برنامه صوتی شماره ۶۵۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۸ می ۲۰۱۷ ـ ۱۹ اردیبهشت PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1946, Divan e Shamsکاشکی از غیر تو آگه نبودی جان منخود ندانستی بجز تو جان معنی دان(۱) منتا نه رَدّی(۲) کردمی و نی تَرَدُّد(۳)، نی قبولبودمی بیدام و بیخاشاک در عُمّانِ(۴) منغیر رویت هر چه بینم، نورِ چشمم کم شودهر کسی را ره مده، ای پرده مژگان منسخت نازک گشت جانم از لطافتهای عشقدل نخواهم، جان نخواهم، آنِ من کو، آن من؟همچو ابرم روتُرُش(۵) از غیرت شیرین خویشروی همچون آفتابت بس بود بُرهانِ(۶) منرو مگردان یک زمان از من که تا از درد توچرخ را بر هم نسوزد دود آتشدان منتا خموشم، من ز گلزارِ تو ریحان می برمچون بنالم، عطر گیرد عالم از ریحانِ منمن که باشم مر تو را؟ من آنکه تو نامم نهیتو که باشی مر مرا؟ سلطان من، سلطان منچون بپوشد جَعدِ تو روی تو را، ره گم کنمجَعدِ تو کفر من آمد، روی تو ایمان منای به جان من تو از افغان من نزدیکتریا فغانم از تو آید، یا تویی افغان منحافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۲۵ Hafez Poem(Qazal)# 125, Divan e Qazaliatشاهد آن نیست که مویی و میانی داردبنده طلعت آن باش که آنی داردمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۸۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1786, Divan e Shamsتا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرمای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان منحافظ، غزلیات، غزل شماره ۲۳۳ Hafez Poem(Qazal)# 233, Divan e Qazaliatدست از طلب ندارم تا کام من برآیدیا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآیدحافظ، غزلیات، غزل شماره ۴۳۵ Hafez Poem(Qazal)# 435, Divan e Qazaliatبا مُدَّعی مگویید اسرار عشق و مستیتا بیخبر بمیرد در دردِ خودپرستیعاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آیدناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستیدوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانمبا کافران چه کارت گر بت نمیپرستیحافظ، غزلیات، غزل شماره ۴۳۴ Hafez Poem(Qazal)# 434, Divan e Qazaliatتا فضل و عقل بینی بیمعرفت نشینییک نکتهات بگویم خود را مبین و رستیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 806تمثیل مرد حریص نابیننده، رزّاقی حق را، و خزاین رحمتِ او را به موری که در خرمنگاه بزرگ با دانهٔ گندم میکوشد و میجوشد و میلرزد و به تعجیل میکشد و سَعَتِ آن خرمن را نمیبیندمور بر دانه بدان لرزان شودکه ز خرمنهای خوش اَعمی(۷) بودمیکشد آن دانه را با حرص و بیمکه نمیبیند چنان چاشِ(۸) کریمصاحب خرمن همیگوید که هیای ز کوری پیش تو مَعدوم(۹) شیتو ز خرمنهای ما آن دیدهایکه در آن دانه به جان پیچیدهایای به صورت ذره، کیوان را ببینمور لنگی، رو سلیمان را ببینتو نهای این جسم، تو آن دیدهایوا رهی از جسم، گر جان دیدهایآدمی دید است، باقی گوشت و پوستهرچه چشمش دیده است آن چیز اوستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 826دیدهای کو از عدم آمد پدیدذات هستی را همه معدوم دیدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 277ای برادر تو همان اندیشهایما بقی تو استخوان و ریشهایگر گُلَست اندیشهٔ تو گلشنیور بود خاری تو هیمهٔ(۱۰) گُلخَنی(۱۱)گر گلابی بر سر جیبت زنندور تو چون بولی(۱۲) برونت افکنند******گر در دل تو گل گذرد، گل باشیور بلبل بی قرار، بلبل باشیتو جزوی و حق کل است اگر روزی چنداندیشه کل، پیشه کنی کل باشیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 829نعمت جَنّاتِ خوش، بر دوزخیشد مُحَرَّم(۱۳)، گرچه حق آمد سَخی(۱۴)در دهانش تلخ آید شهد خُلد(۱۵)چون نبود از وافیان در عهد خُلدمر شما را نیز در سوداگریدست کی جنبد چو نبود مشتری؟