برنامه صوتی شماره ۶۴۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۶ فوریه ۲۰۱۷ ـ ۱۹ بهمنPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۸۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3081, Divan e Shamsتو عاشقی؟ چه کسی؟ از کجا رسیدستی؟مرا چه مینگری کژ؟ به شب خریدستی؟چه ظلم کردم بر تو؟ که چون ستم زدگانکُله زدی به زمین بر، قَبا دریدستیتَظَلُّمی(۱) به سَلَف(۲) میکنی، مگر پیشینکه داغ و درد و غم عاشقان شنیدستیغلط، ز رنگ تو پیداست ز آل یعقوبیبدیده ای رخ یوسف، که کف بریدستیز تیر غمزه دلدار اگر نَخَست(۳) دلتچرا ز غُصّه و غم چون کمان خمیدستی؟ز آه و ناله تو بوی مُشک میآیدیقین تو آهوی نافی(۴)، سَمَن(۵) چریدستیتو هر چه هستی میباش، یک سخن بشنواگرچه میوه حکمت بسی بچیدستیحدیثِ جانِ تُوَست این و گفت من چو صداستاگر تو شیخ شیوخی، وگر مریدستیتو خویش درد گمان بردهای، و درمانیتو خویش قفل گمان بردهای، کلیدستیاگر ز وصف تو دزدم، تو شَحنه(۶) عقلیوگر تمام بگویم، ابا یزیدستی(۷)دریغ از تو که در آرزوی غیری توجمال خویش ندیدی، که بیندیدستی(۸)تو را کسی بشناسد که اوت کَس کردستدگر کَسیت نداند، که ناپدیدستیدلا برو بَرِ یار و مباش بسته خویشکه سایِح(۹) و سبک و چابک و جریدستی(۱۰)به ترک مصر بگفتی به شومی فرعونبَرِ شُعَیب(۱۱) چو موسی، فرو خزیدستی(۱۲)چون عمر ماست حدیثش، دراز اولیتر(۱۳)چنین دراز سخن را بدان کشیدستیهمی دَوَم پی ظِلِّ(۱۴) تو، شمس تبریزیمگر منم عَرَفه؟(۱۵) تو مگر که عیدستی؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2102بخش ۷۹ - قصهٔ سُبْحانِی ما اَعْظَمَ شَأنی گفتن ابویزید قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ و اعتراض مریدان و جواب این مر ایشان را نه به طریق گفت زبان بلک از راه عیانحضرت رسول:سُبْحانَكَ، ما عَرَفْناكَ:تو (خدا) از جنس فرم یا تصویر یا تصویر ذهنی نیستی و ما تو را با ذهن نمی توانیم بشناسیم(تو (خدا) از جنس فرم یا تصویر یا تصویر ذهنی نیستی، و ما آن چیزی که با ذهن شناخته ایم، تو نیستی)بایزید بسطامی (عارف قرن سوم هجری، عارف مورد احترام مولانا)سُبْحانِی ما اَعْظَمَ شَأنی: من از جسم و تصویر منزّهم، چه مقام والایی دارم.(من از جنس تصویر ذهنی و فرم نیستم و به بی نهایت و ابدیت خداوند زنده شده ام)با مریدان آن فقیر مُحتَشَم(۱۶)بایزید آمد که: نَک(۱۷) یزدان منمگفت مستانه، عیان آن ذُوفُنون(۱۸)لا اِلَه اَلّا اَنَا ها فَاعْبُدُون*آن عارف صاحب كمال در حالت مستی، آشکارا گفت: خدایی جز من نیست، مرا عبادت کنید.چون گذشت آن حال، گفتندش صَباح(۱۹)تو چنین گفتیّ و، این نَبْوَد صَلاح(۲۰)گفت: این بار ار کنم من مَشغَله(۲۱)کاردها بر من زنید آن دم هَله(۲۲)حق، مُنَزَّه(۲۳) از تن و، من با تنمچون چنین گویم، بباید کُشتنمچون وصیّت کرد آن آزادمردهر مریدی کاردی آماده کردمست گشت او باز از آن سَغراقِ زَفت(۲۴)آن وصیّت هاش از خاطر برفتنُقل آمد، عقل او آواره شدصبح آمد، شمع او بیچاره شدعقل چون شِحنهست، چون سلطان رسیدشِحنهٔ بیچاره در کُنجی خزیدعقل سایهٔ حق بُود، حق، آفتابسایه را با آفتابِ او چه تاب؟* قرآن کریم، سوره انبیاء(۲۱)، آیه ۲۵Quran, Sooreh Anbiaa(#21), Ayeh #25وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِو ما نفرستادیم پیش تو رسولی مگر آنکه بدو وحی کردیم که معبودی جز من نیست، پس مرا پرستش کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 537, Divan e Shamsمستی باده این جهان چون شب بخسپی بگذردمستی سَغراق احد با تو درآید در لَحَد(۲۵)شيخ محمود شبستری، گلشن رازSheik Mahmoud Shabestari Poem, Golshan e Raazزهی نادان که او خورشید تابانبه نور شمع جوید در بیابانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2121که تو را از تو، به کل خالی کندتو شوی پست، او سخن عالی کند؟