دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست
که شنيدی که در اين بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پيش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست
پيش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
مست بگذشتی و از خلوتيان ملکوت
به تماشای تو آشوب قيامت برخاست
حافظ اين خرقه بينداز مگر جان ببری
کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
Create your
podcast in
minutes
It is Free