کی نَظاره(۱۶) اهل بِخْریدن بُوَد؟آن نَظاره گول(۱۷) گردیدن بُوَدپُرس پُرسان، کین به چند و آن به چند؟از پی تعبیر وقت و ریشخنداز ملولی کاله(۱۸) میخواهد ز تونیست آن کس مشتری و کالهجوکاله را صد بار دید و باز دادجامه کی پیمود(۱۹) او؟ پیمود باد(۲۰)کو قُدوم و کَرّ و فَرّ مشتریکو مِزاح گَنگَلیِّ(۲۱) سَرسَریچونکه در ملکش نباشد حَبّهایجز پی گَنگَل چه جوید جُبّهای(۲۲)؟در تجارت نیستش سرمایهایپس چه شخصِ زشتِ او، چه سایهایمایه در بازار این دنیا زر استمایه آنجا عشق و دو چشم تر استهر که او بیمایه یی بازار رفتعمر رفت و، بازگشت او خام تَفت(۲۳)هی کجا بودی برادر؟ هیچ جاهی چه پختی بهر خوردن؟ هیچ با(۲۴)مشتری شو تا بجنبد دست منلعل زاید معدن آبَستِ(۲۵) منمشتری گرچه که سست و بارِد(۲۶) استدعوت دین کن، که دعوت وارد استباز پَرّان کن حَمامِ(۲۷) روح گیردر ره دعوت طریق نوح گیرخدمتی میکن برای کردگاربا قبول و رَدِّ خَلقانت چه کار؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 846داستان آن شخص که بر در سرایی نیم شب سَحوری میزد همسایه او را گفت که آخر نیمشب است سحر نیست و دیگر آنکه در این سرای کسی نیست، بهر که میزنی؟ و جواب گفتن مطرب، او راآن یکی میزد سَحوری(۲۸) بر دریدرگهی بود و رَواقِ(۲۹) مِهتری(۳۰)نیمشب میزد سَحوری را به جِدّگفت او را قایِلی(۳۱) کای مُسْتَمِدّ(۳۲)اوّلا وقت سحر زن این سَحورنیمشب نَبْوَد گَهِ این شر و شوردیگر آنکه فهم کن ای بُوالْهَوَس(۳۳)که درین خانه درون، خود هست کس؟کس درینجا نیست جز دیو و پریروزگار خود چه یاوه میبری؟بهر گوشی میزنی دف، گوش کو؟هوش باید تا بداند، هوش کو؟گفت: گفتی بشنو از چاکر جوابتا نمانی در تَحَیُّر و اضطرابگرچه هست این دم بَرِ تو نیمشبنزد من نزدیک شد صبحِ طرب*هر شکستی پیش من پیروز شدجمله شبها پیش چشمم روز شدپیش تو خون است آبِ رودِ نیلنزد من خون نیست، آب است ای نَبیل(۳۴)در حق تو آهن است آن و رُخام(۳۵)پیش داود نبی موم است و رام**پیش تو کُه بس گران است و جَماد(۳۶)مطرب است او پیش داود، اوستادپیش تو آن سنگریزه ساکت استپیش احمد او فَصیح(۳۷) و قانِت(۳۸) استپیش تو اُستونِ مسجد مردهای استپیش احمد عاشقی دل بردهای(۳۹) استجمله اجزای جهان پیش عواممُرده و پیش خدا دانا و رامآنچه گفتی کاندرین خانه و سرانیست کس، چون میزنی این طبل را؟بهر حق این خلق زرها میدهندصد اساس خیر و مسجد مینهندمال و تن در راه حجِّ دوردستخوش همیبازند چون عُشّاقِ مستهیچ میگویند کان خانه تهی ست؟بلکه صاحبخانه، جان مُختَبی(۴۰) ستپُر همی بیند سرای دوست راآنکه از نور اِله استش ضیابس سرای پر ز جمع و اَنبُهی(۴۱)پیش چشم عاقبتبینان تُهیهر که را خواهی تو در کعبه بجوتا بروید در زمان او پیش روصورتی کو فاخِر و عالی بوداو ز بَیتُ الله(۴۲) کی خالی بود؟او بود حاضر، مُنَزَّه از رِتاج(۴۳)باقی مردم برای احتیاج* قرآن کریم، سوره هود(۱۱)، آیه ۸۱Quran, Sooreh Houd(#11), Ayeh #81…أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ.آیا سپیده دمان نزدیک نیست؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3785این چنین لطفی چو نیلی می رودچونکه فرعونیم، چون خون می شودخون همیگوید: من آبم، هین مریزیوسفم، گرگ از توام ای پر ستیزتو نمیبینی که یار بردبارچونکه با او ضد شدی، گردد چو مارلَحمِ(۴۴) او و شَحمِ(۴۵) او دیگر نشداو چنان بد، جز که از مَنظَر نشدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۰۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 703آهن از داود، مومی می شود**موم، در دستت چو آهن می بُوَد** قرآن کریم، سوره سبأ(۳۴)، آیه ۱۰و۱۱Quran, Sooreh Sabaa(#34), Ayeh #10,11وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا ۖ يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ ۖ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ (١٠)و ما از فضل خود به داود بخشیدیم و گفتیم: ای کوه ها و ای پرندگان، شما نیز با نیایش داود، همنوا شوید و آهن را برای او نرم کردیم.أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ ۖ وَاعْمَلُوا صَالِحًا ۖ إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (١١)و گفتیم: زره بساز و در بافتن آن، اندازه نگه دار و نکو کاری کنید که من آنچه کنید بینا و بصیرممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2154اظهار معجزهٔ پیغمبر، به سخن آمدن سنگریزه در دست ابوجهل و گواهی دادن سنگریزه بر حقیت محمد به رسالت اوسنگ ها اندر کف بوجهل بودگفت: ای احمد بگو این چیست زود؟گر رسولی، چیست در مشتم نهان؟چون خبر داری ز راز آسمانگفت: چون خواهی؟ بگویم آن چههاست؟یا بگویند آنکه ما حقّیم و راست؟گفت بوجهل: این دوم نادرترستگفت: آری حق از آن قادرترستاز میان مشت او، هر پاره سنگدر شهادت گفتن آمد، بی درنگلا اله گفت، الا الله گفتگوهر احمد، رسول الله سُفت(۴۶)چون شنید از سنگ ها بوجهل اینزد ز خشم، آن سنگها را بر زمینمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2113اُستُنِ(۴۷) حَنّانه(۴۸) از هَجرِ(۴۹) رسولناله میزد همچو اربابِ عُقول(۵۰)گفت پیغمبر: چه خواهی ای ستون؟گفت: جانم از فراقت گشت خونمَسنَدَت(۵۱) من بودم، از من تاختیبر سر منبر، تو مَسنَد ساختیگفت: می خواهی تو را نخلی کنندشرقی و غربی ز تو میوه چِنَند(۵۲)؟یا در آن عالم حقت سروی کندتا تر و تازه بمانی در ابد؟گفت: آن خواهم که دایم شد بقاشبشنو ای غافل، کم از چوبی مباش(۱) معنی دان: آنکه حقیقت و سِرِّ چیزی را ادراک کند(۲) رَدّ: عدم پذیرش(۳) تَرَدُّد: تردید کردن، شک کردن(۴) عُمّان: دریا، دریای عُمّان(۵) روتُرُش: ترشروی، عبوس، اخمو(۶) بُرهان: حجت، دلیل(۷) اَعمی: کور(۸) چاش: غَلّه پاک کرده شده، خرمن کوفته شده(۹) مَعدوم: نیستشده، نیست و نابود(۱۰) هیمه: هیزم(۱۱) گُلخَن: آتشخانۀ حمام، تون(۱۲) بول: ادرار(۱۳) مُحَرَّم: تحریم شده، حرام شده(۱۴) سَخی: بخشنده، سخاوتمند(۱۵) خُلد: بقا، جاودانگی، بهشت(۱۶) نَظاره: تماشاکنندگان، تماشاچیان(۱۷) گول: نادان، احمق(۱۸) کاله: کالا، متاع(۱۹) جامه پیمودن: در اینجا به معنی خریدن لباس(۲۰) باد پیمودن: تعبیری است از بیهوده کاری(۲۱) گَنگَل: هزل، مسخرگی، شوخی(۲۲) جُبّه: جامۀ گشاد و بلند که روی جامههای دیگر بر تن کنند(۲۳) تَفت: تند و با شتاب(۲۴) هیچ با: آش هیچ و پوچ، با به معنی آش است(۲۵) آبَست: آبستن(۲۶) بارِد: سرد(۲۷) حَمام: کبوتر، جمع: حَمائِم(۲۸) سَحوری: آواز برکشیدن و طبل و ساز نواختن بر در خانه بزرگان به طلب اجر یا طعامی که در سحرگاهان ماه رمضان می خورند.(۲۹) رَواق: پیشگاه خانه، ایوان(۳۰) مِهتر: بزرگتر(۳۱) قایِل: گوینده(۳۲) مُسْتَمِدّ: یاری خواهنده(۳۳) بُوالْهَوَس: آنکه هوس بسیار دارد، پرهوس(۳۴) نَبیل: نجیب، شریف، اصیل(۳۵) رُخام: گونه ای سنگ آهکی که تا حدی شفاف است و قابلیت صیقل شدن دارد(۳۶) جَماد: جامد، هر چیز بیجان و بیحرکت(۳۷) فَصیح: سخن ور، زبان آور(۳۸) قانِت: خدا ترس، خاضع، نیایشگر(۳۹) دل برده: عاشق(۴۰) مُختَبی: پنهان کرده شده(۴۱) اَنبُه: مخفف انبوه، بسیار، متعدد(۴۲) بَیتُ الله: خانه خدا(۴۳) رِتاج: در بزرگ، جمع: اَرتاج(۴۴) لَحم: گوشت(۴۵) شَحم: چربی، پیه(۴۶) گوهر سُفتن: سوراخ کردن گوهر، سخنان نغز گفتن(۴۷) اُستُن: ستون(۴۸) حَنّانه: ناله کننده(۴۹) هَجر: هجران و دوری(۵۰) اربابِ عُقول: صاحبان عقل و خرد(۵۱) مَسنَد: تکیه گاه(۵۲) چِنَند: بچینند
view more