برنامه صوتی شماره ۶۵۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۱۳ مارس ۲۰۱۷ ـ ۲۴ اسفندPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 185, Divan e Shamsاز بس که ریخت جُرعه بر خاکِ ما ز بالاهر ذرّه خاکِ ما را آورد در عَلالا(۱)سینه شکاف گشته، دل عشق باف(۲) گشتهچون شیشه صاف گشته، از جام حق تعالی(۳)اشکوفهها شکفته، وز چشمِ بد نهفتهغیرت مرا بگفته: می خور، دهان مَیالا(۴)ای جان چو رو نمودی جان و دلم ربودیچون مشتری تو بودی، قیمت گرفت کالاابرت نبات بارد، جورت حیات آرددُردِ(۵) تو خوش گوارد، تو دُرد را مپالا(۶)ای عشق با تُوَستم وز باده تو مستموز تو بلند و پستم وقتِ دَنا' تَدَلّی'*(۷)ماهت چگونه خوانم؟ مه رنجِ دِقّ(۸) داردسروت اگر بخوانم، آن راستست، اِلاّسرو اِحتِراق(۹) دارد، مه هم مُحاق(۱۰) داردجز اصلِ اصلِ جانها اصلی ندارد اصلاخورشید را کُسوفی(۱۱)، مه را بُود خُسوفی(۱۲)گر تو خلیلِ وقتی، این هر دو را بگو لا**گویند: جمله یاران باطل شدند و مُردندباطل نگردد آن کاو بر حق کند تَوَلّا(۱۳)این خندههای خلقان، برقیست دُم بریده(۱۴)جز خنده یی که باشد در جان ز رَبِّ اَعلی'آب حیاتِ حقّست وان کاو گریخت در حقّهم روح شد غلامش، هم روحِ قدس لالا(۱۵)* قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۸Quran, Sooreh Najm(#53), Ayeh #8ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰسپس نزدیک رفت و نزدیک تر شد** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶Quran, Sooreh Anaam(#6), Ayeh #76فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَپس چون شب بر او نمودار شد ستاره درخشانی دید، گفت: این پروردگار من است. چون آن ستاره غروب کرد گفت: من چیزهای غروب کردنی و ناپدید شدنی را دوست ندارم (به خدایی نخواهم گرفت).مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1386, Divan e Shamsآمد بهار ای دوستان، منزل به سروستان کنیمتا بختِ بر رو خفته را چون بختِ سرو استان(۱۶) کنیمهمچون عروسانِ چمن بیپا روان گشته به فنهم بسته پا، هم گام زن، عزم غَریبستان(۱۷) کنیمجانی که رَست از خاکدان، نامش روان آمد روانما جانِ زانو بسته را هم منزلِ ایشان کنیمای برگ، قُوَّت یافتی، تا شاخ را بشکافتیچون رَستی از زندان؟ بگو تا ما در این حبس آن کنیممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182فعل توست این غصههای دَم به دَماین بود معنیِّ قَد جَفَّ القَلَممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3184کار کن هین که سلیمان زنده استتا تو دیوی، تیغ او بُرَّنده استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1489, Divan e Shamsو آن روز که چون جان