برنامه صوتی شماره ۶۴۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۱۶ ژانویه ۲۰۱۷ ـ ۲۸ دیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۳۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 737, Divan e Shamsنام آنکس بر که مُرده از جمالش زنده شدگریههای جمله عالم در وصالش خنده شدیاد آنکس کن که چون خوبیِّ او رویی نمودحُسنهای(۱) جمله عالم حُسن او را بنده شدجمله آب زندگانی زیر تختش میرودهر که خورد از آب جویش تا ابد پاینده شدیک شبی خورشید پایه تخت او را بوسه دادلاجَرَم(۲) بر چرخ گردون تا ابد تابنده شدزندگیِّ عاشقانش جمله در افکندگیست(۳)خاکِ طامِع(۴) بهر این در زیر پا افکنده شدآهوان را بوی مشک از طُرّهاش(۵) بر ناف زد تا مشام شیرِ صیدِ مَرجها(۶) غُرّنده(۷) شدبال و پرِّ وَهمِ عاشق ز آتش دل چون بسوختهمچو خورشید و قمر بیبال و پر پرّنده شدای خنک جانی که لطف شمس تبریزی بیافتبرگذشت از نه فلک بر لامَکان(۸) باشَنده(۹) شدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4452عقل، حیران، کین عجب او را کَشید؟یا کشش زآن سو بدین جانب رسید؟تَرکِ جَلدی(۱۰) کن، کزین ناواقفی(۱۱)لب ببند، اَللهُ اَعْلَمْ بِالْخَفی(۱۲)این سخن را بعد ازین مدفون کنمآن کشنده میکشد، من چون کنم؟کیست آن کِت میکشد ای مُعْتَنی(۱۳)آنکه مینگذاردت کین دَم زنی؟صد عزیمت میکنی بهر سفرمیکشاند مر ترا جای دگرز آن بگرداند به هر سو آن لگامتا خبر یابد ز فارِس(۱۴)، اسبِ خاماسبِ زیرکسار ز آن نیکو پی(۱۵) استکو همیداند که فارِس بر وی استاو دلت را بر دو صد سودا ببستبیمرادت کرد پس دل را شکستچون شکست او بال آن رای نخستچون نشد هستی بالاشکن درست؟چون قضایش حبلِ(۱۶) تدبیرت سُکُست(۱۷)چون نشد بر تو قضای آن درست؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4462بخش ۲۱۵ - فَسْخُ عَزایِمَ وَ نَقْضُها ( بر هم زدن و گسستن اراده ها و تصمیم ها )، جهت با خبر کردن آدمی را از آنکه مالک و قاهر اوست و گاه گاه عزم او را فسخ ناکردن و نافذ داشتن، تا طمع او را بر عزم کردن دارد تا باز عزمش را بشکند، تا تنبیه بر تنبیه بود.عزم ها و قصدها در ماجراگاه گاهی راست میآید تو راتا به طَمْعِ آن دلت نیت کندبار دیگر نیتت را بشکندور به کلّی بیمرادت داشتیدل شدی نومید، اَمَل(۱۸) کی کاشتی؟ور نکاریدی اَمَل، از عوری اشکی شدی پیدا برو مَقهوری اش(۱۹)؟عاشقان از بیمرادی های خویشباخبر گشتند از مولای خویشبیمرادی شد قَلاووزِ(۲۰) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش سرشتحدیث نبویقالَ رَسولُ الله: حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكارِهِ وَ حُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِرسول خدا فرمود: بهشت در سختی ها و ناملایمات پیچیده شده است و دوزخ در شهوات.که مراداتت همه اشکستهپاستپس کسی باشد که کام او، رواست؟پس شدند اشکستهاش آن صادقانلیک کو خود آن شکست عاشقان؟