برنامه صوتی شماره ۶۴۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۳۰ ژانویه ۲۰۱۷ ـ ۱۲ بهمنPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۸۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2185, Divan e Shamsچو بگشادم نظر از شیوه توبشد کارم چو زر(۱) از شیوه توتویی خورشید و من چون میوه خامبه هر دم پختهتر از شیوه توچو زُهره(۲) مینوازم چنگِ عِشرت(۳)شب و روز ای قمر، از شیوه توبه هر دم صد هزار اجزای مردهشود چون جانور از شیوه توچرا ازرق قبایِ(۴) چرخ گردونچنین بندد کمر از شیوه تو؟چرا روی شَفَق(۵) سرخ است هر شامبه خونابه جگر از شیوه تو؟ز شیوه ماهت استاره همی جَست(۶)گرفتم من بَصَر(۷) از شیوه توبه خوبی همچو تو خود این محال استچنان خوبی پسر از شیوه توز انبوهی نباشد جای سوزن(۸)ز عاشق، وین حَشَر(۹) از شیوه توعجب چون آمد اندر عالم عشقهزاران شور و شر از شیوه تواگر نه پرده آویزی به هر دمبِدَرَّد این بشر از شیوه تواگر غفلت نباشد، جمله عالمشود زیر و زبر از شیوه توچرایم؟ شمس تبریزی، چو شیدابه گِردِ بام و در از شیوه تومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1327گاو، گر واقف(۱۰) ز قصّابان بُدیکی پی ایشان بدان دکان شدی؟یا بخوردی از کف ایشان سُپوس(۱۱)یا بدادی شیرشان از چاپلوس؟ور بخوردی، کی علف هضمش شدی؟گر ز مقصود علف واقف بُدیپس ستون این جهان، خود غفلت استچیست دولت، کین دَوادَو(۱۲) با لَت(۱۳) استاولش دَوْ دَوْ، به آخر لَت بخَورجز درین ویرانه نبود مرگ خرمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۰۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2060بخش ۱۰۲ - پرسیدن صدیقه رضیالله عنها از مصطفی صلیالله علیه و سلم که سِرِّ باران امروزینه چه بود؟گفت صِدّیقه(۱۴): که ای زُبدهٔ(۱۵) وجودحکمت باران امروزین چه بود؟این ز باران های رحمت بود یابهر تهدیدست و عدل کِبریا(۱۶)؟این از آن لطف بهاریّات(۱۷) بودیا ز پاییزیِّ پر آفات بود؟گفت: این از بهر تسکین غم استکز مصیبت بر نژاد آدم استگر بر آن آتش بماندی آدمیبس خرابی در فتادی و کمیاین جهان ویران شدی اندر زمانحرصها بیرون شدی از مردماناُسْتُنِ(۱۸) این عالَم ای جان، غفلت استهوشیاری، این جهان را آفت استهوشیاری زان جهان است و، چو آنغالب آید، پست گردد این جهانهوشیاری آفتاب و، حرص، یخهوشیاری آب، وین عالَم، وَسَخ(۱۹)ز آن جهان اندک ترشُّح(۲۰) میرسدتا نَغُرَّد در جهان، حرص و حسدگر ترشُّح بیشتر گردد ز غیبنه هنر مانَد درین عالم، نه عیبمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2730بخش ۷۰ - باز اِلحاح کردن معاویه، ابلیس راگفت: غیر راستی نَرْهاندتداد، سوی راستی میخواندتراست گو، تا وا رَهی از چنگ منمکر نَنشاند غبار جنگ منگفت: چون دانی دروغ و راست را؟