«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۱۱۲
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد
صبر و آرام تواند به من مسکين داد
وان که گيسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند کرمش داد من غمگين داد
من همان روز ز فرهاد طمع ببريدم
که عنان دل شيدا به لب شيرين داد
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان به گدايان اين داد
خوش عروسیست جهان از ره صورت ليکن
هر که پيوست بدو عمر خودش کابين داد
بعد از اين دست من و دامن سرو و لب جوی
خاصه اکنون که صبا مژدهی فروردين داد
در کف غصهی دوران دل حافظ خون شد
از فراق رخت ای خواجه قوامالدين داد
Create your
podcast in
minutes
It is Free