برنامه شماره ۶۵۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۱۵ می ۲۰۱۷ ـ ۲۶ اردیبهشت PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۴۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1846, Divan e Shamsحرام است ای مسلمانان، از این خانه برون رفتنمیِ چون ارغوان هِشتَن(۱)، ز بانگ اَرغَنون(۲) رفتنبرون زَرق(۳) است یا اِستَم(۴)، هزاران بار دیدستماز این پس ابلهی باشد برای آزمون رفتنمرو زین خانه، ای مجنون، که خون گریی ز هجران، خونچو دستی را فرو بُرّی، عجایب نیست خون رفتنز شمع آموز ای خواجه، میان گریه خندیدنز چشم آموز ای زیرک، به هنگام سکون رفتناگر باشد تو را روزی، ز استادان بیاموزیچو مرغِ جانِ معصومان به چرخِ نیلگون(۵) رفتنبیا ای جان که وقتت خوش، چو اُستُن(۶) بار ما می کشکه تا صبرت بیاموزد به سقف بیستون رفتنفُسونِ(۷) عیسی مریم نکرد از درد عاشق کموظیفه دردِ دل نَبْوَد به دارو و فُسون رفتنچو طاسی(۸) سرنگون گردد، رود آنچه در او باشدولی سودا نمیتاند ز کاسه سر نگون رفتناگر پاکی و ناپاکی، مرو زین خانه، ای زاکی(۹)گناهی نیست در عالم تو را ای بنده چون رفتنتویی شیر اندرین درگه، عدوِّ راهِ تو روبَهبُوَد بر شیر بدنامی از این چالِش(۱۰) زبون رفتنچو نازی می کشی، باری بیا نازِ چنین شه کشکه بس بداختری باشد به زیر چرخِ دون(۱۱) رفتنز دانش ها بشویم دل، ز خود خود را کنم غافلکه سوی دلبر مُقبِل(۱۲) نشاید ذو فُنون(۱۳) رفتنشناسد جان مجنونان که این جان است قشر جانبباید بهر این دانش ز دانش در جنون رفتنکسی کو دم زند بیدم، مُباح(۱۴) او راست غَوّاصیکسی کو کم زند، در کم، رسد او را فزون رفتنرها کن تا بگوید او، خموشی گیر و توبه جوکه آن دلدار خو دارد به سویِ تایِبون(۱۵) رفتنمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۵۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1759, Divan e Shamsاَه چه بیرنگ و بینشان که منمکی ببینم مرا چنان که منم؟گفتی: اسرار در میان آورکو میان اندر این میان که منم؟کی شود این روان من ساکن؟این چنین ساکن روان که منممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۹۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1393, Divan e Shamsگفت مرا عشق کهن از بَرِ ما نَقل مکنگفتم: آری نکنم ساکن و باشنده شدممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 180وعدهها باشد حقیقی، دلپذیروعدهها باشد مجازی، تاسه گیر(۱۶)وعدهٔ اهل کرم نَقد روان(۱۷)وعدهٔ نا اهل شد رنج روانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۸۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 888, Divan e Shamsپنبه برون کن ز گوش، عقل و بَصَر(۱۸) را مپوشکان صَنَم(۱۹) حُلّه(۲۰) پوش، سوی بَصَر میرودنای و دف و چنگ را از پی گوشی زنندنقش جهان جانبِ نقش نگر میرودآن نظری جو که آن هست ز نور قدیمکاین نظر ناریَت، همچو شرر میرودجنس رود سوی جنس، بس بود این امتحانشه سوی شه میرود، خر سوی خر میرودهر چه نهال تَرَست، جانب بستان برندخشک چو هیزم شود، زیر تبر میرودآب معانی بخور، هر دم چون شاخ ترشکر که در باغ عشق، جوی شکر میرودبس کن از این امر و نهی، بین که تو نفس حَرون(۲۱)چونش بگویی: مرو، لنگ بتر میرودجان سوی تبریز شد، در هوس شمس دینجان صدفست و سوی بحر گهر میرودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4562گفت: نَفقهٔ زن چرا ندهی تمام؟