برنامه صوتی شماره ۶۶۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۵ ژوئن ۲۰۱۷ ـ ۱۶ خرداد PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۵۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2754, Divan e Shamsروزی که مرا ز من ستانیضایع مکن از من آنچه دانیتا با تو چو خاصِ نور گردمآن نورِ لطیفِ جاودانیتا چند کنم ز مرگ فریادبا همچو تو، آبِ زندگانی؟گر مرگم از اوست، مرگِ من بادآن مرگ بِه از دَمِ جوانیاز خرمن خویش دِه زَکاتم(۱)زان خرمنِ گوهرِ نهانیمنویس بر این و آن بَراتم(۲)بگذار طریقِ امتحانیخاموش، ولی به دستِ تو چیست؟باران آمد، تو ناودانیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 181وعدهٔ اهل کرم نَقد روان(۳)وعدهٔ نا اهل شد رنج روانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۷۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 771, Divan e Shamsدل تو مثال بامست و حواس ناودانهاتو ز بام آب میخور که چو ناودان نماندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2402روزن جانم گشاده ست از صفامیرسد بی واسطه نامهٔ خدانامه و باران و نور از روزنممیفتد در خانهام، از معدنمدوزخ ست آن خانه کان بی روزن استاصل دین، ای بنده روزن کردن استتیشهٔ هر بیشهای کم زن، بیاتیشه زن در کندن روزن، هَلا(۴)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1319ای بسا ظلمی که بینی در کَسانخوی تو باشد در ایشان، ای فلاناندر ایشان تافته(۵) هستیِّ تواز نفاق و ظلم و بد مستیِّ توآن تویی، و آن زخم بر خود میزنیبر خود آن ساعت، تو لعنت میکنیدر خود آن بد را نمیبینی عیانور نه دشمن بوده ای خود را به جانحمله بر خود میکنی ای ساده مردهمچو آن شیری که بر خود حمله کردچون به قعرِ خویِ خود اندر رسیپس بدانی کز تو بود آن ناکسیشیر را، در قعر پیدا شد که بودنقش او، آن کِش دگر کس مینمودهر که دندانِ ضعیفی میکَنَدکارِ آن شیرِ غلط بین میکندای بدیده عکس بَد، بر روی عَم(۶)بد نه عَمّ است، آن تویی، از خود مَرَممؤمنان، آیینهٔ همدیگرند*این خبر می از پیمبر آورندپیش چشمت داشتی شیشهٔ کبودزان سبب، عالم کبودت مینمودگر نه کوری، این کبودی دان ز خویشخویش را بد گو، مگو کس را تو بیشمؤمن ار یَنْظُر بِنُورِ الله** نبودغیب، مؤمن را برهنه چون نمود؟چونکه تو یَنْظُر به نارُالله(۷) بُدینیکوی را وا ندیدی از بدیاندک اندک آب، بر آتش بزنتا شود نار تو نور، ای بُوالْحَزَن(۸)تو بزن یا رَبَّنا آبِ طَهور(۹)تا شود این نارِ عالَم، جمله نور* حدیثاَلْـمُؤمِنُ مِرآةُ الْـمُؤمِنِمؤمن، آینه مؤمن است.**حديثاِتَّقُوا فَراسَةَ الْـمُؤمِنِ فَاِنّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللهِبترسيد از زيركساری مؤمن که او با نور خدا می بیند.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1208غیر نُطق و غیر ایماء(۱۰) و سِجِلّ(۱۱)صد هزاران ترجمان خیزد ز دلمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 888بخش ۲۷ - قصهٔ اَحَد(۱۲) اَحَد گفتن بِلال در حَرِّ حجاز(۱۳) از محبت مصطفی علیهالسلام، در آن چاشتگاه ها که خواجهاش از تعصب جهود به شاخ خارش میزد پیش آفتاب حجاز، و از زخم خون از تن بلال بر میجوشید، از او اَحَد اَحَد می جَست بیقصد او، چنانکه از دردمندان دیگر ناله جهد بیقصد، زیرا كه از درد عشق مُمتلی بود، اهتمام دفعِ دردِ خار را مَدخل نبود(۱۴)، همچون سَحَره فرعون(۱۵) و جِرجیس(۱۶) و غَیرُهُم لا یُعَدُّ و لا یُحْصی (و جز ایشان که از حدّ و شمار خارج است)تن فدای خار میکرد آن بلالخواجهاش میزد برای گوشمالکه چرا تو یاد احمد میکنی؟بندهٔ بد مُنکرِ دینِ منیمیزد اندر آفتابش او به خاراو اَحَد میگفت بهر افتخارتا که صدّیق آن طرف بر میگذشتآن اَحَد گفتن به گوش او برفتچشم او پر آب شد، دل پر عَنا(۱۷)زآن اَحَد مییافت بوی آشنابعد از آن خلوت بدیدش، پند دادکز جهودان خُفیه(۱۸) میدار اعتقادعالِمُ السِّر(۱۹) است، پنهان دار کامگفت: کردم توبه پیشت ای هُمام(۲۰)روز دیگر از پِگَه(۲۱) صدّیق تَفت(۲۲)آن طرف از بهر کاری میبرفتباز اَحَد بشنید و ضرب زخم خاربرفروزید از دلش سوز و شرارباز پندش داد، باز او توبه کردعشق آمد، توبهٔ او را بخَوردتوبه کردن زین نَمَط(۲۳) بسیار شدعاقبت از توبه او بیزار شدفاش کرد، اِسپُرد تن را در بلاکای محمد ای عدو توبههاای تن من و ای رگ من پر ز توتوبه را گُنجا کجا باشد در او؟