برنامه صوتی شماره ۶۶۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۱۹ ژوئن ۲۰۱۷ ـ ۳۰ خرداد PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۸۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 780, Divan e Shamsبر سرِ آتشِ تو سوختم و دود نکردآب بر آتش تو ریختم و سود نکردآزمودم دل خود را به هزاران شیوههیچ چیزش به جز از وصلِ تو خشنود نکردآنچه از عشق کشید این دل من، کُه نکشیدو آنچه در آتش کرد این دل من، عود نکردگفتم: این بنده نه در عشق گرو کرد دلی؟گفت دلبر که: بلی کرد، ولی زود نکردآه دیدی که چه کردست مرا آن تقصیر؟آنچه پشّه به دماغ و سرِ نمرود نکرد(۱)گر چه آن لعلِ لبت عیسیِ رنجورانست(۲)دل رنجور مرا چاره بهبود نکردجانم از غمزه تیرافکن تو خسته(۳) نشدزانکه جز زلف خوشت را زره و خود نکردنمک و حُسنِ جمال تو که رشک چمن استدر جهان جز جگر بنده نمکسود(۴) نکردهین خمش باش، که گنجیست غم یار ولیکوصف آن گنج جز این روی زَراَندود(۵) نکردمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۷۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 770, Divan e Shamsهمه را بیازمودم، ز تو خوشترم نیامدچو فروشدم به دریا، چو تو گوهرم نیامدسر خُنبها(۶) گشادم، ز هزار خُم چشیدمچو شرابِ سرکشِ(۷) تو به لب و سرم نیامدچه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد؟که سَمَن بری(۸)، لطیفی چو تو، در برم نیامدز پِیَت مرادِ خود را دو سه روز ترک کردمچه مراد ماند زان پس که میسّرم نیامد؟دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکربه جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامدخِرَدم بگفت برپر ز مسافران گردونچه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد؟چو پرید سوی بامت ز تنم کبوترِ دلبه فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامدچو پیِ کبوترِ دل به هوا شدم چو بازانچه همای ماند و عَنقا(۹) که برابرم نیامد؟برو ای تنِ پریشان، تو و آن دلِ پشیمانکه ز هر دو تا نرستم، دل دیگرم نیامدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 989بخش ۲۹ - وصیت کردن مصطفی علیهالسلام صدیق را که چون بلال را مشتری میشوی هر آینه ایشان از ستیز بر خواهند در بها فزود و بهای او را خواهند فزودن، مرا درین فضیلت شریک خود کن، وکیل من باش و نیم بها از من بستانمصطفی گفتش کای اقبالجواندرین من میشوم اَنبازِ(۱۰) توتو وکیلم باش، نیمی بهر منمشتری شو، قَبض کن(۱۱) از من ثَمَن(۱۲)گفت: صد خدمت کنم، رفت آن زمانسوی خانهٔ آن جهودِ بیامانگفت با خود کز کف طفلان گُهَرپس توان آسان خریدن ای پدرعقل و ایمان را ازین طفلانِ گول(۱۳)میخرد با مُلکِ دنیا دیوِ غولآنچنان زینت دهد مُردار راکه خَرَد ز ایشان دو صد گلزار راآنچنان مهتاب بنماید به سِحرکز خَسان صد کیسه بِربایَد به سِحرانبیاشان تاجری آموختندپیش ایشان شمع دین افروختنددیو و غولِ ساحر از سحر و نبردانبیا را در نظرشان زشت کردزشت گرداند به جادویی عدوتا طلاق افتد میان جُفت و شُو(۱۴)دیدههاشان را به سِحری دوختندتا چنین جوهر به خَس(۱۵) بفروختنداین گُهَر از هر دو عالَم برتر استهین بخر زین طفلِ جاهل، کو خر استپیش خر، خَرمُهره(۱۶) و گوهر یکی ستآن اِشَک(۱۷) را در دُر و دریا شکی ستمُنکرِ بحر است و گوهرهای اوکی بُوَد حیوان دُر و پیرایهجو؟در سر حیوان خدا ننهاده استکو بُوَد در بند لعل و دُرپَرَستمر خران را هیچ دیدی گوشوار؟