برنامه صوتی شماره ۶۴۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۲۷ فوریه ۲۰۱۷ ـ ۱۰ اسفندPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۱۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2510, Divan e Shamsمرا پرسید آن سلطان به نرمی و سخن خایی(۱)عجب، امسال ای عاشق بدان اِقبالگَه(۲) آیی؟برای آنکه واگوید(۳)، نمودم گوش کَرّانه(۴)که یعنی من گران گوشم، سخن را باز فرماییمگر کوری بُوَد کان دم نسازد خویشتن را کَرکه تا باشد که واگوید سخن آن کانِ زیباییشَهَم دریافت بازی را، بخندید و بگفت این رابدان کس گو که او باشد چو تو بیعقل و هِیهایی(۵)یکی حمله دگر چون کَر ببردم گوش و سَر پیششبگفتا: شید آوردی(۶) تو جز اِستیزه(۷) نفزاییچو دعویِّ(۸) کَری کردم، جواب و عُذر چون گویم؟همه درهام شد بسته بدان فرهنگ(۹) و بَدرایی(۱۰)به دربانش نظر کردم که یک نکته درافکن(۱۱) توبپرسیدش ز نام من، بگفتا: گیج و سودایینظر کردم دگر بارش که اندرکش به گفتارشکه شاگردِ درِ اویی، چو او عیّار سیمایی(۱۲)مرا چشمک زد آن دربان، که تو او را نمیدانی(۱۳)که حیلت گر(۱۴) به پیش او نبیند غیرِ رسواییمکن حیلت، که آن حلوا گهی در حلق تو آیدکه جوشی بر سرِ آتش مثالِ دیگِ حلواییمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 565بخش ۲۶ - دفع گفتنِ وزیر، مریدان راگفت: هان ای سُخرِگانِ(۱۵) گفت و گووَعظِ(۱۶) گفتار زبان و گوش جوپنبه اندر گوشِ حسِّ دون کنید(۱۷)بندِ حسّ از چشم خود بیرون کنیدپنبهٔ آن گوش سِر، گوش سَر استتا نگردد این کر، آن باطن، کر استبیحس و بیگوش و بیفِکرَت(۱۸) شویدتا خِطابِ اِرْجِعی* را بشنویداگر می خواهید خطاب (به سوی من برگردید) حق تعالی را بشنوید باید از قید و بند حواسّ ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیا طلب رها شوید.تا به گفت و گوی بیداری دَریتو زگفتِ خواب، بویی کی بَری؟سیر بیرون است، قول و فعل ماسیر باطن هست، بالای سَما(۱۹)حس، خشکی دید، کز خشکی بزادعیسی جان، پای بر دریا نهادسیرِ جسمِ خشک، بر خشکی فتادسیرِ جان، پا در دل دریا نهادچونکه عمر اندر ره خشکی گذشتگاه کوه و گاه دریا، گاه دشتآبِ حیوان از کجا خواهی تو یافت؟موج دریا را کجا خواهی شکافت؟موج خاکی، وَهم(۲۰) و فهم و فکر ماستموج آبی، محو و سُکرَست(۲۱) و فناستتا در این سُکری، از آن سُکری تو دورتا ازین مستی، از آن جامی تو کورگفت و گوی ظاهر آمد چون غبارمدتی خاموش خو کن، هوشدار* قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷،۲۸Quran, Sooreh Fajr(#89), Ayeh #27,28يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (٢٧)ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته!(۲۷)ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً (٢٨)به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد. (۲۸)مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1226مرغ بیهنگام(۲۲) و راه بیرهی(۲۳)آتشی پُر در بُنِ دیگِ تهیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2131, Divan e Shamsحیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شوو اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 918حیله کرد انسان و، حیلهش دام بودآنکه جان پنداشت، خونآشام