برنامه صوتی شماره ۶۵۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۱ می ۲۰۱۷ ـ ۱۲ اردیبهشت PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1844, Divan e Shamsمرا در دل همیآید که من دل را کنم قرباننباید بَددِلی کردن(۱)، بباید کردن این فرمان(۲)دل من می نیارامد، که من با دل بیاراممبباید کرد ترک دل، نباید خَصم(۳) شد با جانزهی(۴) میدان، زهی مردان، همه در مرگ خود شادانسرِ خود گوی باید کرد وانگه رفت در میدانزهی سِرِّ دل عاشق، قضای سَر شده او راخنک این سِر، خنک آن سَر که دارد اینچنین جولان(۵)اگر جانباز و عیّاری(۶)، و گر در خون خود یاریپسِ گردن چه می خاری(۷)؟ چه می ترسی چو تَرسایان(۸)؟اگر مجنون زنجیری، سر زنجیر می گیریوگر از شیر زادستی، چیی چون گربه در انبان(۹)؟مرا گفت آن جگرخواره که: مهمان توام امشبجگر در سیخ کش ای دل، کبابی کن پی مهمانکباب است و شراب امشب، حرام و کفر خواب امشبکه امشب همچو چتر آمد، نهان در چتر شب سلطانربابی(۱۰) چشم بربسته، رباب و زخمه بر دستهکمانچه رانده آهسته، مرا از خواب او افغانکشاکشهاست در جانم، کشنده کیست، می دانمدمی خواهم بیاسایم، ولیکن نیستم امکانبه هر روزم جنون آرد، دگر بازی برون آردکه من بازیچه اویم، ز بازیهای او حیرانچو جامم گه بگرداند، چو ساغر گه بریزد خونچو خَمرَم گه بجوشاند، چو مستم گه کند ویرانگهی صِرفم(۱۱) بنوشاند، چو چنگم درخروشاندبه شامم می بپوشاند، به صبحم می کند یَقظان(۱۲)گر این از شمس تبریزست، زهی بنده نوازیهاوگر از دور گردون است، زهی دور و زهی دورانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۰۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2072بقیهٔ قصهٔ پیر چنگی و بیان مَخلَصِ آنمطربی کز وی جهان شد پُر طَرَبرُسته ز آوازش خیالات عجباز نوایش، مرغ دل، پَرّان شدیوز صدایش، هوش جان، حیران شدیچون برآمد روزگار و، پیر شدباز جانْش از عجز، پشّهگیر(۱۳) شدپشت او خم گشت همچون پشت خُم(۱۴)ابروان بر چشم، همچون پالدُم(۱۵)گشت آواز لطیف جانفزاشزشت و نزد کس نیرزیدی به لاش(۱۶)آن نوای رَشکِ زُهره(۱۷) آمدههمچو آوازِ خرِ پیری شدهخود کدامین خوش که آن ناخوش نشد؟یا کدامین سقف، کان مِفرَش(۱۸) نشد؟غیر آواز عزیزان در صُدور(۱۹)که بود از عکس دَمْشان نَفخ صوراندرونی کاندرون ها مست ازوستنیستی کین هستهامان هست ازوستکَهربای فکر و هر آواز اولذّت الهام و وحی و راز اوچونکه مطرب پیرتر گشت و ضعیفشد ز بی کسبی، رَهینِ یک رَغیف(۲۰)گفت: عمر و مهلتم دادی بسیلطف ها کردی خدایا با خَسی(۲۱)معصیت ورزیدهام هفتاد سالباز نگرفتی ز من روزی نَوال(۲۲)نیست کسب، امروز مهمان توامچنگ، بهر تو زنم، آنِ توامچنگ را برداشت و شد اللهجوسوی گورستان یَثرِب(۲۳) آه گوگفت: خواهم از حق ابریشمبها(۲۴)کو به نیکویی پذیرد قلب هاچنگ زد بسیار و گریان سر نهادچنگ، بالین کرد و بر گوری فتادخواب بردش، مرغ جانْش از حبس رَستچنگ و چنگی را رها کرد و بِجَستگشت