برنامه شماره ۶۳۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۲۶ دسامبر ۲۰۱۶ ـ ۷ دیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۹۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1491, Divan e Shamsخلقان همه نیکند، جز این تن که گُزیدیمکه از سَفَهش(۱) بس سر انگشت گَزیدیمگر هیچ گریزی، بگریز از هوس خویشزیرا همه رنج از هوس بیهُده دیدیموالله که مَفَرّی(۲) به جز از فَرِّ(۳) رُخش نیستکاندر خُضَر(۴) و گلشن او می نگریدیمهر روز که برخیزی، رو پاک بشوییآن سوی دو، ای دل که گه درد دویدیمآن سوی که در ساعت دشوار دل خلقآید که خدایا همه محتاج و مُریدیمهر دانه که چیدیم، هله دام بلا بودسوی تو پراشکسته و تن خسته پریدیممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۸۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1488, Divan e Shamsای خواجه بفرما به که مانم؟ به که مانم؟من مرد غریبم، نه از این شهر جهانمگر دم نزنم تا حسد خلق نجنبددانم که نگویم، نتوانم که ندانمآن کَل(۵) کُلَهی یافت و کَلِ خویش نهان کردبا بنده به خشم است که دانای نهانمگر صلح کند داروی کَلّیش بسازیماز ننگِ کَلی و کُلَهَش باز رهانممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 59ای همیشه حاجت ما را پناهبار دیگر ما غلط کردیم راه مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 811تو نهای این جسم، تو آن دیدهایوا رَهی از جسم گر جان دیدهای آدمی دید است باقی گوشت و پوستهرچه چشمش دیده است آن چیز اوست کوه را غرقه کند یک خُم زِ نَمچشم خُم چون باز باشد سوی یَم(۶)چون به دریا راه شد از جان خُمخُم با جَیحون برآرَد اُشْتُلُم(۷)قران کریم، سوره حديد(۵۷)، آیه ۴Quran, Sooreh Hadid(#57), Ayeh #4تفسیر: ...وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ...هر کجا باشید او با شماست. مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1509بار دیگر ما به قصه آمدیمما از آن قصه برون خود کی شدیم؟ گر به جهل آییم، آن زندان اوستور به علم آییم، آن ایوان اوست ور به خواب آییم، مستان وییمور به بیداری، به دستان وییم ور بگرییم، ابر پر زَرْق وییمور بخندیم، آن زمان برق وییم ور به خشم و جنگ، عکس قهر اوستور به صلح و عُذر، عکسِ مهرِ اوست ما کی ایم اندر جهان پیچ پیچ؟چون اَلِف، او خود چه دارد؟ هیچهیچ مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1390بخش ۷۷ - آمدن رسول روم تا امیرالمؤمنین عمر رضیالله عنه و دیدن او کرامات عمر را رضیالله عنهتا عُمَر آمد ز قیصر یک رسولدر مدینه از بیابانِ نُغول(۸)گفت: کو قصر خلیفه، ای حَشَم(۹)تا من اسپ و رخت را آنجا کشم(۱۰)قوم گفتندش که او را قصر نیستمر عُمَر را قصر جانِ روشنی است گرچه از میری ورا آوازهای ستهمچو درویشان، مر او را کازهای ست(۱۱)ای برادر چون ببینی قصر او؟چونکه در چشم دلت رسته است موچشم دل از مو و علت پاک آروانگه آن، دیدار قصرش چشم دارهر که را هست از هوس ها جان پاکزود بیند حضرت و ایوان پاکچون محمد پاک شد زین نار و دودهر کجا رو کرد وجه الله* بود( به عنوان مثال، همینکه محمد از دود و آتش دنیوی و کدورات بشری، پاک شد به هر سو که روی کرد، وجه الله را دید.)چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه راکِی بدانی ثَمَّ وَجْهُ الله* را؟(ای کسی که چشم دلت از موهای زائد هوی و هوس پاک نشده است، چون همراه وسوسه های شیطان بدخواه هستی، کی بدین حقیقت واقف خواهی شد که آدمی به هر جا روی آورد، ذات حضرت حق در آن جا متجلی است؟)هر که را باشد ز سینه فتح باباو ز هر شهری، ببیند آفتابحق پدید است از میان دیگرانهمچو ماه، اندر میان اختراندو سرِ انگشت بر دو چشم، نِههیچ بینی از جهان؟ انصاف دهگر نبینی، این جهان معدوم نیستعیب جز ز انگشت نفس شوم نیستتو ز چشم، انگشت را بر دار هینوانگهانی هرچه میخواهی ببیننوح را گفتند امّت: کو ثواب؟گفت: او زان سوی، وَاسْتَغْشَوْا ثِیاب**(امّت حضرت نوح بدو گفتند: پس کو آن پاداش موعود تو؟! نوح نیز پاسخ می داد: پاداش الهی در ماورای حجاب و غفلت و عناد شماست، ولی چه کنم که جامه جهل و غفلت و عناد بر سر خود کشیده اید.)رو و سر در جامهها پیچیدهایدلاجرم با دیده و نادیدهایدآدمی دید است و باقی پوست استدید، آن است آن، که دید دوست استچونکه دید دوست نبود، کور بهدوست، کو باقی نباشد، دور به* قرآن كريم، سوره بقره(٢)، آيه ١١۵Quran, Sooreh Baghareh(#2), Ayeh #115وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌخاور و باختر هستی از آن خداوند است. پس به هر سوی ، روی کنید آنجاست وجه خداوند.** قرآن كريم، سوره نوح(۷۱)، آيه ۷Quran, Sooreh Noah(#71), Ayeh #7وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْو من هر گاه ایشان را فرا می خواندم تا تو ایشان را آمرزی، انگشتان خود را بر گوش می نهادند و جامه بر سر می کشیدند.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1488گفت شیطان که بِما اَغْوَیْتَنی***کرد فعل خود نهان، دیو دَنی(۱۲)(شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.)گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا****او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما(ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم. و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی خبر نبود.)در گنه، او از ادب پنهانْش کردزان گنه بر خود زدن، او بَر بخَورد(۱۳)بعد توبه گفتش: ای آدم نه منآفریدم در تو آن جُرم و مِحَن(۱۴)؟نه که تقدیر و قضای من بُد آنچون به وقت عذر کردی آن نهان؟گفت: ترسیدم ادب نگذاشتمگفت: هم من پاسِ آنَت داشتمهر که آرد حرمت، او حرمت بردهر که آرد قند، لوزینه(۱۵) بردطیّبات(۱۶) از بهر که؟ لِلطَّیِّبینیار را خوش کن، برنجان و ببینیک مثال ای دل پی فرقی بیارتا بدانی جبر را از اختیاردست، کان لرزان بود از ارتعاشوانکه دستی را تو لرزانی ز جاشهر دو جنبش، آفریدهٔ حق شناسلیک، نتوان کرد این، با آن قیاسزان پشیمانی که لرزانیدیَشچون پشیمان نیست مرد مرتعش*** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۶Quran, Sooreh Araaf(#7), Ayeh #16قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می نشینم و انان را از راه مستقیم تو باز میدارم.**** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۲۳Quran, Sooreh Araaf(#57), Ayeh #23قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَآدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4318ما چو آن کُرّه هم آب جو خوریمسوی آن وسواس طاعِن(۱۷) ننگریمپیرو پیغمبرانی، ره سپرطعنهٔ خلقان همه بادی شمرآن خداوندان که ره طی کردهاندگوش فا(۱۸) بانگ سگان کی کردهاند؟(۱) سَفَه: ابلهی، نادانی(۲) مَفَرّ: گریزگاه، جای فرار(۳) فَرّ: شکوه، جلال(۴) خُضَر: سرسبزی، سبزی(۵) کَل: کچل ، بی موی (۶) یَم: دریا (۷) اُشْتُلُم: تندی، خشونت، تعدّی، گرفتن به زور. در اینجا به معنی غالب آمدن است.(۸) نُغول: ژرف، عمیق(۹) حَشَم: خویشان و کسان و خدمتکاران(۱۰) اسپ و رخت را آنجا کشیدن: کنایه از فرود آمدن و منزل گرفتن است.(۱۱) کازه: خانه ای که از نی و چوب سازند. بر غار هم اطلاق شود. (۱۲) دَنی: دَنی: فرومایه، پست(۱۳) بَر بخَورد: برخوردار و کامیاب شد. (۱۴) مِحَن: رنج ها و سعی ها. جمع مِحنَت (۱۵) لوزینه: حلوایی که از مغز بادام ساخته باشند. (۱۶) طیّبات: جمع طَیِّبه، پاک و پاکیزه (۱۷) طاعِن: طعنهزننده، سرزنشکننده (۱۸) فا: به
view more