ای خیال اندیشِ پُر اندیشههاگفت: پیغمبر نشانی داده استقلب و نیکو را مِحَک(۲۱) بنهاده استگفته است: اَلْکِذْبُ رَیْبٌ فِی الْقُلُوبگفت: اَلصِّدقُ طُمَأنینٌ طَروب(۲۲)دل نیارامد به گفتار دروغآب و روغن هیچ نفروزد فروغدر حدیث راست، آرام دل استراستی ها دانهٔ دام دل استدل مگر رنجور باشد بد دهانکه نداند چاشنیِّ(۲۳) این و آنچون شود از رنج و علّت(۲۴)، دل سَلیم(۲۵)طعم کِذب(۲۶) و راست را باشد عَلیم(۲۷)حرص آدم چون سوی گندم فُزوداز دل آدم سلیمی را رُبودپس دروغ و عشوهات را گوش کردغِرّه(۲۸) گشت و زهر قاتل نوش کردکژدم(۲۹) از گندم ندانست آن نَفَسمیپرد تمییز(۳۰) از مست هوسخلق، مست آرزواند و هوازان پذیرااند دَستان(۳۱) تو راهر که خود را از هوا، خو باز کردچشم خود را آشنای راز کردمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4179کی کنم من از مَعیَّت فهم راز؟جز که از بعد سفرهای درازمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4182چون خَطائَیْن، آن حساب با صفاگرددش روشن، ز بعد دو خطامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4206بود یک میراثیِ(۳۲) مال و عَقار(۳۳)جمله را خورد و بماند او عُور(۳۴) و زارمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4266نعره و فریاد زان درویش خاستکه مزن تا من بگویم حال، راستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4270اَنْبُهی از توست و از امثال توستوا نما یاران زشتت را نخستورنه کین جمله را از تو کَشَمتا شود ایمن زرِ هر مُحْتَشَم(۳۵)مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4274بخش ۱۲۲ - بیان این خبر که اَلْکِذْبُ رَیْبَةٌ وَالصِّدْقُ طُمَأْنِینَةٌ (در دروغ، شک و تردید است و در راستی آرامش خاطر است.)حديث از پیامبر اکرمدَعْ ما يَرْيبُكَ اِلی' ما لايَرْيبُكَ، فَاِنَّ الصِّدْقَ طُمَأْنِینَةٌ و اِنَّ اَلْکِذْبُ رَیْبَةٌرها کن آنچه را که تو را به شک می اندازد و بگیر آنچه را که تو را به شک نمی اندازد، زیرا در راستی، آرامش خاطر است و در دروغ، شک و تردید.قصهٔ آن خواب و گنج زر بگفتپس ز صدق او دل آن کس شکُفتبوی صدقش آمد از سوگند اوسوز او پیدا شد و اسپند(۳۶) اودل بیارامَد به گفتار صواب(۳۷)آنچنان که تشنه آرامد به آبجز دل محجوب(۳۸) کو را علّتی(۳۹) استاز نبیّ اش تا غَبیّ(۴۰) تمییز نیستورنه آن پیغام کز موضع(۴۱) بُوَدبر زند بر مَه، شکافیده شودمَه شکافد، و آن دل محجوب، نیز آنکه مردود(۴۲) است او، محبوب، نیچشمه شد چشم عَسَس(۴۳) ز اشک مُبِل(۴۴)نی ز گفت خشک، بَل از بوی دلیک سخن از دوزخ آید سوی لبیک سخن از شهر جان در کوی لببحر جانْافزا و بحر پُر حَرَج(۴۵)در میان هر دو بحر، این لب مَرَج(۴۶)چون یَپُنْلُو(۴۷) در میان شهرهااز