گر چه قرآن از لب پیغمبر استهر که گوید: حق نگفت، او کافر استچون همای بیخودی پرواز کردآن سخن را بایزید آغاز کردعقل را سیل تَحَیُّر(۲۶) در ربودزان قویتر گفت کَاوَّل گفته بودنیست اندر جُبِّهام(۲۷) اِلّا خداچند جویی بر زمین و بر سَما(۲۸)؟آن مریدان جمله دیوانه شدندکاردها در جسم پاکش میزدندهر یکی چون مُلحِدانِ(۲۹) گِرده کوه(۳۰)کارد میزد پیر خود را بی سُتُوه(۳۱)هر که اندر شیخ تیغی میخَلید(۳۲)بازگُونه(۳۳) از تن خود میدریدیک اثر نه بر تن آن ذوفنونوان مریدان خسته و غرقاب خونهر که او سوی گلویش زخم بردحلق خود ببریده دید و زار مُردوآنکه او را زخم اندر سینه زدسینهاش بشکافت و شد مُردهٔ ابدوآنکه آگه بود از آن صاحبقِران(۳۴)دل ندادش(۳۵) که زند زخم گراننیمدانش، دست او را بسته کردجان بِبُرد، اِلّا که خود را خسته کردمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2138ای زده بر بیخودان تو ذُوالْفَقار(۳۶)بر تن خود میزنی آن، هوش دارزآنکه بیخود فانی است و ایمن** استتا ابد در ایمنی او ساکن استنقش او فانیّ و او شد آینهغیر نقش روی غیر، آن جای نهگر کنی تُف، سوی روی خود کنیور زنی بر آینه، بر خود زنیور ببینی روی زشت، آن هم تویور ببینی عیسی و مریم، تویاو نه اینست و نه آن، او ساده استنقش تو در پیش تو بنهاده استچون رسید اینجا سخن، لب در ببستچون رسید اینجا قلم، درهم شکستلب ببند ار چه فَصاحَت(۳۷) دست داددَم مزن، وَاللهُ اَعْلَم بِالرَّشاد(۳۸)هر چند می توانی نکته های دقیق را با قدرت بیان و فصاحت تمام، شرح دهی، اما دیگر لب از بیان این نکته ها فرو بند که خداوند به هدایت داناتر است.** قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آيه ٨٢Quran, Sooreh Anaam(#6), Ayeh #82الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَٰئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَو آنان كه ايمان آوردند و ايمان خويش به ستم و عصيان نياميختند، ايشان راست ايمنی و ایشان اند راه یافتگان.مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4304هین مزن تو از ملولی آهِ سرددرد جو و، درد جو و، درد، دردخادِعِ(۳۹) درد اند درمانهای ژاژ(۴۰)رهزن اند و زرستانان، رسمِ باژ(۴۱)آبِ شوری، نیست درمانِ عطشوقت خوردن گر نماید سرد و خَوشلیک خادِع گشت و، مانع شد ز جُستز آب شیرینی، کز او صد سبزه رُستهمچنین هر زرِّ قلبی(۴۲) مانع استاز شناس زرِّ خوش، هرجا که هستپا و پَرَّت را به تزویری بُریدکه مراد تو منم، گیر ای مُریدگفت: دردت چینم، او خود دُرد(۴۳) بودمات بود، ار چه به ظاهر بُرد بودرو، ز درمان دروغین میگریزتا شود دردت مُصیب(۴۴) و مُشکبیز(۴۵)مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1049ترک این تَزویر(۴۶) گو، شیخ نَفُور(۴۷)آب شوری، جمع کرده چند کورکین مریدانِ من و، من آب شورمیخورند از من همی گردند کورآبِ خود، شیرین کن از بَحرِ لَدُن(۴۸)آبِ بَد را دام این کوران مکنخیز، شیرانِ خدا بین گورگیرتو چو سگ چونی به زَرقی(۴۹) کورگیر؟گورِ چه؟ از صیدِ غیرِ دوست، دورجمله شیر و شیرگیر و مستِ نوردر نظاره صید و صیّادیِّ شَهکرده ترک صید و، مرده در وَلَه(۵۰)همچو مرغِ مُردهشان بگرفته یارتا کند او جنس ایشان را شکارمرغِ مُرده مُضطَر(۵۱) اندر وَصل و بَینخواندهیی: اَلْقَلْبُ بَیْنَ اِصْبَعَین؟***پرنده مرده در وصال و هجران اختیاری از خود ندارد. یعنی عاشقان اهل فنا مانند پرنده مرده هستند. همانطور که پرنده مرده اختیاری از خود ندارد عاشقان حضرت حق نیز در پنجه تقلیب ربّ اند. آیا حدیث اَلْقَلْبُ بَیْنَ اِصْبَعَین را خوانده ای؟