گوش و هوشِ خر بُوَد در سبزهزاراَحْسَنِ التَّقویم در وَالتّین* بخوانکه گرامی گوهر است ای دوست! جاناَحْسَنِ التَّقویم*، از عرش او فزوناَحْسَنِ التَّقویم، از فکرت برونگر بگویم قیمت این مُمْتَنِع(۱۸)من بسوزم، هم بسوزد مُسْتَمِع(۱۹)لب ببند اینجا و، خر این سو مرانرفت این صِدّیق سوی آن خرانحلقه در زد، چو در را بر گشودرفت بیخود در سرای آن جهودبیخود و سرمست و پر آتش نشستاز دهانش بس کلامِ تلخ جَستکین وَلیُّ الله را چون میزنی؟این چه حِقد(۲۰) است؟ ای عَدُوِّ روشنیگر تو را صدقی است اندر دین خَودظلم بر صادق، دلت چون میدهد؟ای تو در دین جهودی مادهایکین گمان داری تو بر شهزادهای؟در همه ز آیینهٔ کژسازِ خَودمنگر ای مَردودِ(۲۱) نفرینِ ابدآنچه آن دم از لب صِدّیق جَستگر بگویم، گُم کنی تو پای و دستآن یَنابیعُ الْحِکَم(۲۲) همچون فُراتاز دهانِ او دوان، از بیجِهاتهمچو از سنگی که آبی شد رواننه ز پهلو مایه دارد، نه از میان**اِسپَرِ(۲۳) خود کرده حقّ آن سنگ رابر گشاده آبِ مینارنگ راهمچنان کز چشمهٔ چشمِ تو نوراو روان کرده ست بی بُخل(۲۴) و فُتور(۲۵)نه ز پیه آن مایه دارد، نه ز پوسترویپوشی کرد در ایجاد، دوستدر خَلایِ(۲۶) گوش، بادِ جاذبشمُدرِکِ(۲۷) صِدقِ کلام و کاذبشآن چه باد است اندر آن خُرد استخوان؟کو پذیرد حرف و صوتِ قصّهخواناستخوان و باد، روپوش است و بسدر دو عالَم غیر یزدان نیست کسمُستَمِع او، قایل او، بیاحتجابزآنکه اَلـْاُذْنان مِنَ الرَّأس*** ای مُثاب(۲۸)آنکه بی حجاب و واسطه می شنود و می گوید حضرت حق است، زیرا ای به پاداش رسیده! دو گوش هم جزو سر است.گفت: رحمت گر همیآید بر اوزر بده، بستانْش، ای اِکرامْخو(۲۹)از مَنَش واخَر چو میسوزد دلتبیمَؤُونَت(۳۰) حل نگردد مشکلتگفت: صد خدمت کنم، پانصد سُجودبندهای دارم نكو، لكن جهودتن سپید و دل سیاه اَستَش، بگیردر عوض دِه تن سیاه و دل مُنیرپس فرستاد و بیاورد آن هُمام(۳۱)بود اَلحَق سخت زیبا آن غلامآنچنان که ماند حیران آن جهودآن دلِ چون سنگش از جا رفت زودحالت صورتپرستان این بُوَدسنگشان از صورتی مُومین(۳۲) بُوَدباز کرد استیزه و راضی نشدکه برین افزون بده بیهیچ بُدیک نِصابِ(۳۳) نقره هم بر وی فزودتا که راضی گشت حرصِ آن جهود* قرآن کریم، سوره تین(۹۵)Quran, Sooreh Teen(#95)وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ (١)قسم به انجیر و زیتون.وَطُورِ سِينِينَ (٢)و قسم به طور سینا.وَهَٰذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ (٣)و قسم به این شهر امن و امان.لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ (۴)که ما انسان را در نیکوترین ساختار آفریدیم.ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ (۵)سپس (به کیفر ناسپاسی و گناهش) به اسفل سافلین (جهنم و پستترین رتبه امکان) برگردانیدیم.إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (۶)مگر آنان که ایمان آوردند و نیکوکار شدند که ایشان را پاداشی است ناگسسته.فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ (٧)پس (ای انسان) چه تو را بر دروغ شمردن روز جزا وامی دارد؟أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ (٨) آیا خداوند بهترین داوران نیست؟!