برنامه صوتی شماره ۶۵۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۶تاریخ اجرا: ۲۷ مارس ۲۰۱۷ ـ ۸ فروردینPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1209, Divan e Shamsای دلِ بیبهره، از بهرام ترسوز شهان در ساعتِ اِکرام(۱) ترس دانه شیرین بُوَد اِکرامِ شاهدانه دیدی، آن زمان از دام ترسگر چه باران نعمتست، از برق ترسشادِ ایّامی، تو از ایام ترسلطف شاهان گر چه گستاخت کندتو ز گستاخیِّ ناهنگام ترسچون بخندد شیر، تو ایمن مباشآن زمان از زخمِ خون آشام ترسای مگس دل، با لب شِکَّر مپیچچشم بادامست، از بادام ترسمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4384اندرین فَسخِ(۲) عَزایِم(۳)، وین هِمَم(۴)در تماشا بود در رَه هر قدمخانه آمد، گنج را او باز یافتکارش از لطفِ خدایی ساز یافتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2039جهد کن تا سنگی ات کمتر شودتا به لَعلی(۵)، سنگِ تو اَنوَر شودصبر کن اندر جهاد و در عَنا(۶)دم به دم میبین بقا اندر فناوصفِ سنگی هر زمان کم میشودوصفِ لَعلی در تو محکم میشودوصفِ هستی میرود از پیکرتوصفِ مستی میفزاید در سَرَتسَمع(۷) شو یکبارگی تو گوشوارتا ز حلقهٔ لَعل یابی گوشوارهمچو چَهْ کَن(۸) خاک میکَن گر کسیزین تنِ خاکی، که در آبی رسیگر رسد جذبهٔ خدا، آبِ مَعین(۹)چاه ناکنده، بجوشد از زمینکار میکُن تو، به گوش آن مباشاندک اندک خاکِ چَه را میتراشهر که رنجی دید، گنجی شد پدیدهر که جِدّی(۱۰) کرد، در جَدّی(۱۱) رسیدگفت پیغمبر: رُکوع است و سُجودبر درِ حق، کوفتن حلقهٔ وجودحلقهٔ آن در هر آن کو میزندبهرِ او دولت سَری بیرون کندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3029هین نگه دار ای دلِ اندیشهخو(۱۲)دل ز اندیشهٔ بدی در پیش اوداند و خر را همی راند خموش(۱۳)در رُخَت خندد برای رویپوششیر چون دانست آن وسواسشان(۱۴)وانگفت و داشت آن دم پاسشان(۱۵)لیک با خود گفت: بنمایم سزامر شما را ای خَسیسانِ(۱۶) گدامر شما را بس نیامد رای من؟ظَنِّتان(۱۷) این است در اِعطایِ(۱۸) من؟ای خرد و رایتان از رای مناز عطاهای جهانآرای(۱۹) مننقش با نقّاش چه اسْگالَد(۲۰) دگر؟چون سِگالِش اوش بخشید و خبراین چنین ظَنِّ خسیسانه به منمر شما را بود؟ نَنگانِ زَمَن(۲۱)ظانّین بِاللهِ ظَنَّ السُّؤ را(۱*)چون منافق سر بیندازم جداوا رهانم چرخ را از ننگتانتا بماند در جهان این داستانشیر با این فکر میزد خنده فاشبر تبسّم های شیر، ایمن مباشمال دنیا شد تبسّم های حقکرد ما را مست و مغرور و خَلَق(۲۲)فقر و رنجوری به استت ای سَنَد(۲۳)کان تبسّم، دام خود را بر کَنَد(۱*) قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۶Quran, Sooreh Fath(#48), Ayeh #6وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ ۚ…و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد می برند عذاب کند...مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3042بخش ۱۴۳ - امتحان کردن شیر گرگ را و گفتن که پیش آی ای گرگ بخش کن صیدها را میان ماگفت شیر: ای گرگ این را بخش کنمَعدِلَت(۲۴) را نو کن ای گرگ کَهُننایب من باش در قسمتگریتا پدید آید که تو چه گوهری؟