برنامه صوتی شماره ۶۶۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۱۰ ژوئیه ۲۰۱۷ ـ ۲۰ تیر PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۰۳۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1039, Divan e Shamsبه گِرد فتنه میگردی دگربارلبِِ بامست(۱) و مستی، هوش میدارکجا گردم دگر؟ کو جای دیگر؟که ما فِی الدّارِ غَیرُ اللهِ دَیّار(۲)نگردد نقش جز بر کِلکِ(۳) نقّاشبه گِرد نقطه گردد پای پرگارچو تو باشی، دل و جان کم نیایدچو سر باشد بیاید نیز دستارگرفتارست دل در قَبضه حقگرفته صَعوه(۴) را بازی(۵) به منقارز منقارش فلک سوراخ سوراخز چنگالش گرانجانان سبکساررها کن این سخنها را، ندا کنبه مَخموران(۶) که آمد شاهِ خَمّار(۷)غم و اندیشه را گردن بریدندکه آمد دورِ وصل و لطف و ایثارهلا، ای ساربان، اُشتر بخواباناز این خوشتر کجا باشد علف زار؟چو مهمانان بدین دولت رسیدندبیا ای خازن و بگشای انبارشب مشتاق را روزی نیایدچنین پنداشتی، دیگر مپندارخمش کن تا خموش ما بگویدوِیَست اصلِ سخن، سلطانِ گفتارمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2138ای زده بر بیخودان تو ذُوالفَقار(۸)بر تنِ خود میزنی آن، هوش دارزآنکه بیخود فانی است و ایمن استتا ابد در ایمنی او ساکن است*نقش او فانیّ و او شد آینهغیر نقش روی غیر، آن جای نهگر کنی تُف، سوی روی خود کنیور زنی بر آینه، بر خود زنیور ببینی روی زشت، آن هم توییور ببینی عیسی و مریم، توییاو نه اینست و نه آن، او ساده استنقشِ تو در پیشِ تو بنهاده استچون رسید اینجا سخن، لب در ببستچون رسید اینجا قلم، درهم شکستلب ببند ار چه فصاحت دست داددم مزن، وَاللهُ اَعلَم بِالرَّشادهر چند می توانی نکته های دقیق را با قدرت بیان و فصاحت تمام، شرح دهی، اما دیگر لب از بیان این نکته ها فروبند که خداوند به هدایت داناتر است.بر کنارِ بامی ای مست مدامپست بنشین(۹) یا فرود آ، وَالسَّلام(۱۰)هر زمانی که شدی تو کامرانآن دم خوش را کنار بام دانبر زمانِ خوش هراسان باش توهمچو گنجش خُفیه(۱۱) کن، نه فاش توتا نیاید بر وَلا(۱۲) ناگه بلاترس ترسان رو در آن مَکمَن(۱۳) هَلا(۱۴)ترسِ جان، در وقت شادی، از زَوال(۱۵)زان کنار بام غیب است اِرتِحال(۱۶)گر نمیبینی کنارِ بامِ رازروح میبیند که هستش اِهتِزاز(۱۷)هر نَکالی(۱۸) ناگهان کان آمده ستبر کنار کُنگرهٔ شادی بُده ستجز کنار بام، خود نَبوَد سقوطاِعتِبار(۱۹) از قوم نوح و قوم لوط* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۸۲Quran, Sooreh Anaam(#6), Ayeh #82الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَٰئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَو آنان که ایمان آوردند و ایمان خویش به ستم و عصیان نیامیختند، ایشان راست ایمنی. و ایشانند راه یافتگان.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2154بخش ۸۰ - بیان سبب فصاحت و بسیارگویی آن فضول به خدمت رسول علیهالسلامپرتو مستیِّ بیحدِّ نبیچون بزد، هم مست و خوش گشت آن غَبی(۲۰)لاجرم بسیارگو شد از نشاطمست ادب بگذاشت(۲۱)، آمد در خُباط(۲۲)نه همه جا بیخودی شرّ میکندبیادب را می، چنانتر میکندگر بود عاقل، نِکوفَر میشودور بود بدخوی، بَتَّر میشودلیک اغلب چون بَدَند و ناپسندبر همه می را مُحَرَّم(۲۳) کردهاندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3196تا کنی مر غیر را حَبر(۲۴) و سَنی(۲۵)خویش را بدخو و خالی میکنیمتّصل چون شد دلت با آن عَدَن(۲۶)هین بگو، مَهراس(۲۷) از