برنامه صوتی شماره ۶۴۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۹ ژانویه ۲۰۱۷ ـ ۲۱ دیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 96, Divan e Shamsلب را تو به هر بوسه و هر لوت(۱) میالاتا از لب دلدار شود مست و شِکَرخا(۲)تا از لب تو بوی لب غیر نیایدتا عشق مجرّد(۳) شود و صافی و یکتاآن لب که بود کون خری(۴) بوسه گه اوکی یابد آن لب، شِکرِ بوس مسیحا؟میدانکه حَدَث(۵) باشد جز نور قدیمیبر مَزبَله(۶) پر حَدَث آنگاه تماشا!آنگه که فنا شد حَدَث اندر دل پالیز(۷)رست از حَدَثی و شود او چاشنی افزاتا تو حَدَثی، لذّت تقدیس چه دانیرو از حَدَثی سوی تبارک و تعالی'زان دست مسیح آمد داروی جهانیکو دست نگه داشت ز هر کاسه سِکبا(۸)از نعمت فرعون چو موسی کف و لب شستدریای کَرَم داد مر او را ید بَیضا(۹)خواهی که ز معده و لب هر خام گریزیپرگوهر و روتلخ(۱۰) همیباش چو دریاهین چشم فروبند که آن چشم غیورستهین معده تهی دار که لوتیست مهیاسگ سیر شود، هیچ شکاری بنگیرد(۱۱)کز آتش جوعست(۱۲) تک و گام تقاضاکو دست و لب پاک که گیرد قدح پاک؟کو صوفی چالاک که آید سوی حلوا؟بنمای از این حرف تصاویر حقایقیا مَنْ قَسَمَ الْقَهْوَةَ وَ الْکَأسَ عَلَیْنَا( ای آنکه بر ما شراب و پیمانه قسمت می کنی)مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۵۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1752, Divan e Shamsکونِ خر را نظامِ دین(۱۳) گفتمپُشک(۱۴) را عَنبر ثَمین(۱۵) گفتماندر این آخُرِ جهان ز گزافبس چمن نام هر چَمین(۱۶) گفتمطوق بر گردن کَپی(۱۷) بستمنام اَعلی بر اَسفَلین گفتمعذر خواهید روح را که ز عجزصفتِ روح بهرِ طین(۱۸) گفتمحِلیه(۱۹) آدم و خلیفه حقبه هر ابلیس و هر لَعین(۲۰) گفتمزاغ را بلبل چمن خواندمخار را سرو و یاسمین گفتمدیو را جبرئیل کردم نامژاژ(۲۱) را حُجّت(۲۲) مُبین(۲۳) گفتمای دریغا که کان نفرین رااز طمع چند آفرین گفتماز خری بود آن نَبُد ز خردکه خر ماده را تَکین(۲۴) گفتمتوبه کردم از این خطا گفتنهمه عمرم بس ار همین گفتممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۱۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1813, Divan e Shamsکو خرِ من؟ کو خرِ من؟ پار(۲۵) بمرد آن خرِ منشُکر خدا را که خرم برد صداع(۲۶) از سر منگاو اگر نیز رود، تا برود(۲۷)، غم نخورمنیست ز گاو و شکمش بوی خوش عَنبر(۲۸) منگاو و خری گر برود، باد ابد در دو جهاندلبر من، دلبر من، دلبر من، دلبر منحلقه به گوش است خرم، گوش خر و حلقه زر؟حیف(۲۹) نگر، حیف نگر، وا زر من، وا زر من(۳۰)سر کشد و ره نرود، ناز کند، جو نخوردجز تَلِ(۳۱) سرگین(۳۲) نبُود خدمت او بر در منگاو بر این چرخِ برین، گاو دگر زیر زمینزین دو اگر من بجهم، بخت بُود چَنبرِ منرفتم بازار خران، این سو و آن سو نگراناز خر و از بنده خر سیر شد این مَنظرِ(۳۳) منگفت کسی: چون خر تو مُرد، خری هست، بخرگفتم: خاموش که خر بود به ره لنگر منمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4175بیان مجاهد که دست از مجاهده باز ندارد، اگر چه داند