گفت: ای شه، گاو وحشی، بخش توستآن بزرگ و تو بزرگ و زَفت(۲۵)و چُست(۲۶)بز مرا، که بز میانه است و وسطروبَها، خرگوش بِستان(۲۷)، بی غلطشیر گفت: ای گرگ چون گفتی؟ بگوچون که من باشم، تو گویی ما و تو؟گرگ خود چه سگ بُوَد کو خویش دیدپیش چون من، شیرِ بی مثل و نَدید(۲۸)؟گفت: پیش آ، ای خری کو خود بدیدپیشش آمد، پنجه زد او را دریدچون ندیدش مغزِ تدبیرِ رَشید(۲۹)در سیاست(۳۰) پوستش از سر کشیدگفت: چون دیدِ مَنَت از خود نَبُرداین چنین جان را بباید زار مُردچون نبودی فانی اندر پیشِ منفضل آمد مر تو را گردن زدنکُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ(۲*) جز وَجهِ اوچون نهای در وَجهِ او، هستی مجوهر که اندر وَجهِ ما باشد فناکُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبوَد جَزازآنکه در اِلّاست او از لا گذشتهر که در الّاست او فانی نگشتهر که او بر در، من و ما میزندرَدِّ باب است او و بر لا میتند(۲*) قرآن کریم، سوره قصص(۲۸)، آیه ۸۸Quran, Sooreh Ghessas(#28), Ayeh #88وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَو با خدا معبودی دیگر مخوان، جز او معبودی نیست، هر چیزی مگر ذات او هلاک شدنی است، فرمانروایی [بر همه جهان هستی] ویژه اوست، و فقط به سوی او بازگردانده می شوید.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3153تو ز طفلی چون سبب ها دیده يیدر سبب، از جهل بر چفسیده يی(۳۱)با سبب ها از مُسبّب غافلیسوی این روپوش ها زان مایلیچون سبب ها رفت، بر سر میزنیربَّنا و ربَّناها میکنیرب میگوید: برو سوی سببچون ز صُنعم(۳۲) یاد کردی، ای عجب!گفت: زین پس من تو را بینم همهننگرم سوی سبب و آن دَمدَمه(۳۳)گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۳*)، کار توستای تو اندر توبه و میثاق، سستحضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده ای واقف است می فرماید: هرگاه تو را به عالم اسباب باز گردانم، دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می شوی و مرا از یاد می بری. کار تو همین است ای بنده توبه شکن و سست عهد.لیک من آن ننگرم، رحمت(۴*) کنمرحمتم پُرّست، بر رحمت تنمننگرم عهد بدت، بدهم عطااز کرم، این دم چو میخوانی مرا(۳*) قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آيه ٢٨Quran, Sooreh Anaam(#6), Ayeh #28بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می داشتند بر آنان آشکار شود، و اگر آنان بدین جهان باز آورده شوند، دوباره بدانچه از آن نهی شده اند بازگردند. و البته ایشان اند دروغ زنان.(۴*) قرآن كريم، سوره اعراف(۷)، آيه ۱۵۶Quran, Sooreh Araaf(#7), Ayeh #156…وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ…… و رحمت من (حق تعالی) همه اشیاء را فرا گرفته است ...مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2029, Divan e Shamsای عاشق جَریده(۳۴)، بر عاشقان گُزیدهبگذر ز آفریده، بنگر در آفریدنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1510بخش ۳۱ - ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان، پیش امتحان کنندگانهر طعامی کآوریدَندی به ویکس سوی لقمان فرستادی ز پیتا که لقمان دست سوی آن بَرَدقاصداً تا خواجه پسخوردش خَوردسُؤرِ(۳۵) او خوردی و، شور انگیختیهر طعامی کآن نخوردی ریختیور بخوردی بی دل و بی اشتهااین بُوَد پیوندیِ بی انتهاخربزه آورده بودند ارمغانگفت: رو، فرزندِ لقمان را بخوانچون برید و، داد او را یک بُرین(۳۶)همچو شِکَّر خوردش و، چون انگبین(۳۷)از خوشی که خورد، داد او را دُوُمتا رسید آن کَرچ ها(۳۸) تا هفدهمماند کَرچی، گفت: این را من خورمتا چه شیرین خربزه است، این بنگرماو چنین خوش میخورد کز ذوقِ اوطبع ها شد مُشتَهی(۳۹) و، لقمهجوچون بخورد، از تلخیَش آتش فروختهم زبان کرد آبِلِه(۴۰)، هم حلق سوختساعتی بیخود شد از تلخیِّ آنبعد از آن گفتش که ای جان و جهاننوش چون کردی تو چندین زهر را؟لطف چون انگاشتی این قهر را؟این چه صبرست؟ این صبوری از چه روست؟یا مگر پیش تو این جانت عَدوست؟چون نیاوردی به حیلَت(۴۱) حُجَّتی؟که مرا عذری است، بس کن ساعتیگفت: من از دستِ نعمتبخشِ توخوردهام چندان که از شرمم دو تو(۴۲)شرمم آمد که یکی تلخ از کَفَتمن ننوشم ای تو صاحبمعرفتچون همه اجزام از اِنعام(۴۳) تورُستهاند و، غرق دانه و دام توگر ز یک تلخی کنم فریاد و دادخاک صد ره بر سر اجزام بادلذتِ دستِ شِکَربخشت بداشتاندرین بِطّیخ(۴۴) تلخی کی گذاشت؟از محبت، تلخ ها شیرین شوداز محبت، مس ها زرّین شوداز محبت، دُردها(۴۵) صافی شوداز محبت، دَردها شافی(۴۶) شوداز محبت، مرده زنده میکننداز محبت، شاه بنده میکننداین محبت هم نتیجهٔ دانش استکی گزافه(۴۷) بر چنین تختی نشست؟دانشِ ناقص کجا این عشق زاد؟عشق زاید ناقص، اما بر جَماد(۴۸)بر جَمادی، رنگ مطلوبی چو دیداز صَفیری(۴۹)، بانگِ محبوبی شنیددانشِ ناقص نداند فرق رالاجَرَم خورشید داند برق راچونکه مَلعُون(۵*)(۵۰) خواند ناقص را رسولبود در تأویل، نُقصانِ(۵۱) عُقُول(۵۲)زآنکه ناقص تن بُوَد مرحومِ رَحْمنیست بر مرحومِ لایق، لَعْن(۵۳) و زخم(۶*)نَقصِ عقل است آنکه بَدْرنجوری استموجبِ لَعنت سزای دوری استزآنکه تکمیلِ خِردها دور نیستلیک، تکمیلِ بدن مقدور نیستکُفر و فرعونیِ هر گَبرِ(۵۴) بعیدجمله از نُقصانِ عقل آمد پدیدبهر نُقصان بدن آمد فَرَج(۵۵)در نُبی(۵۶) که ما عَلَی الْـاَعْمی حَرَج(۷*)در قرآن کریم برای نقص بدنی، گشایش و فرجی نیز آمده است، چنانکه حضرت حق می فرماید: بر نابینا، باکی نیست.برق، آفِل(۵۷) باشد و، بس بی وفاآفِل از باقی ندانی، بی صفابرق خندد، بر که میخندد؟ بگوبر کسی که دل نهد بر نور اونورهای چرخ بُبْریده پی استآن چو لا شرقی و لا غربی(۸*) کی است؟برق را خو یَخْطَفُ الْـاَبْصار(۹*) داننور باقی را همه اَنصار(۵۸) داننور صاعقه، بینایی چشم را می رباید، ولی نور جاودان حق را یار و یاور چشم بدان.بر کفِ دریا فَرَس(۵۹)، را راندننامهای در نور برقی خواندناز حریصی عاقبت نادیدن استبر دل و بر عقلِ خود خندیدن استعاقبت بین است عقل از خاصیتنفس باشد کو نبیند عاقبتعقل کو مَغلوبِ نفس، او نفس شدمُشتری(۶۰)، مات زُحَل(۶۱) شد، نحس شدهم درین نحسی بگردان این نظردر کسی که کرد نحست در نگرآن نظر که بنگرد این جَرّ و مَد(۶۲)او ز نحسی سوی سَعدی(۶۳) نَقب(۶۴) زدزآن همی گَردانَدَت حالی به حالضد به ضد پیداکنان در انتقالتا که خوفت زاید از ذاتُ الشِّماللَذّتِ ذاتُ الْیَمین، یُرجِی الِّرجال(۱۰*)در این حال، تو از اینکه در شمار گمراهان قرار گیری بیمناک می شوی و تنها مردان راه حق هستند که به لذّتِ بودن در شمار هدایت شدگان امید دارند.