نواحی آید آنجا بهرها(۴۸)کالهٔ(۴۹) معیوب قلب(۵۰) کیسهبُر(۵۱)کالهٔ پُر سودِ مُستشرِف(۵۲) چو دُرزین یَپُنْلُو هر که بازرگانتر استبر سَرَه(۵۳) و بر قلبها دیدهور استشد یَپُنْلُو مر ورا دارُالرَّباح(۵۴)وآن دگر را از عَمی(۵۵) دارُالْجُناح(۵۶)،بازار عمومی برای افراد ماهر و تیزبین محل انتفاع و سود بردن است اما برای دیگران به سبب نداشتن تیزبینی و مهارت محل زیانمندی و ضرر است.هر یکی ز اجزای عالم یک به یکبر غَبی بند است و بر استاد، فَک(۵۷)بر یکی قند است و بر دیگر چو زهربر یکی لطف است و بر دیگر چو قهرهر جَمادی با نبی افسانهگوکعبه با حاجی، گواه(۵۸) و نطقخُوبر مُصَلّی(۵۹)، مسجد آمد هم گواهکو همیآمد به من از دور راهبا خلیل، آتش گُل و رَیحان و وَرد(۶۰)باز بر نمرودیان مرگ است و دردبارها گفتیم این را، ای حسنمن نگردم از بیانش سیر، منبارها خوردی تو نان، دفع ذُبول(۶۱)این همان نان است چون نَبْوی(۶۲) مَلول؟در تو جُوعی(۶۳) میرسد نو ز اعتدال(۶۴)که همیسوزد از او تُخمه(۶۵) و ملالهرکه را درد مَجاعت(۶۶) نقد شدنو شدن با جزو جزوش عقد شدلذت از جوعست، نه از نُقلِ(۶۷) نوبا مَجاعت از شکر، به نانِ جوپس ز بیجوعی است وز تُخمهٔ تمامآن ملالت، نه ز تکرار کلامچون ز دکّان و مِکاس(۶۸) و قیل و قالدر فریب مردمت، ناید ملال؟چون ز غیبت، وَاکْلِ(۶۹) لَحْمِ(۷۰)* مردمانشصت سالت سیریی نامد از آن؟عشوهها در صید شُلّهٔ کَفته(۷۱) توبی ملولی بارها خوش گفته توبار آخر گویی اش سوزان و چُست(۷۲)گرمتر صد بار از بار نخستدرد، داروی کهن را نو کنددرد، هر شاخ ملولی خَوْ کند(۷۳)کیمیای نو کننده، دردهاستکو ملولی آن طرف که درد خاست؟هین مزن تو از ملولی آهِ سرددرد جو و، درد جو و، درد، درد* قرآن کریم، سوره حُجُرات(۴۹)، آیه ۱۲Quran, Sooreh Hojoraat(#49), Ayeh #12يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا ۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌای اهل ایمان! از بسیاری از گمان ها [در حقّ مردم] بپرهیزید؛ زیرا برخی از گمان ها گناه است، و [در اموری که مردم پنهان ماندنش را خواهانند] تفحص و پی جویی نکنید، و از یکدیگر غیبت ننمایید، آیا یکی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ بی تردید [از این کار] نفرت دارید، و از خدا پروا کنید که خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است.(۱) بشد کارم چو زر: به بهترین وجه انجام پذیرفتن کار(۲) زُهره: دومین سیارۀ منظومۀ شمسی، ناهید، ونوس، خدای شادی(۳) عِشرت: شادی، کامرانی، خوشگذرانی(۴) ازرق قبا: سبز جامه، کبود جامه(۵) شَفَق: سرخی هنگام غروب خورشید(۶) استاره همی جَست: پریدن جرقه از آتش، جرقه زدن(۷) بَصَر: بینایی، حس بینایی، چشم(۸) ز انبوهی نباشد جای سوزن: یعنی از کثرت و انبوهی جمعیتِ عاشقان جای سوزن انداختن نیست.