خالی شدنامرِ قُل زین آمدش، کای راستینکم نخواهد شد، بگو دریاست ایناَنْصِتُوا(۲۸) یعنی که آبت را به لاغ(۲۹)هین تلف کم کن، که لبخشک ست باغحافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۴۵۸ Hafez Poem(Qazal)# 458, Divan e Ghazaliatنقطه عشق نمودم به تو هان سَهو مکنور نه چون بنگری از دایره بیرون باشیسعدی، گلستان، در فواید خاموشیSa'di, Golestan, Dar Favayedeh Khamoushi جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همیکرد گفت اگر این نادان نبودی کار وی با نادانان بدین جا نرسیدی.دو عاقل را نباشد کین و پیکارنه دانایی ستیزد با سبکساراگر نادان به وحشت سخت گویدخردمندش به نرمیدل بجویددو صاحبدل نگهدارند مویىهمیدون سرکشی و آزرم جوییو گر بر هر دو جانب جاهلاننداگر زنجیر باشد بگسلانندیکی را زشت خویی داد دشنامتحمل کرد و گفت ای خوب فرجامبتر زانم که خواهى گفتن آنیکه دانم عیب من چون من ندانىنظامی، خمسه، خرد نامهNezami,Khamseh, Kheradnameسخن تا توانی به آزَرم(۳۰) گویکه تا مُستَمِع(۳۱) گردد آزَرم جویفردوسی، شاهنامه، داستان سیاوشFerdowsi, Shahname, Siavashدرشتی ز کس نشنود نرم گویبه جز نیکویی در زمانه مجویمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1075بخش ۳۱ - مُعاتبهٔ مصطفی علیهالسلام با صِدّیق که تو را وصیت کردم که به شرکت من بخر، تو چرا بهر خود تنها خریدی؟ و عذر اوگفت: ای صِدّیق آخِر گفتمتکه مرا انباز کن در مَکرُمَت(۳۲)گفت: ما دو بندگانِ کوی توکردمش آزاد من بر رویِ توتو مرا میدار بنده و یارِ غارهیچ آزادی نخواهم، زینهارکه مرا از بندگیت آزادی استبیتو بر من محنت و بیدادی استای جهان را زنده کرده زِ اصطِفا(۳۳)خاص کرده عام را، خاصه مراخواب ها میدید جانم در شَباب(۳۴)که سلامم کرد قرصِ آفتاباز زمینم بر کشید او بر سماهمره او گشته بودم ز ارتِقا(۳۵)گفتم: این ماخولیا(۳۶) بود و مُحال(۳۷)هیچ گردد مُستَحیلی(۳۸) وصفِ حال؟چون تو را دیدم، بدیدم خویش راآفرین آن آینهٔ خوش کیش(۳۹) راچون تو را دیدم، مُحالم حال شدجانِ من مُستغرقِ(۴۰) اِجلال(۴۱) شدچون تو را دیدم، خود ای روحَ البِلاد(۴۲)مِهرِ این خورشید از چشمم فتادگشت عالیهمّت از نو چشم منجز به خواری ننگرد اندر چمننور جُستم، خود بدیدم نور نورحُور(۴۳) جُستم، خود بدیدم رَشکِ حُوریوسفی جُستم لطیف و سیم تنیوسُفِستانی بدیدم در تو مندر پی جَنَّت بُدم در جست و جوجَنَّتی بنمود از هر جزو توهست این نسبت به من مَدح و ثناهست این نسبت به تو قَدح(۴۴) و هِجا(۴۵)همچو مدح مرد چوپانِ سلیممر خدا را پیش موسیِّ کَلیمکه بجویم اِشپُشَت(۴۶)، شیرت دهمچارُقَت(۴۷) دوزم من و پیشت نهمقَدحِ او را حق به مدحی برگرفتگر تو هم رحمت کنی، نبود شگفترحم فرما بر قُصورِ(۴۸) فهم هاای وَرایِ عقل ها و وهم هااَیُّهَا العُشّاق(۴۹) اقبالی جدیداز جهان کهنهٔ نوکُن(۵۰) رسیدزآن جهان کو چارهٔ بیچاره جوستصد هزاران نادره(۵۱) دنیا در اوستاَبْشِرُوا یا قَومُ اِذْ جاءَ الْفَرَجاِفْرَحُوا یا قَومُ قَدْ زالَ الْحَرَجای قوم، مژده بادا که هنگام گشایش برسید. ای قوم شادمانی سر دهید که تنگی برطرف شدآفتابی رفت در کازهٔ(۵۲) هِلالدر تقاضا که اَرِحْنا(۵۳) یا بِلالزیر لب میگفتی از بیمِ عدوکوری او، بر مناره رو، بگومیدمد در گوش هر غمگین، بَشیر(۵۴)خیز ای مُدبِر(۵۵)، ره اقبال گیرای در این حبس و در این گَند و شِپُشهین که تا کس نشنود رَستی، خَمُشچون کنی خامُش کنون؟ ای یارِ منکز بُنِ هر مو بر آمد طبلزنآنچنان کر شد عَدُوِّ رَشکخُوگوید: این چندین دُهُل را بانگ کو؟میزند بر روش رَیحان که طَری(۵۶) استاو ز کوری گوید: این آسیب چیست؟میشِکُنجد(۵۷) حُور دستش میکشدکور، حیران کز چه دردم میکند؟این کشاکش چیست بر دست و تنم؟خفتهام، بگذار تا خوابی کنمآنکه در خوابش همیجویی، وی استچشم بگشا، کان مه نیکو پِی(۵۸) استزآن، بلاها بر عزیزان بیش بودکان تَجَمُّش(۵۹) یار با خوبان فزودلاغ(۶۰) با خوبان کند بر هر رهینیز کوران را بشوراند گهیخویش را یک دم بدین کوران دهدتا غَریو(۶۱) از کوی کوران بر جهدحافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۳۱۶ Hafez Poem(Qazal)# 316, Divan e Ghazaliatحافظ از جور تو حاشا که بگرداند رویمن از آن روز که دربند توام آزادمحافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۳۱۷ Hafez Poem(Qazal)# 317, Divan e Ghazaliatفاش میگویم و از گفته خود دلشادمبنده عشقم و از هر دو جهان آزادم(۱) لبِِ بام: کنایه از پرتگاه و جای خطرناک(۲) ما فِی الدّارِ غَیرُ اللهِ دَیّار: در خانه جز خداوند جنبنده ای نیست (۳) کِلک: قلمنی، نی(۴) صَعوه: پرنده ای کوچک شبیه گنجشک(۵) باز: پرنده شکاری(۶) مَخمور: مست، خمارآلوده(۷) خَمّار: می فروش، شراب فروش، پیر، مرشد(۸) ذُوالفَقار: شمشیر(۹) پست بنشین: آسوده بنشین، راحت بنشین، عقب تر بنشین(۱۰) وَالسَّلام: سلام بر تو باد(۱۱) خُفیه: پنهان، نهفته(۱۲) وَلا: دوستی(۱۳) مَکمَن: کمینگاه، نهانگاه، منظور نهانخانه دل و احوال قلبی است که از دیگران مستور است.(۱۴) هَلا: کلمه تنبیه، آگاه باش(۱۵) زَوال: نیست شدن، از بین رفتن(۱۶) اِرتِحال: کوچیدن، کنار رفتن(۱۷) اِهتِزاز: جنبیدن، تکان خوردن، ترس و لرز(۱۸) نَکال: مجازات سخت(۱۹) اِعتِبار: عبرت گرفتن(۲۰) غَبی: کودن، سبک مغز(۲۱) ادب گذاشتن: ترک کردن ادب(۲۲) خُباط: مرضی شبیه دیوانگی(۲۳) مُحَرَّم: حرام شده، حرام گردانیده(۲۴) حَبر: دانشمند، دانا(۲۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۶) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت(۲۷) مَهراس: نترس(۲۸) اَنْصِتُوا: خاموش باشید(۲۹) لاغ: هزل، شوخی، بیهوده(۳۰) آزَرم: شرم، حیا، نرمی(۳۱) مُستَمِع: شنونده(۳۲) مَکرُمَت: بزرگی، کرم، جوانمردی(۳۳) اِصطِفا: برگزیدن(۳۴) شَباب: جوانی(۳۵) اِرتِقا: ترقی، پیشرفت(۳۶) ماخولیا: مالیخولیا، نوعی بیماری عصبی(۳۷) مُحال: ناشدنی، غیرممکن(۳۸) مُستَحیل: امری که محال باشد(۳۹) خوش کیش: نیک آیین(۴۰) مُستَغرق: غوطهورشونده، فرورونده در آب(۴۱) اِجلال: گرامی داشتن، بزرگواری(۴۲) روحَ البِلاد: روح کالبد جهان(۴۳) حُور: زن زیبای بهشتی(۴۴) قَدح: عیب کردن، طعنه زدن(۴۵) هِجا: مخفف هِجاء به معنی بدگویی و هجو کردن(۴۶) اِشپُش: شِپِش(۴۷) چارُق: نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده میشود(۴۸) قُصور: کوتاهی کردن(۴۹) اَیُّهَا العُشّاق: ای عاشقان(۵۰) نوکُن: نو کننده، تازه کننده(۵۱) نادره: کمیاب(۵۲) کازه: سایبانی که کشاورزان از چوب و گیاه می سازند تا در وقت باران در آنجا نشینند، کومه، کوخ، خانه(۵۳) اَرِحْنا: ما را برآسایان(۵۴) بَشیر: بشارت دهنده، مژدهدهنده(۵۵) مُدبِر: بدبخت، بختبرگشته(۵۶) طَری: تر و تازه(۵۷) میشِکُنجد: وشگون می گیرد. شِکُنجیدن به معنی گرفتن عضوی با سر ناخن است.(۵۸) نیکو پِی: خوش قدم، مبارک قدم(۵۹) تَجَمُّش: بازی و عشق ورزیدن به کسی(۶۰) لاغ: شوخی، هزل(۶۱) غَریو: فریاد، خروش
view more