بوددر ببست و دشمن اندر خانه بودحیله فرعون، زین افسانه بودصد هزاران طفل کُشت آن کینهکَش(۲۴)و آنکه او میجُست، اندر خانهاشدیده ما چون بسی علّت(۲۵) دروسترو فنا کن دیدِ خود در دیدِ دوستدیدِ ما را دیدِ او نِعْمَ الْعِوَض(۲۶)یابی اندر دیدِ او کُلِّ غَرَضبه جای دید ما دید حضرت دوست، بهترین عوض است. یعنی اگر دید خود را در دید حضرت حق محو و فانی کنیم و به جایش دید او را به دست آریم، این کار پرفایده ترین داد و ستد است، زیرا در دید حضرت حق، همه مطلوب ها و مقصودها حاصل آید.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2504نفس خود را کُش، جهان را زنده کنخواجه را کُشته ست، او را بنده کنمدعیِّ گاو، نفس تو ست، هینخویشتن را خواجه کرده ست و مِهین(۲۷)آن کُشندهٔ گاو، عقل توست، روبر کُشنده گاوِ تن مُنکِر مشوعقل اسیرست و، همی خواهد ز حقروزیِ بی رنج و، نعمت بر طَبَق(۲۸)روزی بی رنج او موقوف چیست؟آنکه بکشد گاو را، کاصلِ بدی ستنفس گوید: چون کُشی تو گاو من؟ز آنکه گاوِ نفس باشد نقشِ تنخواجهزادهٔ عقل مانده بینوانفسِ خونی خواجه گشت و پیشواروزی بیرنج میدانی که چیست؟قُوتِ(۲۹) ارواح است و، ارزاقِ(۳۰) نبی ستلیک موقوف ست بر قربان گاوگنج اندر گاو دان ای کنجکاومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2552مدعیِّ گاوِ نفس آمد فَصیحصد هزاران حجّت آرَد ناصحیحشهر را بِفریبَد اِلّا شاه راره، نتاند زد(۳۱) شهِ آگاه رانفس را تسبیح و مُصْحَف(۳۲) در یَمین(۳۳)خنجر و شمشیر اندر آستینمُصْحَف و سالوسِ(۳۴) او باور مکنخویش با او هَمسِر و هَمسَر مکنسوی حوضت آوَرَد بهر وضوواندر اندازد تو را در قعرِ اومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۱۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2315بخش ۱۰۵ - رفتن هر دو خصم، نزد داود پیغامبر علیه السلاممیکشیدش تا به داودِ نبیکه: بیا ای ظالمِ گیج غَبی(۳۵)حجّتِ(۳۶) بارِد(۳۷) رها کن ای دَغا(۳۸)عقل در تن آور و، با خویش آاین چه میگویی؟ دعا چه بوَد؟ مخندبر سر و ریشِ من و، خویش ای لَوَند(۳۹)گفت: من با حق دعاها کردهاماندرین لابه(۴۰) بسی خون خوردهاممن یقین دارم، دعا شد مُستجابسر بزن بر سنگ ای مُنکَرخِطاب(۴۱)گفت: گرد آیید هین یا مسلمینژاژ(۴۲) بینید و فُشارِ(۴۳) این مَهین(۴۴)ای مسلمانان دعا مال مراچون از آنِ او کند بهر خدا؟گر چنین بودی، همه عالَم بدینیک دعا، املاک بُردندی به کینگر چنین بودی، گدایانِ ضَریر(۴۵)مُحتَشَم(۴۶) گشته بُدَندیّ و، امیرروز و شب اندر دعااند و ثَنا(۴۷)لابهگویان که: تو مان ده ای خداتا تو نَدْهی، هیچ کس نَدْهَد یقینای گشاینده، تو بگشا بند اینمَکسَبِ(۴۸) کوران بود لابه و دعاجز لب نانی نیابند از عطا(۴۹)خلق گفتند: این مسلمان راستگوستوین فروشندهٔ دعاها ظلمجوستاین دعا کی باشد از اسباب مِلککی کشید این را شریعت خود به سِلک(۵۰)؟بیع(۵۱) و بخشش، یا وصیّت(۵۲) یا عطایا ز جنس این، شود مِلکی تو رادر کدامین دفتر است این شرع(۵۳) نو؟