آزاد از تن و رنج جهاندر جهان ساده(۲۵) و صحرای جانجان او آنجا سرایان ماجراکاندرینجا گر بماندندی مراخوش بُدی جانم درین باغ و بهارمست این صحرا و غیبی لالهزاربی سر و بی پا سفر میکردمیبی لب و دندان، شِکَر میخوردمیذکر و فکری، فارغ از رنج دِماغ(۲۶)کردمی با ساکنان چرخ، لاغ(۲۷)چشم بسته عالمی میدیدمیوَرد(۲۸) و رَیحان(۲۹) بی کفی میچیدمیمرغ آبی، غرق دریای عسلعین ایوبی(۳۰)، شراب و مُغْتَسَل*(۳۱)که بدو ایوب از پا تا به فرقپاک شد از رنج ها چون نور شرق(۳۲)مثنوی در حجم، گر بودی چو چرخدر نگنجیدی در او زین نیم بَرْخ(۳۳)کان زمین و آسمانِ بس فراخکرد از تنگی دلم را شاخ شاخ(۳۴)وین جهانی کاندرین خوابم نموداز گشایش پرّ و بالم را گشوداین جهان و راهش ار پیدا بُدیکم کسی یک لحظهای آنجا بُدیامر میآمد که: نی، طامِع(۳۵) مشوچون ز پایت خار بیرون شد، برومُول مُولی(۳۶) میزد آنجا جان اودر فضای رحمت و احسان اوقرآن کریم، سوره ص(۳۸)، آیه ۴۲Quran, Sooreh Dahr(Saad)(#38), Ayeh #42ارْكُضْ بِرِجْلِكَ ۖ هَٰذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌای ایوب، پای خود را بر زمین کوب، اینک چشمه ای خنک که جای تن شستن و سزای نوشیدن است.(۱) بَددِلی کردن: بر اساس دل من ذهنی فکر و عمل کردن، ترسیدن(۲) فرمان کردن: اطاعت کردن، فرمانبرداری کردن(۳) خَصم: دشمن(۴) زهی: به به، چه خوب است، چه خوش است(۵) جولان: اسب تاختن، حرکت کردن، خودنمایی(۶) عیّار: جوانمرد، تردست، دزد(۷) پسِ گردن خاریدن: بهانه آوردن، وقت گذرانی کردن(۸) تَرسا: ترسنده، مسیحی(۹) گربه در انبان: گیجی و گم شدن در هم هویت شدگی ها، سر در گم بودن، حس بیچارگی(۱۰) ربابی: نوازنده رباب(۱۱) صِرف: خالص، مراد باده ناب و بدون آمیختگی(۱۲) یَقظان: بیدار(۱۳) پشّهگیر: سخت ناتوان(۱۴) خُم: خُمره(۱۵) پالدُم: تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور در زیر دم قرار میگیرد، پاردُم(۱۶) لاش: ناچیز و بی مقدار(۱۷) رَشکِ زُهره: آوای بسیار خوش که ستاره زهره را که خدای طرب است به رشک انگیزد.(۱۸) مِفرَش: آنچه روی زمین بگسترانند(۱۹) صُدور: جمع صَدر به معنی سینه، سینه منزلگاه قلب است و قلب تجلّی گاه حق(۲۰) رَغیف: گرده نان(۲۱) خَس: خار و خاشاک، فرومایه و زبون(۲۲) نَوال: عطا، بهره و نصیب(۲۳) یَثرِب: نام پیشین مدینه(۲۴) ابریشمبها: مزد ساز زدن و چنگ نواختن، به سبب آنکه قدما در سازهای زهی به جای سیم، ابریشم به کار می برده اند.(۲۵) جهان ساده: عالم غیب و مجردات که در آن ترکیب راه ندارد.(۲۶) رنج دِماغ: رنج فعالیتهای مغزی(۲۷) لاغ: شوخی(۲۸) وَرد: گُل(۲۹) رَیحان: هر گیاه سبز و خوشبو(۳۰) عین ایوبی: چشمه ای که در زیر پای ایوب به فرمان خدا جوشید(۳۱) مُغْتَسَل: جای شست و شو(۳۲) نور شرق: نور آفتاب که از خاور می تابد(۳۳) بَرْخ: پاره(۳۴) شاخ شاخ: پاره پاره، تکّه تکّه(۳۵) طامِع: طمع کننده(۳۶) مُولیدن: درنگ کردن، تأخیر کردن، مُول مُول: درنگ کن
view more