عاقلان، اشکستهاش از اضطرارعاشقان، اشکسته با صد اختیارعاقلانش، بندگان بندیاندعاشقانش، شِکّری و قندیانداِئْتِیا کَرْهاً مهار عاقلاناِئْتِیا طَوْعاً بهار بیدلان( از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است)قرآن کریم، سوره فصّلت(۴۱)، آیه ۱۱Quran, Sooreh Fosselat(#41), Ayeh #11ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَسپس آهنگ آفرینش آسمان کرد، در حالی که دودی بیش نبود. پس بدان و به زمین گفت: در وجود آیید خواه از روی میل و خواه از روی بی میلی. گفتند: ما از روی طاعت آییم.مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۰۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1509, Divan e Shamsندا آمد ز عشق ای جان، سفر کنکه من محنت سرایی آفریدمبسی گفتم که: من آن جا نخواهمبسی نالیدم و جامه دریدمچنانک اکنون ز رفتن می گریزماز آن جا آمدن هم می رمیدمبگفت: ای جان برو هر جا که خواهیکه من نزدیک چون حَبْلُ الْوَریدَم(۲۱)فُسون(۲۲) کرد و مرا بس عشوهها دادفُسون و عشوه او را خریدمفُسون او جهان را برجهانَدکه باشم من؟ که من خود ناپدیدمز راهم برد و آنگاهم به ره کردگر از ره می نرفتم(۲۳)، می رهیدممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4177یار را چندین بجویم جدّ و چُست(۲۴)که بدانم که نمیبایست جُستآن مَعیَّت(۲۵) کی رود در گوش منتا نگردم گرد دَوْرانِ زَمَن(۲۶)کی کنم من از مَعیَّت فهم راز؟جز که از بعد سفرهای درازحق مَعیَّت گفت و دل را مُهر کردتا که عکس(۲۷) آید به گوش دل، نه طَرد(۲۷)مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4182چون خَطائَین، آن حساب با صفاگرددش روشن، ز بعد دو خطامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۰۶ بخش ۱۱۸ - حکایت آن شخص که خواب دید که آنچه میطلبی از یَسار، به مصر وفا شود، آنجا گنجی است در فلان محله در فلان خانه، چون به مصر آمد، کسی گفت: من خواب دیدهام که گنجی است به بغداد در فلان محله، در فلان خانه. نام محله و خانهٔ این شخص بگفت آن شخص فهم کرد که آن گنج در مصر گفتن جهت آن بود که مرا یقین کنند که در غیر خانه خود نمی باید جُستن، ولیکن این گنج یقین و محقَّق جز در مصر حاصل نشود.مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4266نعره و فریاد زان درویش خاستکه مزن تا من بگویم حال، راستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۰۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4206بود یک میراثیِ(۲۸) مال و عَقار(۲۹)جمله را خورد و بماند او عُور(۳۰) و زارمال میراثی ندارد خود وفاچون به ناکام از گذشته(۳۱) شد جدااو نداند قدر هم، کاسان بیافتکو به کَدّ(۳۲) و رنج و کسبش کم شتافتقدر جان زان میندانی، ای فلانکه بدادت حق به بخشش رایگاننقد رفت و، کاله(۳۳) رفت و، خانههاماند چون جغدان در آن ویرانههاگفت: یا رب برگ(۳۴) دادی، رفت برگیا بده برگی و یا بفرست مرگچون تهی شد، یاد حق آغاز کردیا رب و یا رب اَجِرْنی(۳۵) ساز کرد(۳۶)چون پیمبر گفت: مؤمن مِزْهَر(۳۷) استدر زمانِ خالیی ناله گر استحدیث منسوب به پیامبرمَثَلُ الْـمُؤْمِنِ كَمَثَلِ الْـمِزْمارِ لا يَحْسُنُ صَوْتُهُ اِلّا بِخَلاءِ بَطْنِهِمؤمن به نای مانَد که صدایش نکو نشود جز با تهی بودن درونشچون شود پُر، مُطربش بِنْهَد ز دستپُر مشو کآسیبِ دست او خوش استتی(۳۸) شو و خوش باش بَیْنَ اِصْبَعَین(۳۹)کز مَیِ لا'اَیْن(۴۰) سرمست است اَیْن(از غير خدا خالی شو و میان دو انگشت او، یعنی بین صفات جلالیه و جمالیه حضرت حق با خشنودی قرار گیر که عالم مکان از شراب لامکان سرمست شده است.)