برنامه صوتی شماره ۶۴۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۱۳ فوریه ۲۰۱۷ ـ ۲۶ بهمنPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۱۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2511, Divan e Shamsبه باغ و چشمه حیوان چرا این چشم نگشایی؟چرا بیگانهای از ما، چو تو در اصل از مایی؟تو طوطی زادهای جانم، مکن ناز و مَرَنجانَمز اصل آوردهای دانم تو قانونِ شِکَرخایی(۱)بیا در خانه خویش آ، مترس از عکسِ خود، پیش آبِهِل(۲) طَبعِ(۳) کَژاندیشی، که او یاوهست(۴) و هرجایی(۵)بیا ای شاهِ یَغمایی(۶)، مرو هر جا، که ماراییاگر بر دیگران تلخی، به نزدِ ما چو حَلوایینباشد عیب در نوری کز او غافل بُوَد کورینباشد عیب حلوا را به طَعنِ(۷) شخصِ صَفرایی(۸)برآر از خاک جانی را، ببین جان آسمانی راکز آن گردان شدست ای جان مه و این چرخِ خَضرایی(۹)قدم بر نردبانی نِه، دو چشم اندر عَیانی(۱۰) نِهبدن را در زیانی نِه، که تا جان را بیفزاییدرختی بین بسی با بَر(۱۱)، نه خُشکش بینی و نی تَربه سایه آن درخت اندر بِخُسپی(۱۲) و بیاسایییکی چشمه عجب بینی، که نزدیکش چو بنشینیشوی همرنگِ او در حِین(۱۳)، به لطف و ذوق و زیباییندانی خویش را از وی، شوی هم شیء(۱۴) و هم لاشی(۱۵)نمانَد کو نمانَد کی، نمانَد رنگ و سیماییچو با چشمه درآمیزی، نماید شمسِ تبریزیدرون آب همچون مَه ز بهرِ عالَم آراییمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1905بشنو این پند از حکیمِ غَزنوی(۱۶)تا بیابی در تَنِ کهنه نُویناز را رویی بباید همچو وَرد(۱۷)چون نداری، گِردِ بدخویی مگردزشت باشد روی نازیبا و نازسخت باشد چشم نابینا و دردپیش یوسف، نازِش(۱۸) و خوبی مکنجز نیاز و آهِ یعقوبی مکنمعنی مُردن ز طوطی، بُد نیازدر نیاز و فقر، خود را مُرده سازتا دم عیسی تو را زنده کندهمچو خویشت خوب و فرخنده کنداز بهاران کی شود سرسبز سنگ؟خاک شو، تا گل برویی رنگ، رنگسال ها تو سنگ بودی دلخراشآزمون را، یک زمانی خاک باشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۹۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 791مرگ میدیدم گهِ زادن ز توسخت خوفم بود افتادن ز توچون بزادم، رستم از زندان تنگدر جهان خوشهوایِ خوبرنگمن جهان را چون رحم دیدم کنونچون درین آتش بدیدم این سکوناندرین آتش بدیدم عالمیذره ذره اندرو عیسیدمی نک جهان نیستشکلِ هستْذاتو آن جهانِ هستْ شکلِ بیثَبات مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4306آبِ شوری، نیست درمانِ عطشوقت خوردن گر نماید سرد و خَوشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1747بخش ۶۱ - جواب دادن قاضی، صوفی راگفت قاضی: گر نبودی امرِ مُر(۱۹)ور نبودی خوب و زشت و سنگ و دُرور نبودی نفس و شیطان و هواور نبودی زخم و چالیش(۲۰) و وَغا(۲۱)پس به چه نام و لقب خواندی مَلِک(۲۲)بندگانِ خویش را ای مُنْتَهِک(۲۳)؟چون بگفتی ای صبور و ای حَلیم(۲۴)؟چون بگفتی ای شجاع و ای حَکیم(۲۵)؟صابِرین(۲۶) و صادِقین(۲۷) و مُنْفِقین(۲۸)چون بُدی بی رهزن و دیوِ لَعین(۲۹)؟قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۱۷Quran, Sooreh Aale Emran(#3), Ayeh #17الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنْفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِآنان(مؤمنان) همان صبر کنندگان و راستگویان و فروتنان و انفاق کنندگان و آمرزش خواهان اند به سحرگاهان.رُستم و حَمزه(۳۰) و مُخَنَّث(۳۱) یک بُدیعلم و حکمت باطل و مُنْدَک(۳۲) بُدیعلم و حکمت بهر راه و بیرهی ستچون همه ره باشد، آن حکمت تهی ستبهرِ این دکّانِ طبعِ شوره آبهر دو عالَم را روا داری خراب؟من همیدانم که تو پاکی، نه خاموین سؤالت هست از بهرِ عَوام(۳۳)جورِ(۳۴) دوران و هر آن رنجی که هستسهلتر از بُعدِ حق و غفلت استزآنکه اینها بگذرند، آن نگذرددولت آن دارد که جان آگه بَرَد(۱) شِکَرخایی: شاد بودن از درون، شکر جویدن(۲) بِهِل: بگذار، رها کن(۳) طَبع: خوی، سرشت، من ذهنی(۴) یاوه: بیهوده، هرزه(۵) هرجایی: آواره، هرزهگرد(۶) یَغمایی: تاراج گر، منسوب به تاراج(۷) طَعن: طعنه، سرزنش کردن، ملامت کردن(۸) صَفرایی: هیجانی، آن که صفرا بر مزاجش غالب است(۹) خَضرایی: کبود، آبی رنگ(۱۰) عَیان: حقیقی، از جنس زندگی بودن(۱۱) بَر: بار، میوه(۱۲) بِخُسپی: بخوابی(۱۳) حِین: وقت، مدت، هنگام، در حِین: فوراً(۱۴) شیء: چیز، جمع: اشیاء(۱۵) لاشی: لاشیء، ناچیز، حقیقی(۱۶) حکیمِ غَزنوی: منظور حکیم سنایی غزنوی شاعر قرن ششم هجری(۱۷) وَرد: گل، گل سرخ(۱۸) نازِِش: به خود بالیدن(۱۹) امرِ مُر: امر تلخ، کاری که برای من ذهنی تلخ است، حکمی که من ذهنی انجام آن را دوست ندارد. (۲۰) چالیش: چالش، جنگ و کشمکش(۲۱) وَغا: جنگ، پیکار(۲۲) مَلِک: پادشاه (۲۳) مُنْتَهِک: رسوا، در بعضی نسخه ها مُنْهَتِک به معنی پرده دَر و هَتک کننده آمده است.(۲۴) حَلیم: بردبار(۲۵) حَکیم: دانا، فرزانه(۲۶) صابِرین: صبر کنندگان(۲۷) صادقین: راستگویان(۲۸) مُنْفِقین: انفاق کنندگان(۲۹) لَعین: ملعون، لعنت شده(۳۰) حَمزه: عموی پیامبر(۳۱) مُخَنَّث: مردی که احوال و اطوار زنانه دارد. کنایه از مرد بدکار(۳۲) مُنْدَک: متلاشی شده(۳۳) عَوام: عامه مردم، مردم عادی و معمولاً بیسواد، همۀ خلق، اکثر مردم(۳۴) جور: ستم کردن
view more