گفت: از جان شرع را هستم غلاملیک اگر میرم، ندارم من کفنمُفلِس این لِعْبَم(۲۲) و شش پنج زَن(۲۳)مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4579ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتی*، فتنهایصد هزاران خرمن اندر حَفْنهای(۲۴)آفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانذره ذره گردد افلاک و زمینپیش آن خورشید چون جست از کمین* قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷Quran, Sooreh Anfaal(#8), Ayeh #17… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ … … وهنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد …مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4465گفت قاضی، ای صنم، معمول چیست؟گفت: خانهٔ این کنیزک بس تهی استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4558چون نمیتانست آوازی فراشتغمزهٔ تنهای زن سودی نداشتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1856نُقصان اجرای جان و دل صوفی از طعام اللهصوفیی از فقر چون در غم شودعین فقرش دایه و مَطعَم(۲۵) شودزآنکه جنّت از مَکارِه(۲۶) رُسته استرحم، قسمِ عاجزی اِشکسته استآنکه سرها بشکند او از عُلُو(۲۷)رحمِ حقّ و خلق ناید سوی اواین سخن آخر ندارد، وان جواناز کمی اجرای نان شد ناتوانشاد آن صوفی که رزقش کم شودآن شَبَه ش(۲۸) دُر گردد و او یَم(۲۹) شودز آن جِرایِ(۳۰) خاص هر که آگاه شداو سزای قرب و اِجریگاه(۳۱) شدز آن جِرای روح چون نقصان شودجانش از نُقصان(۳۲) آن لرزان شودپس بداند که خطایی رفته استکه سَمَنزارِ(۳۳) رضا آشفته استهمچنان کآن شخص از نُقصانِ کِشترُقعه(۳۴) سوی صاحبِ خرمن نبشترُقعهاش بردند پیش میر دادخواند او رُقعه، جوابی وا ندادگفت: او را نیست اِلاّ درد لُوت(۳۵)پس جواب احمق اولی تر سکوتنیستش درد فراق و وصل، هیچبند فرع ست او، نجوید اصل، هیچاحمق ست و مُردهٔ ما و منیکز غم فرعش، فراغ اصل، نیآسمان ها و زمین یک سیب دانکز درختِ قدرتِ حق شد عیانتو چو کرمی در میان سیب دَروز درخت و باغبانی بیخبرآن یکی کرمی دگر، در سیب هملیک جانش از برون، صاحب عَلَمجنبش او وا شکافد سیب رابر نتابد سیب، آن آسیب رابر دریده جنبش او پردههاصورتش کرمست و معنی اژدهاآتشی کَاوَّل ز آهن میجهداو قدم بس سست بیرون مینهددایهاش پنبهست اول، لیک اخیرمیرساند شعلهها او تا اَثیر(۳۶)مرد، اول بستهٔ خواب و خَور استآخِرُالَامر(۳۷) از مَلایک برتر استدر پناه پنبه و کبریت هاشعله و نورش برآید بر سُها(۳۸)عالَمِ تاریک، روشن میکندکُندهٔ آهن، به سوزن میکَنَد(۳۹)گرچه آتش نیز هم جسمانی استنه ز روحست و نه از روحانی استجسم را نبود از آن عِزّ بهرهایجسم پیش بحر جان، چون قطرهایجسم از جان روزافزون میشودچون رود جان، جسم بین چون میشودحَدِّ جسمت یک دو گَز(۴۰) خود بیش نیستجان تو تا آسمان، جولان کُنی(۴۱) ستتا به بغداد و سمرقند ای هُمام(۴۲)روح را اندر تصوّر، نیم گامدو دِرَمسنگ است پیه چشمتاننور روحش تا عَنانِ آسمان(۴۳)نور، بی این چشم، میبیند به خوابچشم، بیاین نور چه بود جز خراب؟