مرغِ مُردهش را هر آنکه شد شکارچون ببیند، شد شکار شهریارهر که او زین مرغِ مُرده سر بتافتدست آن صیّاد را هرگز نیافتگوید او: منگر به مُرداری منعشق شه بین در نگهداری منمن نه مُردارم، مرا شه کشته است****صورت من شبه مرده گشته استجنبشم زین پیش بود از بال و پرجنبشم اکنون ز دست دادگرجنبش فانیم بیرون شد ز پوستجنبشم باقی ست اکنون، چون از اوست*** حدیثاِنَّ قُلُوبَ بَنی آدَمَ کُلَّها بَیْنَ اِصْبَعَینِ مِنْ اَصابِعِ الرَّحمنِ يُقَلِّبُهُ كَيْفَ يَشاءُ.همانا دل های آدمیزادگان میان دو انگشت خداوند است. و او هر طور خواهد دگرگونش می سازد.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 911مُرده باید بود پیش حکم حقتا نیاید زخم از رَبُّ الْفَلَق(۵۲) مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۳۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1535, Divan e Shamsکنون پِندار مُردَم آشتی کنکه در تسلیم ما چون مردگانیم**** حدیثمُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوابمیرید قبل از اینکه بمیرید****حدیث قدسیمَنْ عَشِقَنی عَشِقْتُهُ وَ مَنْ عَشِقْتُهُ قَتَلْتُهُ…هر که عاشق من شود، عاشق او شوم، و هر که را عاشق شوم او را بکشم…(۱) تَظَلُّم: ستم کشیدن، دادخواهی(۲) سَلَف: پیشینیان، گذشته(۳) خستن: آزردن، زخمی کردن(۴) آهوی ناف: آهوی مُشک، آهویی که مُشک از نافه آن بدست آید.(۵) سَمَن: یاسمین(۶) شَحنه: داروغه، پلیس، پاسبان(۷) ابا یزید: منظور بایزید بسطامی است.(۸) بیندید: بی نظیر، بی همانند(۹) سایِح: سیاحت کننده، جهانگرد(۱۰) جریده: تنها، تنها رو(۱۱) شُعَیب: نام پیغمبری که پدر زن موسی بود(۱۲) بَرِ شُعَیب چو موسی، فرو خزیدستی: اشاره به فرار موسی از فرعون و پناه بردن او در مَدیَن به شُعَیب پیامبر است.(۱۳) اولیتر: سزاوارتر، شایستهتر، بهتر(۱۴) ظِلّ: سایه(۱۵) عَرَفه: روز نهم ذیالحجه، روز قبل از عید قربان(۱۶) مُحتَشَم: باحشمت، دارای شکوه(۱۷) نَک: اینک(۱۸) ذُوفُنون: صاحب کمال، صاحب فن ها(۱۹) صَباح: صبح، بامداد(۲۰) صَلاح: مصلحت، نیکی(۲۱) مَشغَله: هیاهو(۲۲) هَله: آگاه باشید، هلا، ای، کلمه تنبیه(۲۳) مُنَزَّه: پاک و پاکیزه(۲۴) سَغراقِ زَفت: سَغراقِ به معنی کوزۀ لولهدار سفالی یا چینی، کوزۀ شراب، سَغراقِ زَفت یعنی جام یا قدح بسیار بزرگ.(۲۵) لَحَد: گور(۲۶) تَحَیُّر: حیرانی، سرگشتگی(۲۶) جُبِّه: لباس گشاد و بلندی که روی لباس ها می پوشند. جمع: جِباب(۲۸) سَما: آسمان(۲۹) مُلحِد: کافر، بیدین(۳۰) گِرده کوه: کوهی در سه فرسنگی دامغان که قلاع مستحکم فرقه اسماعیلیه بشمار می آمد.(۳۱) بی سُتُوه: بی محابا(۳۲) خَلیدن: مجروح کردن و زخم کردن(۳۳) بازگُونه: معکوس(۳۴) صاحبقِران: لقبی است که به برخی از پادشاهان و امیران و وزیران می دادند، صاحب طالع نیک، نیکبخت، خوشاقبال(۳۵) دل ندادش: دلش نیامد(۳۶) ذُوالْفَقار: شمشیر(۳۷) فَصاحَت: فصیح بودن، زبان آور بودن(۳۸) وَاللهُ اَعْلَم بِالرَّشاد: خداوند به هدایت داناتر است.(۳۹) خادِع: خدعهکننده، نیرنگباز(۴۰) ژاژ: بیهوده، یاوه(۴۱) باژ: باج، خراج(۴۲) زرِّ قلبی: طلای تقلّبی(۴۳) دُرد: ناخالصی، آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین شود و در ته ظرف جا بگیرد(۴۴) مُصیب: اصابت کننده، مُصیب شدن درد یعنی درد تو را متوجه خود سازد(۴۵) مُشکبیز: غربال کننده مشک، در اینجا کنایه از افشا کننده نهانی(۴۶) تَزویر: فریب دادن(۴۷) نَفُور: بسیار رمنده(۴۸) بَحرِ لَدُن: دریای حقیقت(۴۹) زَرق: تزویر، ریا، دورنگی(۵۰) وَلَه: حیرت و سرگشتگی، واله گشتن(۵۱) مُضطَر: بیچاره، ناچار(۵۲) رَبُّ الْفَلَق: پروردگار آفریدگان، پروردگار بامدادان
view more