(۹) حَشَر: برانگیختن، گرد آوردن مردم(۱۰) واقف: آگاه(۱۱) سُپوس: سَبوس، پوست گندم و یا جو(۱۲) دَوادَو: اسم مرکب به معنی دویدن، دوندگی دائم(۱۳) لَت: سیلی(۱۴) صِدّیقه: لقب عایشه همسر پیامبر(۱۵) زُبده: پسندیده از هرچیز، خلاصه، برگزیده(۱۶) کِبریا: عظمت، بزرگی(۱۷) بهاریّات: منسوب به بهار که عبارت از موسم گل می باشد.(۱۸) اُسْتُن: ستون(۱۹) وَسَخ: چرک(۲۰) ترشُّح: تراویدن(۲۱) مِحَک: معیار، سنگی که طلا یا نقره را به آن میمالند و عیار آنها را آزمایش میکنند(۲۲) طَروب: بسیار طربناک(۲۳) چاشنی: مزه، چیزی که فقط بهاندازۀ چشیدن باشد(۲۴) علّت: بیماری، مرض(۲۵) سَلیم: سالم، درست، بی عیب(۲۶) کِذب: دروغ(۲۷) عَلیم: دانا(۲۸) غِرّه: مغرور شدن، فریفته شدن(۲۹) کژدم: عقرب(۳۰) تمییز: تشخیص، بازشناسی(۳۱) دَستان: فریب، حیله(۳۲) میراثی: وارث(۳۳) عَقار: متاع سرای، اثاث خانه، املاک(۳۴) عُور: برهنه، فقیر و بی چیز(۳۵) مُحتَشَم: ثروتمند(۳۶) اسپند: دانه ای باشد که به جهت چشم زخم در آتش ریزند.(۳۷) صواب: راست و درست(۳۸) محجوب: در پرده(۳۹) علّت: مَرَض(۴۰) غَبیّ: نادان، کند ذهن(۴۱) موضع: نظر، جا، جایگاه(۴۲) مردود: مطرود(۴۳) عَسَس: داروغه(۴۴) مُبِل: تر و آب ریزان(۴۵) حَرَج: تنگی، فشار، جان فرسا(۴۶) مَرَج: در آمیزنده، مخلوط کننده(۴۷) یَپُنْلُو: میدان عمومی شهر که محل نزول کاروانیان و مرکز داد و ستد است. بازار عمومی(۴۸) بَهر: قسمت، نصیب، در اینجا مراد کالا و اجناس است(۴۹) کالهٔ: کالا(۵۰) قلب: تقلبی(۵۱) کیسهبُر: دزد، جیب بر(۵۲) مُستشرِف: بلند قدر، گرانبها(۵۳) سَرَه: خالص، برگزیده(۵۴) دارُالرَّباح: رَباح یعنی سود بردن. دارُالرَّباح یعنی خانه سود بردن و انتفاع(۵۵) عَمی: کوری، نابینایی(۵۶) دارُالْجُناح: جُناح معرب گناه است، در اینجا مراد زیان و ضرر است. دارُالْجُناح یعنی خانه گناه و زیان(۵۷) فَک: جدا کردن دو چیز از هم، خلاص کردن(۵۸) گواه: شاهد(۵۹) مُصَلّی: نمازگزار(۶۰) وَرد: گل، گل سرخ(۶۱) ذُبول: افسردگی، پژمردگی، مقابل رشد و نمو(۶۲) نَبْوی: نمی شوی(۶۳) جُوع: گرسنگی(۶۴) اعتدال: توازن مزاجی(۶۵) تُخمه: نوعی بیماری معده است که بر اثر پرخوری و عدم رعایت ترتیب در خوردن غذا عارض می شود. در این حال غذاهای خورده شده به صورت نامطلوبی در معده جمع می شود و بیمار دچار اسهال و استفراغ سخت می گردد.(۶۶) مَجاعت: گرسنگی(۶۷) نُقل: در اینجا به معنی غذاست(۶۸) مِکاس: چک و چانه زدن در معامله(۶۹) اَکْل: خوردن(۷۰) لَحْم: گوشت(۷۱) شُلّهٔ کَفته: در اینجا به معنی زن و معشوقه، شُلّه به معنی شرمگاه زنان است و کَفته یعنی شکافته(۷۲) چُست: چالاک، چابک(۷۳) خَوْ کردن: وجین کردن، هَرَس کردن درخت. خَوْ به معنی علف هرزه است
view more