رومئو و ژولیت پس از نخستین شب عشقورزی، در تلاش برای رسیدن به یکدیگر به بنبست میرسند. در این میانه خانوادههای آن دو که کینهای دیرینه از هم دارند، آتش اختلافاتشان بالا میگیرد و رومئو، ناخواسته، باعث مرگ «تیبالت» از خانوادهی «کپیولت» میشود و کار را سختتر میکند.
حاکم ورونا دستور میدهد که رومئو شهر را ترک کند. ژولیت که از یک سو غم دوری از رومئو و از سوی دیگر غم از دسترفتن تیبالت قلبش را میفشارد، سخت اندوهگین میشود.
خانوادهی ژولیت که از ازدواج مخفیانهی او بارومئو که با وساطت لارنس راهب صورت گرفته است، بیخبرند، به ژولیت امر میکنند که با خواستگارش، کنت پاریس، ازدواج کند.
ژولیت نزد لانس راهب میرود و از او چارهجویی میکند. لارنس به ژولیت مایعی را میدهد که با مصرف آن ۴۲ ساعت به خوابی مرگگونه فروخواهد رفت. پیشبینیِ لارنس این است که خانوادهی ژولیت به تصور این که دخترشان مرده، او را در مقبرهی خانوادگی قرار خواهند داد و در این میانه، لارنس این فرصت را خواهد داشت که قاصدی را نزد رومئو بفرستد و او را به ورونا بخواند تا همراه ژولیت - که درنهایت از خواب مرگگونه برخواهد خاست- به مکان امنی بروند.
Create your
podcast in
minutes
It is Free