بَسطتِ عطاء حق را، که آن مقصود از طرف دیگر و به سبب نوع عمل دیگر بدو رساند که در وهم او نبوده باشد، و همه وهم و اومید درین طریق معین بسته باشد، حلقهٔ همین در میزند، بو که حق تعالی آن روزی را از در دیگر بدو رساند، که او آن تدبیر نکرده باشد، وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ{و بدو از آنجایی که گمان نبرد روزی ده}، اَلْعَبّْدُ يُدَبِّرُ و اللهُ يُقَدِّرُ{بنده تدبیر می کند و خداوند تقدیر} و بود که بنده را وهم بندگی بود که: مرا از غیر این در برساند اگرچه من حلقه این در می زنم، حق تعالی' او را هم از این در روزی رساند، فی الجُمله این همه، درهای یک سرای است، مَعَ تَقْريرِه.قرآن کریم، سوره طلاق(۶۵)، آیه ۳Quran, Sooreh Talaagh(#65), Ayeh #3وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُو بدو از آنجایی که گمان نبرد روزی دهدعبارت عربی از بزرگاناَلْعَبّْدُ يُدَبِّرُ و اللهُ يُقَدِّرُبنده تدبیر می کند و خداوند تقدیریا درین ره، آیدم آن کام منیا چو باز آیم ز ره سوی وطنبوکه(۳۴) موقوفست(۳۵) کامم بر سفرچون سفر کردم، بیابم در حَضَر(۳۶)یار را چندین بجویم جدّ و چُست(۳۷)که بدانم که نمیبایست جُستآن مَعیَّت(۳۸) کی رود در گوش منتا نگردم گرد دَوْرانِ زَمَن(۳۹)کی کنم من از مَعیَّت فهم راز؟جز که از بعد سفرهای درازحق مَعیَّت گفت و دل را مُهر کردتا که عکس آید به گوش دل، نه طَردچون سفرها کرد و دادِ راه دادبعد از آن مُهر از دل او بر گشادچون خَطائَین*، آن حساب با صفاگرددش روشن، ز بعد دو خطابعد از آن گوید: اگر دانستمیاین مَعیَّت را، کی او را جُستمی؟دانش آن بود موقوفِ سَفرناید آن دانش به تیزیِّ فِکَرآنچنانکه وجه وام شیخ، بودبسته و موقوف گریهٔ آن وجودکودک حلواییی بگریست زارتوخته(۴۰) شد وام آن شیخ کِبار(۴۱)گفته شد آن داستان معنویپیش ازین اندر خلال مثنویدر دلت خوف افکند از موضعیتا نباشد غیر آنَت مَطْمَعی(۴۲)در طمع فایدهٔ دیگر نهدوآن مرادت از کسی دیگر دهدای طمع در بسته در یک جای، سختکآیدم میوه از آن عالی درختآن طمع ز آنجا نخواهد شد وفابل ز جای دیگر آید آن عطاآن طمع را، پس چرا در تو نهاد؟چون نخواستت زآنطرف آن چیز داداز برای حکمتی و صنعتینیز تا باشد دلت در حیرتیتا دلت حیران بود، ای مُسْتَفید(۴۳)که مرادم از کجا خواهد رسيد؟تا بدانی عجز خویش و جهل خویشتا شود ایقانِ تو در غیب، بیشهم دلت حیران بود در مُنْتَجَع(۴۴)که چه رویانَد مُصَرِّف(۴۵) زین طمع؟طَمْع داری روزیی در دَرزیی(۴۶)تا ز خیاطی بری زر، تا زیی(۴۷)رزق تو در زرگری آرد پدیدکه ز وهمت بود آن مَکْسَب(۴۸) بعیدپس طمع در درزیی بهر چه بود؟چون نخواست آن رزق زان جانب گشودبهر نادر حکمتی در علم حقکه نبشت آن حکم را در ماسَبَق(۴۹)نیز تا حیران بود اندیشهاتتا که حیرانی بود کل پیشهاتیا وصال یار زین سَعیَم رسدیا ز راهی خارج از سعی جسدمن نگویم زین طریق آید مرادمیطپم(۵۰) تا از کجا خواهد گشادسربریده مرغ هر سو میفتدتا کدامین سو رهد جان از جسدیا مراد من برآید زین خروج(۵۱)یا ز برجی دیگر از ذاتُ الْبُرُوج**(۵۲)* خَطائَین(دو خطا): یکی از مصطلحات حساب قدیم است که آنرا برای استخراج مجهولات عددی و مقداری به کار می بردند. در این قاعده مجهول عددی از راه آزمایش و خطا معلوم می شود. به عنوان مثال صورت مسأله این است: کدام عدد است که اگر ثلث آنرا بر آن اضافه کنیم ۱۲ می شود؟