تا دو پر باشی که مرغ یک پَرهعاجز آید از پریدن ای سَره(۶۵)یا رها کن، تا نیایم در کلامیا بده دستور، تا گویم تمامورنه این خواهی نه آن، فرمان تو راستکس چه دانَد مر تو را مقصد کجاست؟جانِ ابراهیم باید تا به نوربیند اندر نار، فردوس و قُصور(۶۶)پایه پایه بر رود بر ماه و خَور(۶۷)تا نماند همچو حلقه بندِ دَرچون خلیل از آسمان هفتمینبگذرد که لا اُحِبُّ الْآفِلین(۱۱*)مانند حضرت ابراهیم خلیل از آسمان هفتم نیز بگذرد و در حین عبور از آن ها بگوید: من افول کنندگان را دوست نمی دارم.این جهانِ تن، غلطانداز شدجز مر آنرا کو ز شهوت باز شد(۵*) حدیثاَلنّاقِصُ مَلْعُونٌناقص، نفرين شده است.(۶*) حدیث ذَهابُ الْبَصَرِ مَغْفِرَةٌ لِلذُّنوبِ و ذَهابُ السَّمْعِ مَغْفِرَةٌ لِلذُّنوبِ و ما نَقَّصَ مِنَ الْجَسَدِ فَعَلی' قَدْرِ ذلِكَ.از دست رفتن بینایی، موجب آمرزش گناهان است، و از دست رفتن شنوایی، موجب آمرزش گناهان است، و هر اندازه از جسم کاهد به همان مقدار آمرزش دهد.(۷*) قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۱۷Quran, Sooreh Fath(#48), Ayeh #17لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ…بزهی نیست بر نابینا و نیز بر لنگ…(۸*) قرآن کریم، سوره نور)۲۴(، آیه ۳۵Quran, Sooreh Nour(#24), Ayeh #35اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ خدا نور آسمان ها و زمین است؛ وصف نورش مانند چراغدانی است که در آن، چراغ پر فروغی است، و آن چراغ در میان قندیل بلورینی است، که آن قندیل بلورین گویی ستاره تابانی است، [و آن چراغ] از [روغن] درخت زیتونی پر برکت که نه شرقی است و نه غربی افروخته می شود، و روغن آن [از پاکی، صافی و آمادگی احتراق] بی آنکه آتشی بدان رسد، نزدیک است شعله ور گردد. نوریست بر فراز نوری (روشنی بر روشنی است)؛ خدا هر کس را بخواهد به سوی نور خود هدایت میکند و خدا برای مردم مثلها می زند[تا حقایق را بفهمند] و خدا به همه چیز داناست. (۹*) قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۰Quran, Sooreh Baghareh(#2), Ayeh #20يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ ۖ كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌنزدیک است که آن برقِ [بسیار رخشنده، روشنیِ] چشم های آنان را برباید؛ زمانی که آنان را روشنی دهد، در آن روشنی راه می روند و چون محیط را بر آنان تاریک کند، می ایستند و اگر خدا می خواست [شنواییِ] گوش و [بیناییِ] چشم آنان را نابود می کرد؛ زیرا خدا بر هر کاری تواناست.(۱۰*) قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۱۸Quran, Sooreh Kahf(#18), Ayeh #18وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ ۚ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ ۖ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ ۚلَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًاو تو می پنداشتی که آنان بیدارند در حالی که خفتگان اند، و ما آنان را به سمت راست و چپ می گرداندیم. و سگشان بر آستانه غار دو دست خویش گسترده بود. اگر به سراغ آنان می رفتی قهراً می گریختی و از آنان سخت می ترسیدی.