▨ نام شعر: غزل ِ خطیر
▨ شاعر: معینی کرمانشاهی
▨ با صدای: معینی کرمانشاهی
♪ پالایش و تنظیم: شهروز
───── ♪ ─────
قلم ِدلاوری کو؟ سخنی دلیر دارم
سرِ بی قرارِ آهو، دلِ گرمِ شیر دارم
به من ار جهان بتازد؛ نه من آنکه خود ببازد
که نظر به عرش و، فرشی نه ز بَر نه زیر دارم
به چه آشیان دهم دل؟ که چو هُدهُد بیابان
بگریزم از نسیمی، چو پَر از حریر دارم
به زمان ِ ناشریفان، به چه درگهم سپاسی؟
نه زبان اسیر مُزدی، نه قلم اجیر دارم
ز نخست روز درکم که به خویشتن رسیدم
به مقام و مال گفتم: دل و چشمِ سیر دارم
به کلام من نظر کن، ز معانیش خطر کن
که به هر خطی ز دفتر، غزلی خطیر دارم
به شکارگاه ِ انسان، شدهام هدف ز هر سو
چه ز تیرها بگویم؟ دل ِ چون حصیر دارم
مکشای فقیه زحمت که به باورم بگنجی
نه تو آن بشر به معنی، نه من آن بشیر دارم
اگر از درِ نشاطی نپذیردم زمانی
به فراخی زمانها، غم ِ دلپذیر دارم
چو به مَسندی رسیدی به حبابِ پشتگاهت
زِ دو چشم من نظر کن که نگاهِ پیر دارم
هله ای دو چشم ِ خودبین، ز سواد ِ دل چه خواندی؟
نه تو آن سواد داری، نه من آن دبیر دارم
به جهان چرا کنم رو که به بازیَم بگیرد؟
نه عمو امیر بود و نه پدر وزیر دارم
به مقام ِ بینیازی به سر ِ بلند نازم
که شکوه ِ بیزوالی ز چنین سریر دارم
به عبای واعظان گو که: به دوش هر که افتی
به قدمگهی نَیَرزی که من ِ فقیر دارم
▨
رحیم معینی کرمانشاهی
مشهور به سخن سالار و متخلص به بهار
Create your
podcast in
minutes
It is Free