حدیثاِنَّ قُلوبَ بَنی آدَمَ کُلَّها بَیْنَ اِصْبَعَیْنِ مِنْ اَصابِعِ الرَّحْمنِ يُقَلِّبُهُ كَيْفَ يَشاءُ. همانا دل های آدمیزادگان میان دو انگشت خداوند است، و او هر طور خواهد دگرگونش می سازد.رفت طغیان، آب از چشمش گشادآبِ چشمش، زَرعِ(۴۱) دین را آب دادمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4217بخش ۱۱۹ - سبب تاخیر اجابت دعای مؤمنای بسا مُخلِص که نالد در دعاتا رود دود خلوصش بر سَما(۴۲)تا رود بالای این سقف بَرین(۴۳)بوی مِجْمَر(۴۴) از اَنینُ الـْمُذْنِبین(۴۵)( و حتی از ناله گنه کاران بوی آتش به اوج این آسمان رفیع در رسد )پس ملایک با خدا نالند زارکای مُجیبِ(۴۶) هر دعا، وی مُسْتَجار(۴۷)بندهٔ مؤمن تَضَرُّع(۴۸) میکنداو نمیداند به جز تو مُسْتَنَد(۴۹)تو عطا بیگانگان را میدهیاز تو دارد آرزو هر مُشْتَهی(۵۰)حق بفرماید که نه از خواریِّ اوستعین تاخیر عطا یاریِّ اوستحاجت، آوردش ز غفلت سوی منآن کشیدش مو کشان در کوی منگر بر آرم حاجتش، او وا رَوَد(۵۱)هم در آن بازیچه مُسْتَغْرَق(۵۲) شودگرچه مینالد به جان یا مُسْتَجاردل شکسته، سینهخسته، گو: بزارخوش همیآید مرا آوازِ اووآن خدایا گفتن و آن رازِ اووآنکه اندر لابه(۵۳) و در ماجرامیفریباند به هر نوعی مراطوطیان و بلبلان را، از پسنداز خوش آوازی قفس در میکُنند(۵۴)زاغ را و جغد را اندر قفسکی کنند؟ این خود نیامد در قِصَص(۵۵)پیشِ شاهدباز، چون آید دو تنآن یکی کَمپیر(۵۶) و دیگر خوشذَقَن(۵۷)هر دو نان خواهند، او زوتر(۵۸) فَطیر(۵۹)آرد و کَمپیر را گوید که: گیروآن دگر را که خوشستش قد و خَد(۶۰)کی دهد نان؟ بل به تاخیر افکندگویدش: بنشین زمانی بیگزندکه به خانه نان تازه میپزندچون رسد آن نان گرمش بعد کَدگویدش: بنشین که حلوا میرسدهم برین فن داردارش(۶۱) میکندوز ره پنهان شکارش میکندکه مرا کاری است با تو یک زمانمنتظر میباش ای خوب جهانبیمرادی مؤمنان از نیک و بدتو یقین میدان که بهر این بودمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1569نالم و ترسم که او باور کندوز کرم آن جور را کمتر کندعاشقم بر قهر و بر لطفش به جِدبُوالْعَجَب(۶۲) من عاشق این هر دو ضدوَالَله ار زین خار، در بُستان شومهمچو بلبل، زین سبب نالان شوممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1774نالم، ایرا(۶۳) نالهها خوش آیدشاز دو عالم ناله و غم بایدشچون ننالم تلخ از دَستان(۶۴) او؟چون نِیَم در حلقهٔ مستان اوچون ننالم همچو شب بی روز او؟