژان والژان در ۲۵سالگی اسیر پنجههای ستمگری شدهاست. او که روستاییِ پاکدلی بوده، بهسبب سرقت یک قرص نان برای سیر کردن کودک گرسنهی خواهرش، این همه سال زندان را تحمل کردهاست؛ درنتیجه مهربانی و عاطفه برایش امر فراموششدهای است.
سرانجام نیکمنشی یک مرد روحانی، درهای نیکبینی و خیراندیشی را به روی او باز میکند و یکی از بزرگان روزگارش میشود.
نویسنده در این رمان اجتماعی که به بیعدالتیهای جامعه حملهور میشود، درواقع نبرد میان خیر و شر را بازگو میکند.
ژان والژان زندانی توبهکاری است که در مرحلهی بعدی در هیئت حامی و نیکوکار ظاهر میشود و در پایان به حد کمال میرسد و تا مقام و درجهی فردِ رهاییبخش فرامیرود.
ژان والژان نیکوکار نگهدار و حامی «کوزت» است و در همه حال در کنار اوست؛ تا وقتی که کوزت بزرگ میشود و به دنیای جوانی قدم میگذارد و «ماریوس» که دانشجوی موجهی است به کوزت دل میبندد.
ازطرفی، ژان والژان مانع را از سر راه آن دو دلداده برمیدارد و خود به نهایت درجهی انسانیت میرسد. این وقایع در حریق انقلاب ۱۸۳۰ جریان مییابد و با همهی حوادث غمانگیزش به عالیترین شکل در رمان توصیف میشود.
Create your
podcast in
minutes
It is Free