گاو را تو باز ده یا حبس رواو به سوی آسمان میکرد روواقعهٔ ما را نداند غیر تودر دل من آن دعا انداختیصد امید اندر دلم افراختیمن نمیکردم گِزافه(۵۴) آن دعاهمچو یوسف دیده بودم خواب هادید یوسف، آفتاب و اخترانپیش او سجدهکنان، چون چاکِران**اعتمادش بود بر خواب درستدر چَه و زندان جز آن را مینَجُستز اعتماد آن نبودش هیچ غماز غلامی، وز مَلامِ(۵۵) بیش و کماعتمادی داشت او بر خوابِ خویشکه چو شمعی میفروزیدش ز پیشچون در افکندند یوسف را به چاهبانگ آمد سمعِ او را از اِلهکه تو روزی شه شوی ای پهلوانتا بمالی این جفا در رویشان***قایلِ(۵۶) این بانگ ناید در نظرلیک دل بشناخت قایل را ز اثرقوّتیّ و، راحتیّ و، مَسْنَدی(۵۷)در میان جان فتادش ز آن نداچاه شد بر وی بدان بانگ جلیلگلشن و بزمی چو آتش بر خلیلهر جفا که بعد از آنش میرسیداو بدان قوّت به شادی میکشیدهمچنانکه ذوقِ آن بانگِ اَلَسْت(۵۸)در دل هر مؤمنی تا حَشْر(۵۹) هستتا نباشد در بلاشان اعتراضنی ز امر و نهیِ حَقْشان اِنقِباض(۶۰)لقمهٔ حکمی که تلخی مینهدگُلْشِکَر(۶۱) آن را گوارش میدهدگُلْشِکَر آن را که نَبوَد مُسْتَنَد(۶۲)لقمه را ز انکارِ او قَی(۶۳) میکندهر که خوابی دید از روزِ اَلَسْتمست باشد در رهِ طاعات، مستمیکشد چون اُشتُرِ مست این جَوالبی فُتور(۶۴) و، بی گُمان و، بی مَلال(۶۵)کَفْکِ(۶۶) تصدیقش به گِردِ پوزِ(۶۷) اوشد گواهِ مستی و دلسوزِ اواُشتُر از قُوَّت چو شیرِ نر شدهزیرِ ثِقلِ(۶۸) بار، اندکخور شدهز آرزوی ناقه(۶۹) صد فاقه(۷۰) بر اومینماید کوه پیشش تار مودر اَلَسْت آن کو چنین خوابی ندیداندرین دنیا نشد بنده و مُریدور بشد، اندر تَرَدُّد(۷۱)، صد دلهیک زمان شُکرستش و، سالی گلهپای، پیش و، پای، پس در راه دینمینهد با صد تَرَدُّد بی یقینوامْدارِ(۷۲) شرح اینم، نَک(۷۳) گروور شتابستت، ز اَلَمْ نَشْرَح**** شنواین حقایق و اسرار ربّانی را باید شرح دهم و من از این نظر، مدیون مخاطبان خود هستم. اکنون شمّه ای از آن اسرار و حقایق را به عنوان گرو بازگو کردم، ولیکن اگر برای استماع آن، شتاب دارید از سوره انشراح بشنوید.چون ندارد شرحِ این معنی کَران(۷۴)خر به سوی مُدّعیِ گاو رانگفت: کورم خواند زین جُرم آن دَغابس بلیسانه(۷۵) قیاس است ای خدامن دعا کورانه کی میکردهام؟جز به خالق کُدیه(۷۶) کی آوردهام؟کور از خَلقان طمع دارد ز جهلمن ز تو، کز توست هر دشوار، سهلآن یکی کورم ز کوران بشمریداو نیاز جان و اخلاصم ندیدکوری عشق ست این کوریِّ منحُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ***** است ای حَسَن(۷۷)کورم از غیر خدا، بینا بدومقتضایِ(۷۸) عشق این باشد بگوتو که بینایی، ز کورانم مداردایرم(۷۹) بر گردِ لطفت ای مدار** قرآن کریم، سوره يوسف(۱۲)، آیه ۴Quran, Sooreh Yousof(#12), Ayeh #4إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَیاد آر زمانی را که یوسف به پدرش گفت: ای پدر در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده می کنند.*** قرآن کریم، سوره يوسف(۱۲)، آیه ۸۹Quran, Sooreh Yousof(#12), Ayeh #89قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَیوسف به برادران خود گفت: آیا می دانید که آن گاه که نادان بودید با یوسف و برادرش (بنیامین) چه کردید؟**** قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۱-۳Quran, Sooreh Ensherah(#94), Ayeh #1-3أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (١)آیا سینه ات را [به نوری از سوی خود] گشاده نکردیم؟(۱)وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ (٢)و بار گرانت را فرو ننهادیم؟