جان، ز ریش و سِبلتِ(۴۴) تن فارغ استلیک تن بیجان بود مُردار و پستبارنامهٔ(۴۵) روح حیوانی ست اینپیشتر رو، روح انسانی ببینبگذر از انسان هم و، از قال و قیلتا لب دریای جان جبرئیلبعد از آنت جانِ احمد لب گَزَدجبرئیل از بیم تو واپس خَزَدگوید: ار آیم به قدرِ یک کمانمن به سوی تو، بسوزم در زمانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1891آشفتن آن غلام از نارسیدن جواب رُقعه از قِبَلِ پادشاهاین بیابان، خود ندارد پا و سربیجوابِ نامه خسته ست آن پسرکای عجب، چونم نداد آن شه جواب؟یا خیانت کرد رُقعهبر ز تابرُقعه پنهان کرد و ننمود آن به شاهکو منافق بود و، آبی زیر کاه(۴۶)رُقعهٔ دیگر نویسم ز آزموندیگری جویم رسولِ ذوفنونبر امیر و مَطبَخیّ(۴۷) و نامهبَرعیب بنهاده ز جهل، آن بیخبرهیچ گِردِ خود نمیگردد که منکژروی کردم، چو اندر دین، شَمَن(۴۸)(۱) هِشتَن: رها کردن، گذاشتن(۲) اَرغَنون: نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آنها صدا ایجاد میشود، ارگ(۳) زَرق: حیله گری، فریب کاری (۴) اِستَم: ستم(۵) چرخِ نیلگون: آسمان آبی(۶) اُستُن: ستون(۷) فُسون: افسون، حیله، تزویر، مکر(۸) طاس: نوعی کاسۀ مسی، جام شراب(۹) زاکی: مرد پاکیزه و نیکو(۱۰) چالِش: جنگ و جدال، زد و خورد(۱۱) دون: پست، فرومایه(۱۲) مُقبِل: خوشبخت، صاحباقبال، نیکبخت(۱۳) ذو فُنون: صاحب فن ها، دارای هنرها(۱۴) مُباح: جایز، حلال، روا(۱۵) تایِبون: جمع تایِب، توبه کنندگان(۱۶) تاسه گیر: خفقان آور، چیزی که پریشانی و بی قراری آورد.(۱۷) نَقد روان: گنج روان، گنجی از مسکوک رایج، گنج قارون(۱۸) بَصَر: بینایی(۱۹) صَنَم: دلبر، معشوق زیبا، بت(۲۰) حُلّه: جامه، لباس نو(۲۱) حَرون: سرکش، نافرمان(۲۲) لِعْب: بازی(۲۳) شش پنج زَن: قمار باز(۲۴) حَفْنه: مشتی از گندم و جو و نظیر آن(۲۵) مَطعَم: غذا، خوردنی(۲۶) مَکارِه: سختی، ناخوشی و هر آنچه برای آدمی ناخوش و نا گوار آید(۲۷) عُلُو: بزرگی، رفعت. در اینجا به معنی تکبّر(۲۸) شَبَه: شَبَه یا شَبَق نوعی سنگ سیاه و براق که در جواهرسازی بکار رود. (۲۹) یَم: دریا(۳۰) جِرا: نفقه، مواجب، مستمری(۳۱) اِجریگاه: در اینجا پیشگاه الهی(۳۲) نُقصان: کمی، کاستی، زیان(۳۳) سَمَنزار: باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن، آنجا که سَمَن روید(۳۴) رُقعه: نامه(۳۵) لُوت: غذا، طعام(۳۶) اَثیر: در اینجا صرفاً به معنی آسمان و فلک است(۳۷) آخِرُالَامر: آخر کار(۳۸) سُها: ستاره ای بسیار کوچک در صورت فلکی دُبّ اکبر است، عالیترین مقام معنوی(۳۹) کُندهٔ آهن به سوزن برکندن: کنایه از انجام کاری دشوار و یا محال(۴۰) گَز: مقیاس طول، در قدیم معادل ۲۴ انگشت و امروز معادل ۱ متر است.(۴۱) جولان کُن: سیر کننده(۴۲) هُمام: مرد بزرگ و دلیر و بخشنده(۴۳) عَنانِ آسمان: آن مقدار آسمان که پیداست، پهنه آسمان(۴۴) سِبلت: سبیل(۴۵) بارنامه: اسباب تجمل و بزرگی، کاغذ حاوی مشخصات بار، پروانه بار یافتن به بارگاه پادشاه(۴۶) آب زیر کاه: مکّار، آب زیر کاه کردن کنایه است از تزویر و نفاق(۴۷) مَطبَخی: آشپز(۴۸) شَمَن: بت پرست
view more