برای کشف مجهول ابتدا عدد ۱۵ را به عنوان مفروض اول انتخاب می کنیم. اگر ثلث آنرا بدان اضافه کنیم عدد ۲۰ بدست میاید که از ۱۲ هشت عدد بیشتر است. پس عدد ۸ را خطای اولِ زائد می نامیم.دفعه دوم عدد ۳۰ را به عنوان مفروض دوم انتخاب می کنیم. اگر ثلث آنرا بدان اضافه کنیم عدد ۴۰ بدست میاید که از ۱۲ بیست و هشت عدد بیشتر است. پس عدد ۲۸ را خطای ثانی زائد می نامیم.آنگاه مفروض اول را در خطای ثانی ضرب می کنیم: ۴۲۰= ۲۸×۱۵ و ۴۲۰ را محفوظ اول می نامیم. و سپس مفروض دوم را در خطای اول ضرب می کنیم: ۲۴۰= ۸×۳۰ و ۲۴۰ را محفوظ ثانی می گوییم. و چون هر دو خطا از عدد مطلوب بیشتر بود، افزونی دو محفوظ را که ۱۸۰ است بر افزونی دو خطا که ۲۰ است تقسیم می کنیم، خارج قسمت که ۹ باشد عدد مطلوب است.** قرآن کریم، سوره بروج(۸۵)، آیه ۱-۳Quran, Sooreh Borouj(#85), Ayeh #1-3وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ (١)سوگند به آسمان که دارای برج هاست.وَالْيَوْمِ الْمَوْعُودِ (٢)و سوگند به روزی که وعده داده اند.وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ (٣)و سوگند به شاهد و مورد مشاهده ( گواهی دهنده و گواهی شده).مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1421, Divan e Shamsچو دیدم داد(۵۳) و جودِ(۵۴) تو، شدم محو وجودِ تویکی رنگی برآوردم که گویی باغ را وَردم(۵۵)تو داوود جوانمردی، امام قَدِّرِاْلسَّردی(۵۶)چو من مَحصون(۵۷) آن سردم، برون از گرم و از سردمچو عکس جیش(۵۸) حسن تو طِراد(۵۹) آورد بر نقشمبرون جستم ز فکرت من، نه در عکسم(۶۰) نه در طَردم(۶۰)خمش کن کاندر این وادی، شرابی بود جاویدیرَواق(۶۱) و دُردِ(۶۲) او خوردم، که هر دو بود در خَوردممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 439شیخ فرمود: آن همه گفتار و قالمن به حِل کردم(۶۳) شما را، آن حلالسِرّ این آن بود کز حق خواستملاجَرم(۶۴) بنمود راه راستمگفت: آن دینار اگر چه اندک استلیک موقوف غَریوِ(۶۵) کودک استتا نگرید کودکِ حلوا فروشبحر(۶۶) رحمت در نمیآید به جوشای برادر، طفل، طفل چشم توستکام خود، موقوف زاری دان دُرُستگر همیخواهی که آن خِلعَت(۶۷) رسدپس بگریان طفل دیده بر جَسدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 968گفت پیرا گرچه من در محنتمحیرت اندر حیرت اندر حیرتم(۱) لوت: غذا، طعام(۲) شِکَرخا: شکرخوار، شکر جونده(۳) مجرّد: تنها، آنچه منزه از ماده باشد(۴) کون خر: کنایه از احمق و ابله، سخنان و هیجانات من ذهنی(۵) حَدَث: تازه پدید آمده، حادث در مقابل قدیم زمانی، این کلمه به معنی نجس هم آمده است که در مصراع دوم و بیت بعد به همین معنی است.(۶) مَزبَله: جای ریختن خاکروبه(۷) پالیز: بُستان(۸) سِکبا: آش سرکه(۹) ید بَیضا: یکی از معجزات موسی که چون دست از جَیب بیرون می آورد، نوری از آن پدید می آمد.