عطار، دیوان اشعار، غزل شماره ۴۰۷ Attar Poem(Qazal)# 407, Divan e Ashaarاَرِنی(۳۴) گر بسی خطاب کنیبانگ آید به لَنتَرانی(۳۵) باز****** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۶۰Quran, Sooreh Baghareh(#2), Ayeh #60وَإِذِ اسْتَسْقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ ۖ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا ۖ قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ ۖ كُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ و [یاد کنید] آن گاه که موسی برای قومش درخواست آب کرد، پس گفتیم: عصایت را به این سنگ بزن. پس دوازده چشمه از آن جوشید به طوری که هر گروهی [از دوازده گروه بنی اسرائیل] چشمه ویژه خود را شناخت. [و گفتیم:] از روزیِ خدا بخورید و بیاشامید و تبهکارانه در زمین فتنه و آشوب بر پا نکنید.*** حدیثاَلْـمَضْمَضََةُ وَ الـْاِسْتِنشاقُ سُنَّةٌ وَالـْاُذْنانِ مِنَ الرَّأسِآب در دهان و بينی گرداندن سنت است و دو گوش هم جزو سر محسوب می گردد.**** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۴۳Quran, Sooreh Araaf(#7), Ayeh #143وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَو چون موسی به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا![ خود را ] به من نشان بده تا تو را ببینم! فرمود: هرگز مرا نخواهی دید. ولی بدان کوه در نگر، اگر در جایش قرار گرفت مرا نیز خواهی دیدن! و هنگامی که پروردگارش بر آن کوه تجلّی کرد آن را خُرد و متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد. و چون به هوش آمد عرض کرد: توئی منزّه [ از هر گونه مجانست با مخلوق ] به درگاهت توبه آوردم و من نخستین مؤمن [ به نادیدنی بودن تو به چشم سَر ] هستم.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1786مرد و زن چون یک شود، آن یک تویچون که یک ها محو شد، آنَک(۳۶) توی(۱) آنچه پشّه به دماغ و سرِ نمرود نکرد: اشاره به داستان نمرود پادشاه بابل است که پشّه ای در مغز او رفته بود.(۲) عیسیِ رنجوران: شفابخش بیماران(۳) خسته: زخمی، مجروح(۴) نمکسود: گوشتی که از درازا ببرند و در آفتاب خشک کنند و یا بپزند و نمک بسیار بر آن پاشند تا نگندد.(۵) زَراَندود: ویژگی فلزی که با لایهای از طلا پوشانده شده، زرنگار(۶) خُنب: ظرفی که شراب و امثال آن در آن ریزند، خُم(۷) شرابِ سرکش: قوی و تند، شرابی که با آب آمیخته نباشد(۸) سَمَن بر: کسی که بدنی لطیف، سفید، و خوشبو دارد(۹) عَنقا: سیمرغ(۱۰) اَنباز: شریک(۱۱) قَبض کن: بگیر(۱۲) ثَمَن: قیمت، بها(۱۳) گول: ابله، نادان(۱۴) جُفت و شُو: زن و شوهر(۱۵) خَس: خاشاک، کنایه از چیز بی ارزش(۱۶) خَرمُهره: نوعی مُهره بزرگ سفید یا آبی که آن را بر گردن خر و اسب و استر آویزند(۱۷) اِشَک: خر، الاغ، لفظ ترکی(۱۸) مُمْتَنِع: رفیع، محال(۱۹) مُسْتَمِع: شنونده(۲۰) حِقد: کینه(۲۱) مَردود: ردشده، غیرقابلقبول(۲۲) یَنابیعُ الْحِکَم: چشمه های حکمت(۲۳) اِسپَر: سِپَر(۲۴) بُخل: بخیلی کردن، امساک، دریغ کردن(۲۵) فُتور: سستی(۲۶) خَلا: فضای خالی(۲۷) مُدرِک: دریابنده، کسی که چیزی را درک میکند(۲۸) مُثاب: اجر و پاداش گرفته(۲۹) اِکرامْخو: کسی که صفت بخشندگی دارد(۳۰) مَؤُونَت: خرج، هزینه(۳۱) هُمام: مرد بزرگ و بخشنده(۳۲) مُومین: مانند موم(۳۳) نِصاب: اصل و ریشه، مالی که زکات بر آن واجب می شود. نِصابِ نقره معادل دویست درهم است.(۳۴) اَرِنی: بنمایان مرا(۳۵) لَنتَرانی: هرگز مرا نمیبینی(۳۶) آنَک: کلمه ای است که اشاره به دور دارد، آنگاه، آنجا
view more