بی وصال روی روزْافروزِ(۶۵) اوناخوشِ او، خوش بُود در جان منجان فدای یار دلْرنجان(۶۶) منعاشقم بر رنج خویش و درد خویشبهر خشنودیِّ شاه فرد خویشخاک غم را سُرمه سازم بهر چشمتا ز گوهر پر شود دو بحرِ چشماشک، کان از بهر او بارند خلقگوهرست و، اشک پندارند خلق(۱) حُسن: زیبایی، خوبی، نیکویی(۲) لاجَرَم: ناچار، ناگزیر(۳) افکندگی: مجازاً تواضع، فروتنی(۴) طامِع: طمعکار، حریص(۵) طُرّه: دستۀ موی تابیده در کنار پیشانی(۶) مَرج: چراگاه(۷) غُرّنده: خروشنده، از روی خشم فریاد کننده(۸) لامَکان: بیجا، بیمکان، عالم غیب(۹) باشَنده: مقیم، جایگزین، آرام گیرنده(۱۰) جَلدی: جسارت، چالاکی(۱۱) ناواقف: بی خبر، بی اطلاع، ناآگاه(۱۲) اَللهُ اَعْلَمْ بِالْخَفی: خدا به امور نهان داناتر است(۱۳) مُعْتَنی: اعتناکننده(۱۴) فارِس: اسبسوار(۱۵) نیکو پی: راهوار و خوش رفتار(۱۶) حبل: ریسمان، طناب(۱۷) سُکُستن: پاره کردن، گسستن(۱۸) اَمَل: آرزو(۱۹) مقهور: خوار شده، مغلوب(۲۰) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشرو لشکر(۲۱) حَبْلُ الْوَرید: رگ گردن، خداوند در قرآن فرموده است که: من به آدمی نزدیک تر از رگ گردنم قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ما از رگ گردن او به او نزدیکتریم(۲۲) فُسون: افسون، حیله، تزویر، مکر، نیرنگ(۲۳) می نرفتم: نمی رفتم(۲۴) چُست: چالاک، چابک(۲۵) مَعیَّت: خدا با شماست هر کجا که باشید.(۲۶) زَمَن: زمان، روزگار(۲۷) عکس: تصویر ذهنی. طرد: دور کردن از خود. عکس و طَرد: یکی از آرایه های شعری که در یک مصراع یا نیم مصراع الفاظ مصراع را قلب کنند و مکرّر سازند، مثلاً: باده چه کنی پنهان، پنهان چه کنی باده؟(۲۸) میراثی: وارث(۲۹) عَقار: متاع سرای، اثاث خانه، املاک(۳۰) عُور: برهنه، در اینجا به معنی فقیر و بی چیز(۳۱) گذشته: مُرده(۳۲) کَدّ: رنج و سختی بردن در کار، کوشش در طلب رزق(۳۳) کاله: کالا، اسباب و لوازم خانه. اینجا منظور اموال میراثی است.(۳۴) برگ: توشه، در اینجا به معنی نعمت است(۳۵) اَجِرْنی: پناهم ده(۳۶) ساز کردن: شروع کردن، قصد کردن(۳۷) مِزْهَر: نوعی از ساز عود که بدان عود جاهلی نیز گفته اند، از آنرو که اعراب جاهلی با آن مأنوس بوده اند.(۳۸) تی: خالی، تهی(۳۹) بَیْنَ اِصْبَعَین: میان دو انگشت(۴۰) لا'اَیْن: لا مکان، بی جا، بی مکان(۴۱) زَرع: آنچه کاشته شده، مزروع، کِشته(۴۲) سَما: آسمان(۴۳) بَرین: بالا، رفیع(۴۴) مِجْمَر: آتشدان، در اینجا منظور آتش است(۴۵) اَنینُ الـْمُذْنِبین: ناله گناهکاران(۴۶) مُجیب: اجابتکننده، جوابدهنده(۴۷) مُسْتَجار: پناهگاه، آنکه در دعا و عرض حاجات به او پناه برند(۴۸) تَضَرُّع: زاری کردن(۴۹) مُسْتَنَد: تکیه گاه، هر آنچه بدان استناد کنند(۵۰) مُشْتَهی: خواهشگر، میل کننده، در اینجا به معنی حاجت خواه(۵۱) وا رَوَد: سرد شود، از شوق و شور بیفتد(۵۲) مُسْتَغْرَق: غوطهورشونده، فرورونده در آب(۵۳) لابه: التماس، زاری(۵۴) قفس در میکُنند: در قفس می کنند(۵۵) قِصَص: افسانه ها، جمع قصه(۵۶) کَمپیر: سالخورده فرتوت(۵۷) خوشذَقَن: خوش چانه، زیبا رو(۵۸) زوتر: زودتر(۵۹) فَطیر: نانی که خمیر آن درست ور نیامده باشد(۶۰) خَد: رخسار، گونه، چهره(۶۱) داردار: کسی را معطّل کردن، ایجاد تأخیر در کار کسی(۶۲) بُوالْعَجَب: شگفتا(۶۳) ایرا: از این رو(۶۴) دستان: داستان، افسانه(۶۵) روزْافروز: پر فروغ(۶۶) یار دلْرنجان: آن یار که دل را می رنجاند
view more