شوی از چشم نهانیمن همچو دلِ مرغ ز اندیشه طَپانم(۱۸)در روزنِ من نورِ تو روزی که بتابددر خانه چو ذرّه به طَرَب رقص کنانماین ناطِقِه(۱۹)، خاموش و چو اندیشه نهان روتا باز نیابد سبب اندیش نشانم مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4331بخش ۱۲۳ - مثلگفت با درویش روزی یک خَسی(۲۰)که تو را اینجا نمیداند کسیگفت او گر مینداند عامی ام(۲۱)خویش را من نیک میدانم کی اموای اگر بر عکس بودی درد و ریشاو بُدی بینای من، من کورِ خویشاحمقم گیر، احمقم من نیکبختبخت، بهتر از لِجاج(۲۲) و رویِ سختاین سخن بر وَفقِ(۲۳) ظَنَّت(۲۴) میجهدور نه بختم داد، عقلم هم دهدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4336بخش ۱۲۴ - بازگشتن آن شخص، شادمان و مراد یافته و خدای را شکر گویان و سجده کنان و حیران در غرایبِ اشارات حق، و ظهور تأویلاتِ آن در وجهی که هیچ عقلی و فهمی بدانجا نرسد.باز گشت از مصر تا بغداد اوساجِد(۲۵) و راکِع(۲۶)، ثَناگر(۲۷)، شُکرگوجمله رَه، حیران و مست او زین عجبز انعکاس(۲۸) روزی و راهِ طلبکز کجا اومیدوارم کرده بودوز کجا افشاند بر من سیم و سود؟این چه حکمت بود که قبلهٔ مرادکردم از خانه برون، گمراه و شاد؟تا شتابان در ضَلالت(۲۹) می شدمهر دم از مطلب جداتر می بُدمباز آن عین ضَلالت را به جود(۳۰)حق وَسیلَت(۳۱) کرد اندر رشد و سودگمرهی را مَنهَجِ(۳۲) ایمان کندکژروی را مَحصَدِ(۳۳) احسان کندتا نباشد هیچ مُحسن(۳۴) بی وَجا(۳۵)تا نباشد هیچ خاین بی رَجا(۳۶)اندرونِ زهر، تریاق(۳۷) آن حَفی(۳۸)کرد تا گویند ذُواللُّطفِ الْخَفی(۳۹)نیست مخفی در نماز آن مَکرُمَت(۴۰)در گنه خِلعت(۴۱) نهد، آن مَغفِرَت(۴۲)مُنکِران را قصدِ اِذلالِ(۴۳) ثِقات(۴۴)ذُل(۴۵) شده عِزّ(۴۶) و ظهورِ معجزاتقصدشان ز انکار، ذُلِّ دین بُدهعین ذُلّ، عِزِّ رسولان آمدهگر نه انکار آمدی از هر بَدیمعجزه و بُرهان(۴۷) چرا نازل شدی؟خصمِ مُنکِر تا نشد مِصداقخواه(۴۸)کی کند قاضی تقاضایِ گواه(۴۹)؟معجزه همچون گواه آمد زَکی(۵۰)بهرِ صِدقِ(۵۱) مُدّعی در بی شکیطَعن(۵۲) چون میآمد از هر ناشناخت(۵۳)معجزه میداد حقّ و، مینواختمکرِ آن فرعون سیصد تُو بُدهجمله ذُلِّ او و قَمعِ(۵۴) او شدهساحران آورده حاضر نیک و بدتا که جَرحِ(۵۵) معجزهٔ موسی کندتا عصا را باطل و رسوا کنداعتبارش را ز دلها بَر کَنَدعین آن مکر آیتِ موسی شوداعتبار آن عصا بالا رودلشکر آرد او پَگَه(۵۶) تا حَولِ(۵۷) نیلتا زند بر موسی و قومش سَبیل(۵۸)ایمنیِّ امّت موسی شوداو به تَحْتَ الـْاَرض(۵۹) و هامون(۶۰) در رودگر به مصر اندر بُدی، او نامدیوَهم(۶۱) از سِبطی(۶۲) کجا زایِل شدی(۶۳)؟