توبه را زین پس ز دل بیرون کنماز حیات خُلد(۲۴) توبه چون کنم؟عشق، قهّارست و من مَقهورِ(۲۵) عشقچون شِکَر شیرین شدم از شور عشقبرگ کاهم پیش تو ای تند بادمن چه دانم که کجا خواهم فتاد؟گر هِلالم، گر بِلالم، میدوممُقْتَدیِّ(۲۶) آفتابت میشومماه را با زَفتی(۲۷) و زاری چه کاردر پی خورشید پوید سایهواربا قضا هر کو قراری میدهدریشخند سَبلَتِ(۲۸) خود میکندکاهبرگی پیش باد، آنگه قرار؟رستخیزی، وانگهانی عزمکار؟گربه در انبانم اندر دست عشقیکدمی بالا و یکدم پست عشقاو همیگرداندم بر گِردِ سرنه به زیر آرام دارم، نه زبرعاشقان در سیل تند افتادهاندبر قضای عشق، دل بنهادهاندهمچو سنگ آسیا اندر مدارروز و شب گردان و نالان بیقرارگردشش بر جوی جویان(۲۹) شاهد استتا نگوید کس که آن جو راکد استگر نمیبینی تو جو را در کمین(۳۰)گردشِ دولابِ(۳۱) گردونی ببینچون قراری نیست گردون را از اوای دل، اختروار، آرامی مجوگر زنی در شاخ دستی، کی هِلَد(۳۲)؟هر کجا پیوند سازی، بِسْکُلَد(۳۳)گر نمیبینی تو تَدویرِ(۳۴) قَدَردر عناصر جوشش و گردش نگرزآنکه گردشهای آن خاشاک و کفباشد از غَلیانِ(۳۵) بحرِ با شرفباد سرگردان ببین اندر خروشپیش امرش موج دریا بین به جوشآفتاب و ماه، دو گاوِ خَراس(۳۶)گِرد میگردند و میدارند پاساختران هم خانه خانه میدوندمَرکَبِ هر سعد و نحسی میشونداخترانِ چرخ گر دور اند هیوین حواست کاهلاند و سُستپی(۳۷)اختران چشم و گوش و هوش ماشب کجااند و به بیداری کجا؟گاه در سعد و وصال و دلخوشیگاه در نحس فراق و بیهُشیماه گردون چون درین گردیدن استگاه تاریک و، زمانی روشن استگه بهار و صیف همچون شهد و شیرگه سیاستگاه برف و زَمهَریر(۳۸)چونکه کلّیّات پیش او چو گوستسُخره(۳۹) و سجده کُنِ چوگان اوستتو که یک جزوی دلا زین صدهزارچون نباشی پیش حُکمش بیقرار؟(۱) زَکات: قسمتی از مال که به دستور شرع باید در راه خدا بدهند(۲) بَرات: سند یا حکم آزادی(۳) نَقد روان: گنج روان، گنجی از مسکوک رایج، گنج قارون(۴) هَلا: به هوش باش(۵) تافته: تابیده(۶) عَم: عمو(۷) نارُالله: آتش خدا، منظور قهر خداست.(۸) بُوالْحَزَن: اندوهگین(۹) طَهور: پاک و پاکیزه(۱۰) ایماء: اشارت کردن(۱۱) سِجِلّ: در اینجا به معنی مطلق نوشته(۱۲) احد: یکتا، از اسماء خدا(۱۳) حَرِّ حجاز: گرمای عربستان(۱۴) اهتمام دفعِ دردِ خار را مَدخل نبود: یعنی بلال چنان غرقه عشق حق بود که نمی توانست برای گریز از آسیب چوب های خاردار فکری بکند.(۱۵) سَحَره فرعون: ناظر به این نکته است که فرعون گفته بود که اگر جادوگران در مقابله با موسی و حفظ سلطنت فرعون موفق نشوند آنها را خواهد کشت یا دست و پای آنها را خواهد برید، اما آنها حقیقت موسی را دریافته بودند و از تهدید فرعون بیمی نداشتند.(۱۶) جِرجیس: درباره جِرجیس روایت این است که منکران او را می کشتند، او، از عشق حق، زنده می شد.(۱۷) عَنا: رنج، سختی، درد(۱۸) خُفیه: پنهان، نهفته(۱۹) عالِمُ السِّر: دانای اسرار درون(۲۰) هُمام: مرد بزرگ(۲۱) پِگَه: صبح، بامداد(۲۲) تَفت: پرشتاب، تند(۲۳) نَمَط: روش، طریقه(۲۴) حیات خُلد: زندگی جاودان(۲۵) مَقهور: مغلوب(۲۶) مُقْتَدی: اقتداکننده، پیرویکننده(۲۷) زَفتی: ستبری(۲۸) سَبلَت: سِبیل(۲۹) جوی جویان: جویندگان جوی(۳۰) کمین: به معنی مکمون و پوشیده است(۳۱) دولاب: چرخ چاه(۳۲) هِلیدن: گذاشتن، رها کردن(۳۳) بِسْکُلَد: جدا شود، پاره شود(۳۴) تَدویر: گردش و دوران، دور گردانیدن چیزی(۳۵) غَلیان: جوش و خروش(۳۶) خَراس: آسیایی که توسط خر و گاه و امثال آن حرکت کند.(۳۷) سُستپی: ضعیف، آنچه که بنیادش ضعیف باشد(۳۸) زَمهَریر: سرمای شدید(۳۹) سُخره: ذلیل و مقهور و زیردست
view more