(۲)الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ (٣)همان بار گرانی که پشتت را شکست. (۳)***** حدیث:حُبُّکَ الْـاَشْیاءِ یُعْمِی و یُصِمّعشق تو به اشیاء، تو را کور و کر می کند.(۱) سخن خایی: سخن گفتن به صورت جویده جویده(۲) اِقبالگَه: محل اقبال و نیک بختی(۳) واگفتن: تکرار کردن سخن (۴) کَرّانه: مانند مردم کَر، چون کَران(۵) هِیهایی: آن که به هِیهای انگیخته شود، مجازاً سبک مغز(۶) شید آوردن: مکر و فریب به کار بستن(۷) اِستیزه: ستیزه، لِجاج، جنگ(۸) دعوی: ادعا کردن، ادعا(۹) فرهنگ: مجموعه ساختارهای فکری و رفتاری و مادی یک جامعه، تدبیر، چاره(۱۰) بَدرایی: بداندیشی، بدنیتی، بدخواهی(۱۱) نکته درافکندن: مطلب ظریف طرح کردن(۱۲) عیّار سیما: عیّار شکل، عیّار صورت(۱۳) نمیدانی: نمی شناسی(۱۴) حیلت گر: حیله کننده، مکرکننده(۱۵) سُخرِگان: جمع سُخره به معنی کسی است که مورد بیگار و تمسخر قرار گیرد.(۱۶) وَعظ: موعظه، پند دادن(۱۷) پنبه اندر گوش کردن: کنایه از بستن گوش و ترک شنیدن(۱۸) فِکرَت: فکر، اندیشه(۱۹) سَما: آسمان(۲۰) وَهم: گمان، خیال، پندار(۲۱) سُکر: مستی حاصل از شادی بودن(۲۲) مرغ بیهنگام: خروس بی محل(۲۳) راه بیرهی: راه بدون راه رونده، کنایه از بیراهه که هیچکس حاضر نیست در آن حرکت کند.(۲۴) کینهکَش: کینه توز، انتقام گیر(۲۵) علّت: بیماری(۲۶) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض(۲۷) مِهین: بزرگترین، بزرگ(۲۸) نعمت بر طَبَق: کنایه از نعمت ها و برکات فراوان ایزدی است(۲۹) قُوت: روزی، طعام(۳۰) ارزاق: جمع رِزق به معنی روزی(۳۱) ره زدن: فریب دادن(۳۲) مُصْحَف: قرآن(۳۳) یَمین: طرف راست، دست راست(۳۴) سالوس: حیله، ریا(۳۵) غَبی: کند ذهن، گول، نادان(۳۶) حجّت: برهان، دلیل(۳۷) بارِد: سرد، خنک(۳۸) دَغا: ناراست، نادرست، حیله گر(۳۹) لَوَند: کاهل، هیچکاره(۴۰) لابه: التماس، زاری(۴۱) مُنکَرخِطاب: بدسخن، آن که حرف زشت می زند(۴۲) ژاژ: بیهوده، یاوه(۴۳) فُشار: بیهوده گویی و هذیان(۴۴) مَهین: خوار، زبون(۴۵) ضَریر: نابینا(۴۶) مُحتَشَم: دارای حشمت و شکوه، ثروتمند(۴۷) ثَنا: مدح، دعا، نیایش(۴۸) مَکسَب: کسب و پیشه(۴۹) عطا: بخشش(۵۰) سِلک: کشیدن چیزی در چیز دیگر چنانکه مروارید و مهره را در یک رشته می کشند.(۵۱) بیع: خرید و فروش(۵۲) وصیّت: سفارش شفاهی یا کتبی شخصی که می میرد، پند، اندرز(۵۳) شرع: آیین، دین، مذهب(۵۴) گِزافه: بیهوده و هرزه(۵۵) مَلام: سرزنش(۵۶) قایل: گوینده، سخنگو(۵۷) مَسْنَد: تکیهگاه(۵۸) اَلَسْت: ازل، زمانی که ابتدا ندارد(۵۹) حَشْر: برانگیختن(۶۰) اِنقِباض: گرفتگی، دلگیری(۶۱) گُلْشِکَر: انگبین، شربتی از ترکیب برگ گُل سرخ و شکر(۶۲) مُسْتَنَد: کسی که پناه به او برده شود، تکیه گاه(۶۳) قَی: استفراغ(۶۴) فُتور: سستی و بیحالی(۶۵) مَلال: رنج و اندوه، دلتنگی و افسردگی(۶۶) کَفْک: کف(۶۷) پوز: گرداگرد دهان جانوران چهارپا(۶۸) ثِقل: سنگینی(۶۹) ناقه: شتر ماده(۷۰) فاقه: فقر و نیازمندی(۷۱) تَرَدُّد: دودل شدن، شك كردن، آمدوشد کردن(۷۲) وامْدار: قرضدار، بدهکار(۷۳) نَک: اینک، اکنون(۷۴) کَران: پایان، انتها (۷۵) بلیسانه: بلیس مانند، ابلیس وار(۷۶) کُدیه: گدایی(۷۷) حَسَن: خوب، نیکو(۷۸) مقتضا: لازمه، اقتضا شده(۷۹) دایر: گردنده، دور زننده
view more