آمد و در سِبط افکند او گُداز(۶۴)که بدان که امن در خوف(۶۵) است رازآن بُود لطفِ خَفی(۶۶)، کو را صَمَد(۶۷)نار بنماید، خود آن نوری بودنیست مخفی مزد دادن در تُقی'(۶۸)ساحران را اجر بین بعد از خطانیست مخفی وصل اندر پرورشساحران را وصل داد او در بُرِش(۶۹)نیست مخفی سَیْر(۷۰)، با پایِ رَوا(۷۱)ساحران را سَیْر بین در قطعِ پاعارفان زآنند دایم آمِنون(۷۲)که گذر کردند از دریای خوناَمْنِشان از عین خوف آمد پدیدلاجَرَم باشند هر دم در مَزید(۷۳)امن دیدی، گشته در خوفی خَفیخوف بین هم در امیدی، ای صَفی(۷۴)آن امیر از مکر بر عیسی تَنَدعیسی اندر خانه رُو پنهان کنداندر آید تا شود او تاجدارخود ز شِبْهِ عیسی آید تاجِدار(۷۵)هی ميآویزید، من عیسی نِیَممن امیرم بر جهودان خوش پَیَم(۷۶)زُوتَرَش(۷۷) بر دار آویزید، کوعیسی است از دستِ ما تَخلیط جُو(۷۸)چند لشکر میرود تا بر خوردبرگِ او فَیْ(۷۹) گردد و بر سر خوردچند بازرگان رود بر بوی سودعید پندارد، بسوزد همچو عودچند در عالَم بُود برعکس اینزهر پندارد، بُود آن اَنگَبین(۸۰)بس سپه بنهاده دل بر مرگِ خویشروشنیها و ظفر آید به پیشاَبْرَهه(۸۱) با پیل(۸۲) بهرِ ذُلِّ بَیت(۸۳)آمده تا افکند حَی(۸۴) را چو مَیْت(۸۵)تا حریم کعبه را ویران کندجمله را زآن جای، سرگردان کندتا همه زُوّار(۸۶) گِردِ او تَنَندکعبهٔ او را همه قبله کنندوز عرب کینه کَشَد اندر گزندکه چرا در کعبهام آتش زنند؟عین سعی اش عِزّتِ کعبه شدهموجب اِعْزازِ(۸۷) آن بیت آمدهمَکِّیان(۸۸) را عِزّ یکی بُد، صد شدهتا قیامت عِزِّشان مُمْتَد(۸۹) شدهاو و کعبهٔ او شده مَخْسوف تر(۹۰)از چی است این؟ از عِنایاتِ قَدَر(۹۱)از جَهازِ(۹۲) اَبْرَهه همچون دَدِه(۹۳)آن فقیرانِ عرب تانگَر(۹۴) شدهاو گمان برده که لشکر میکشیدبهر اهل بیت، او زر میکشیداندرین فَسخِ(۹۵) عَزایِم(۹۶)، وین هِمَم(۹۷)در تماشا بود در رَه هر قدمخانه آمد، گنج را او باز یافتکارش از لطفِ خدایی ساز یافتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shamsزخم پذیر و پیش رو، چون سپرِ شجاعتیگوش به غیرِ زه مده، تا چو کمان خَمانَمَت(۹۸)از حدِ خاک تا بشر چند هزار منزلستشهر به شهر بردمت، بر سرِ ره نَمانَمَت(۹۹) هیچ مگو و کف مکن، سر مگشای دیگ رانیک بجوش و صبر کن، زانکه همی پَزانَمَتنی که تو شیر زادهای، در تن آهوی نهانمن ز حجابِ آهویی یکرهه بگذرانمتگویِ منی و میدوی در چوگانِ حکم مندر پی تو همی دَوَم، گر چه که میدَوانَمَتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۵۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1506قهر را از لطف داند هر کسیخواه دانا، خواه نادان، یا خَسیلیک لطفی قهر در پنهان شدهیا که قهری در دلِ لطف آمدهکم کسی داند مگر رَبّانیی(۱۰۰)کِش بُوَد در دل مِحَکِّ(۱۰۱) جانییباقیان زین دو گمانی میبرندسوی لانهٔ خود به یک پر میپرندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2745اِمْتِناعِ(۱۰۲) پیل از سَیران(۱۰۳) به بَیت(۱۰۴)با جِدِ آن پیلبان و بانگ هَیْت(۱۰۵)جانب کعبه نرفتی پای پیلبا همه لَت(۱۰۶)، نه کَثیر(۱۰۷) و نه قَلیل(۱۰۸)گفتیی خود خشک شد پاهای اویا بِمُرد آن جانِ صَوْلاَفزایِ(۱۰۹) اوچونکه کردندی سرش سوی یَمَنپیلِ نر صد اسپه(۱۱۰) گشتی گامزنحِسِّ پیل از زخمِ غیب آگاه بودچون بود حِسِّ وَلیِّ با وُرود(۱۱۱)؟(۱) عَلالا: بانگ و غوغا(۲) عشق باف: عاشق بافنده، مشغول به عشق بازی(۳) حق تعالی: خداوند متعال(۴) مَیالا: آلوده مکن(۵) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای، لِرد(۶) پالودن: پاک کردن، صاف کردن (۷) دَنا' تَدَلّی': نزدیک شد و نزدیکتر شد(۸) دِقّ: باریک شدن ماه(۹) اِحتِراق: سوختن(۱۰) مُحاق: پوشیده شده، حالت ماه در سه شب آخر که از زمین دیده نمی شود.(۱۱) کُسوف: خورشید گرفتگی، تاریک شدن قرص خورشید به هنگام قرار گرفتن ماه میان خورشید و زمین(۱۲) خُسوف: ماهگرفتگی، حائل شدن زمین میان خورشید و ماه که باعث از نظر پنهان شدن ماه میشود(۱۳) تَوَلّا: دوستی(۱۴) دُم بریده: مجازاً ناقص، ناتمام، نا سودمند، بی نتیجه(۱۵) لالا: لـله، دایه(۱۶) سرو استان: ایستاده مانند سرو، بیدار به حضور(۱۷) غَریبستان: مرکز و محل غریبان، مجازاً دنیا که روح در آنجا غریب است(۱۸) طَپان: بیقرار، مضطرب، طپنده(۱۹) ناطِقِه: قوۀ نطق و بیان، گوینده، نطق کننده(۲۰) خَس: فرومایه، پست(۲۱) عامی: عامه مردم(۲۲) لِجاج: ستیزه گری، گستاخی، سرسختی نمودن(۲۳) وَفق: سازگار شدن، مناسبت(۲۴) ظَنَّت: تهمت و بدگمانی(۲۵) ساجِد: سجدهکننده(۲۶) راکِع: رکوعکننده، خمشونده(۲۷) ثَناگر: ستایشگر، مداح(۲۸) انعکاس: وارونه نمایی(۲۹) ضَلالت: گمراهی(۳۰) جود: کرم، بخشش، عطا(۳۱) وَسیلَت: سبب، وسیله(۳۲) مَنهَج: راه روشن، جمع: مَناهِج(۳۳) مَحصَد: اسم مکان از مصدر حَصد و حِصاد به معنی کِشتمند و محل دُرودن غلّات.(۳۴) مُحسن: نیکوکار(۳۵) وَجا: بیم، ترس، در اینجا به معنی نا امیدی(۳۶) رَجا: امیدواری، امید(۳۷) تریاق: پادزهر(۳۸) حَفی: مهربان(۳۹) ذُواللُّطفِ الْخَفی: دارنده لطف پنهان(۴۰) مَکرُمَت: بزرگی، جوانمردی(۴۱) خِلعت: جامۀ دوخته که از طرف شخص بزرگ به عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.(۴۲) مَغفِرَت: بخشودن گناه، آمرزش(۴۳) اِذلال: خوار کردن(۴۴) ثِقات: افراد مورد اعتماد، مراد بندگان امین و خاص الهی است.(۴۵) ذُلّ: خواری(۴۶) عِزّ: عزیز شدن(۴۷) بُرهان: حجت، دلیل(۴۸) مِصداقخواه: خواهان مِصداق. و مصداق به معنی چیزی یا کسی است که گواه صدق کسی باشد.