(۱۱*) قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶Quran, Sooreh Anaam(#6), Ayeh #76فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَپس چون شب بر او نمودار شد ستاره درخشانی دید، گفت: این پروردگار من است. چون آن ستاره غروب کرد گفت: من چیزهای غروب کردنی و ناپدید شدنی را دوست ندارم (به خدایی نخواهم گرفت).(۱) اِکرام: بزرگ داشتن، گرامی داشتن(۲) فَسخ: جدا کردن، گسستن، بر هم زدن معامله(۳) عَزایِم: جمع عَزیمة به معنی قصد و اراده(۴) هِمَم: جمعِ هِمَّة، همت ها، خواست ها(۵) لَعل: نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به رنگ سرخ، مانند یاقوت(۶) عَنا: رنج و سختی(۷) سَمع: گوش(۸) چَهْ کَن: چاه کَن(۹) آبِ مَعین: آب روان و گوارا(۱۰) جِدّ: تلاش و کوشش(۱۱) جَدّ: بهره و نصیب(۱۲) اندیشهخو: دارای طبع و سرشت اندیشه و فکر. کسی که پیوسته در فکر است، اما نه فکر صواب بلکه خیالات واهی(۱۳) خر را خموش راندن: کنایه از مماشات و مدارا کردن(۱۴) وسواس: اندیشه بد که بر دل بگذرد(۱۵) پاس داشتن: حرمت نگاه داشتن(۱۶) خَسیس: فرومایه، پست(۱۷) ظَنّ: گمان(۱۸) اِعطا: بخشیدن(۱۹) جهانآرا: آرایش دهنده جهان. کنایه از گسترده و جهان شمول(۲۰) سِگالیدن: اندیشیدن و فکر کردن، بخصوص اندیشه بد(۲۱) زَمَن: زمان، روزگار(۲۲) خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده(۲۳) سَنَد: شخص مورد اعتماد (۲۴) مَعدِلَت: عدل و داد(۲۵) زَفت: بزرگ، ستبر(۲۶) چُست: چالاک(۲۷) بِستان: بگیر، از مصدر ستاندن به معنی گرفتن(۲۸) نَدید: نظیر و مانند(۲۹) رَشید: دارای رشد، رشد یابنده، کامل(۳۰) سیاست: مجازات، کیفر(۳۱) چفسیده يی: چسبیده ای(۳۲) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۳۳) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۳۴) جَریده: تنها(۳۵) سُؤر: بقیه چیزی، پس خورده که به فارسی بِشخوار گویند.(۳۶) بُرین: قاش، بُرشی هِلال مانند از خربزه و هندوانه(۳۷) انگبین: عسل(۳۸) کَرْچ: قاش(۳۹) مُشتَهی: بااشتها(۴۰) آبِلِه: تاول(۴۱) حیلَت: تدبیر، چاره جویی(۴۲) دو تو: دولا، خمیده(۴۳) اِنعام: نعمت دادن، بخشش شخص بزرگ به کوچکتر خود(۴۴) بِطّیخ: خربزه(۴۵) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای(۴۶) شافی: شفابخش، شفا(۴۷) گزافه: هرزه و بیهوه(۴۸) جَماد: هر چیز بی جان، موجود بی جان و بی حرکت مانند سنگ و چوب مقابل نبات و حیوان .(۴۹) صَفیر: بانگ و فریاد(۵۰) مَلعُون: لعنت شده(۵۱) نُقصان: کمی، کاستی(۵۲) عُقُول: جمع عقل(۵۳) لَعْن: نفرین(۵۴) گَبر: کافر(۵۵) فَرَج: گشایش(۵۶) نُبی: قرآن(۵۷) آفِل: فرورونده، غروبکننده(۵۸) اَنصار: یاران، جمع ناصر و نصیر(۵۹) فَرَس: اسب(۶۰) مُشتری: بزرگترین سیّاره منظومه شمسی که بین مریخ و زُحل قرار دارد. سعد اکبر، سعد آسمان(۶۱) زُحَل: کیوان، نحس اکبر(۶۲) جَرّ و مَد: کنایه از حالات خوشی و ناخوشی است که بر آدمی دست می دهد.(۶۳) سَعد: خجسته، مبارک، مقابل نحس(۶۴) نَقب: سوراخ و راه باریک در زیر زمین(۶۵) سَره: خالص، پسندیده، خوب، نیکو(۶۶) قُصور: جمع قصر، کاخ ها(۶۷) خَور: خورشید
view more