(۱۰) روتلخ: اخمو(۱۱) سگ سیر شود، هیچ شکاری بنگیرد: اشاره به این مثل است که سگ خود را گرسنه نگه دار تا از تو پیروی کند.(۱۲) جوع: گرسنگی(۱۳) نظامِ دین: لقب بعضی از بزرگان(۱۴) پُشک: پشکل، سرگین(۱۵) ثَمین: گرانبها(۱۶) چَمین: بول، مدفوع(۱۷) کَپی: میمون، بوزینه(۱۸) طین: گِل(۱۹) حِلیه: زیور، زینت، پیرایه(۲۰) لَعین: لعنتشده، نفرینشده(۲۱) ژاژ: سخن بیهوده و یاوه(۲۲) حُجّت: برهان، دلیل(۲۳) مُبین: واضح، روشن(۲۴) تَکین: خوش ترکیب، زیبا(۲۵) پار: سال گذشته، پارسال(۲۶) صداع: درد سر، مزاحمت(۲۷) تا برود: بگذار برود، رها کن برود(۲۸) عَنبر: مادهای خوشبو و خاکستریرنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید می شود.(۲۹) حیف: افسوس، دریغ، ظلم، ستمگری(۳۰) وا زَر من: وای بر طلای من، دریغ از طلای من(۳۱) تَل: تودۀ بزرگ خاک یا شن، تپه(۳۲) سرگین: فضلۀ چهارپایان(۳۳) مَنظر: در اینجا دید، چشم(۳۴) بوکه: شاید، احتمالاً(۳۵) موقُوف: منوط، بسته(۳۶) حَضَر: محل حضور، منزل(۳۷) چُست: چالاک، چابک(۳۸) مَعیَّت: خدا با شماست هر کجا که باشید.(۳۹) زَمَن: زمان، روزگار(۴۰) توخته: ادا شده، گزارده، فراهم شده(۴۱) کِبار: بزرگان، جمع کبیر(۴۲) مَطْمَع: چیزی که به آن طمع کنند، آنچه مورد طمع و رغبت واقع شود، مورد حرص و آز(۴۳) مُسْتَفید: فایده طلب، خواهان منفعت(۴۴) مُنْتَجَع: جایی پر آب و علف، جایی که نیکی از آن انتظار رود، مرتع(۴۵) مُصَرِّف: دگرگون کننده، گرداننده(۴۶) دَرزی: خیاط(۴۷) زیی: زیست کنی، زندگی کنی(۴۸) مَکْسَب: کسب و پیشه، حرفه(۴۹) ماسَبَق: آنچه گذشته باشد، پیشین. در اینجا مراد ازل است.(۵۰) میطپم: تکاپو می کنم(۵۱) خروج: خارج شدن، در اینجا مراد بیرون رفتن برای نیل به مقصود است.(۵۲) ذاتُ الْبُرُوج: در اینجا به معنی آسمان(۵۳) داد: عدل، انصاف(۵۴) جود: کرم، بخشش، عطا(۵۵) وَرد: گل؛ گل سرخ.(۵۶) زره های بلند بساز( اشاره به آیه ۱۱ از سوره سباء(۳۴): أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ ۖ وَاعْمَلُوا صَالِحًا ۖ إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ[و به او گفتیم] که زره های فراخ بساز، و حلقه ها [ی آن] را متناسب و هماهنگ اندازه گیری کن. و تو و خاندان و قومت کار شایسته انجام دهید؛ یقیناً من به آنچه انجام می دهید بینایم.)(۵۷) مَحصون: محفوظ و استوار، در امان(۵۸) جیش: لشکر، سپاه، ارتش(۵۹) طِراد: حمله، حمله کردن به یکدیگر(۶۰) عکس: تصویر ذهنی. طرد: دور کردن از خود. عکس و طَرد: یکی از آرایه های شعری که در یک مصراع یا نیم مصراع الفاظ مصراع را قلب کنند و مکرّر سازند، مثلاً: باده چه کنی پنهان، پنهان چه کنی باده؟(۶۱) رَواق: مخفف راواق، پالوده از دُرد، صافی(۶۲) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای، لرد(۶۳) به حِل کردن: حلال کردن(۶۴) لاجَرم: ناگزیر(۶۵) غَریو: فریاد، خروش(۶۶) بحر: دریا(۶۷) خِلعَت: جامۀ دوخته که از طرف شخص بزرگ به عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.
view more