(۴۹) گواه: شاهد(۵۰) زَکی: پاک و پاکیزه(۵۱) صِدق: راستی و درستی(۵۲) طَعن: سرزنش کردن، نکوهیدن(۵۳) ناشناخت: نا آگاه، بی معرفت، ناشناسنده(۵۴) قَمع: کوفتن، سرکوب کردن(۵۵) جَرح: زخم زدن، مخدوش کردن(۵۶) پَگَه: مخفّف پگاه، بامداد(۵۷) حَول: پیرامون، گِرداگِرد(۵۸) زدن سَبیل: راه را بستن(۵۹) تَحْتَ الـْاَرض: زیر زمین(۶۰) هامون: دشت، بیابان(۶۱) وَهم: گمان، خیال، پندار(۶۲) سِبطی: منسوب به سِبط، امّت موسی، یهودی(۶۳) زایِل شدن: نابود شدن، از میان رفتن(۶۴) گُداز: گداختن(۶۵) خوف: ترس، بیم(۶۶) خَفی: پنهان، پوشیده(۶۷) صَمَد: بینیاز، از صفات خداوند(۶۸) تُقی': پرهیزگاری، تقوی(۶۹) بُرِش: بُریدن(۷۰) سَیْر: رفتن(۷۱) رَوا: رونده، متحرک(۷۲) آمِنون: آسودگان، ایمنان، جمع آمِن(۷۳) مَزید: فزونی، افزایش(۷۴) صَفی: برگزیده(۷۵) تاجِدار: تاجِ بر سرِ دار است و کنایه از کسی است که به دار کشیده می شود.(۷۶) خوش پَی: خوش قدم(۷۷) زُوتَر: زودتر(۷۸) تَخلیط جُو: دروغگو، جویای دروغ و سخنان باطل و در هم و بر هم(۷۹) فَیْ: مخفّف فَیْء به معنی اموالی است که بدون جنگ از کافران بگیرند.(۸۰) اَنگَبین: عسل، هر چیز شیرین(۸۱) اَبْرَهه: مَلَک حَبَشی که به روایات مسلمین او به قصد هدم خانه با پیل به مکه شد و خدای تعالی او و سپاهش را با سنگهایی که طیر ابابیل فروباریدند هلاک فرمود.(۸۲) پیل: فیل(۸۳) بَیت: خانه(۸۴) حَی: زنده(۸۵) مَیْت: مُرده(۸۶) زُوّار: جمع زائر، زیارت کنندگان(۸۷) اِعْزاز: عزت دادن، عزیز شمردن، گرامی داشتن(۸۸) مَکِّیان: مردم مکّه(۸۹) مُمْتَد: امتدادیافته، ادامه دار(۹۰) مَخْسوف تر: به زمین فرو رفته تر. از مصدر خَسْف به معنی به زمین فرو بردن(۹۱) قَدَر: تقدیر الهی(۹۲) جَهاز: ساز و برگ مسافر(۹۳) دَدِه: جانور درنده(۹۴) تانگَر: توانگر(۹۵) فَسخ: جدا کردن، گسستن، بر هم زدن معامله(۹۶) عَزایِم: جمع عَزیمة، عزیمت(۹۷) هِمَم: جمعِ هِمَّة، همت، قصد(۹۸) خَمانَمَت: تو را خم کنم(۹۹) نَمانَمَت: نگذارم تو را. اشاره به تکامل انسان است، از جمادی به نمو، از نمو به حیوانی و…(۱۰۰) رَبّانی: خدایی، الهی(۱۰۱) مِحَک: وسیلهای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی، سنگی که طلا یا نقره را به آن میمالند و عیار آنها را آزمایش میکنند(۱۰۲) اِمْتِناع: خودداری کردن(۱۰۳) سَیران: سیر کردن، گردش(۱۰۴) بَیت: خانه، منظور خانه کعبه(۱۰۵) هَیْت: مخفف هَیْتَ به معنی شتاب کن و بیا آمده است (۱۰۶) لَت: سیلی(۱۰۷) کَثیر: بزرگ، بسیار، فراوان(۱۰۸) قَلیل: کم، اندک(۱۰۹) صَوْلاَفزا: صَوْل به معنی حمله و پریدن و مغلوب کردن است. پس صَوْلافزا به معنی کسی که حمله و یورش فزاینده دارد.(۱۱۰) صد اسپه: سریع، با سرعت صد اسب(۱۱۱) وَلیِّ با وُرود: منظور اولیای عارف خداوند
view more