برنامه صوتی شماره ۶۳۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۵ دسامبر ۲۰۱۶ ـ ۱۶ آذر PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۶۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2868, Divan e Shamsدر دلت چیست عجب که چو شِکَر میخندی؟دوش شب با که بُدی که چو سَحَر میخندی؟ای بهاری که جهان از دم تو خندان استدر سمن زار شکفتی، چو شجر میخندیآتشی از رخِ خود در بت و بتخانه زدیوندر آتش بنشستی و چو زر میخندیمست و خندان ز خرابات خدا میآییبر شر و خیرِ جهان همچو شرر میخندیهمچو گل نافِ تو بر خنده بُریدست خدا(۱)لیک امروز مها، نوعِ دگر میخندیباغ با جمله درختان ز خزان خشک شدندز چه باغی تو که همچون گلِ تر میخندی؟تو چو ماهی و عدو سویِ تو گر تیر کشدچو مه از چرخ، بر آن تیر و سپر میخندیبوی مشکی تو که بر خِنگِ(۲) هوا میتازیآفتابی تو که بر قرصِ قمر میخندیتو یقینی(۳) و عیان(۴)، بر ظن(۵) و تقلید بخندنظری جمله و بر نَقل و خبر میخندیدر حضورِ ابدی شاهد و مشهود توییبر ره و ره رو و بر کوچ و سفر میخندیاز میان عدم و محو برآوردی سربر سر و افسر و بر تاج و کمر میخندیچون سگِ گرسنه هر خلق دهان بگشادستتویی آن شیر که بر جوع بقر(۶) میخندیآهوان را ز دمت خونِ جگر مشک شدسترحمتست آنکه تو بر خون جگر میخندیآهوان را به گهِ صید به گردون گیریای که بر دام و دمِ شعبده گر میخندیدو سه بیتی که بماندست، بگو مستانهای که تو بر دلِ بیزیر و زبر میخندیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 68نا مُصَوَّر(۷) یا مُصَوَّر(۸) گفتنتباطل آمد بی ز صورت رَستنتنا مُصَوَّر یا مُصَوَّر پیش اوستکو همه مغزست و بیرون شد ز پوستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 121راست کُن اَجزات را از راستانسر مکش ای راسترو، ز آن آستانهم ترازو را ترازو راست کردهم ترازو را ترازو کاست کردهر که با ناراستان همسنگ(۹) شددر کمی افتاد و، عقلش دَنْگ(۱۰) شدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 128جان بابا گویدت ابلیس هینتا به دم بِفْریبَدَت دیو لعیناین چنین تَلْبیس(۱۱) با بابات کردآدمی را این سیهرخ، مات کردبر سر شطرنج چُست(۱۲) است این غُراب(۱۳)تو مبین بازی به چشم نیمخوابمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 8راز جز با رازدان انباز نیستراز اندر گوش مُنکِر راز نیستلیک دعوت وارد است از کردگاربا قبول و ناقبول او را چه کار؟نوح نهصد سال دعوت مینموددم به دم انکار قومش میفزودهیچ از گفتن عِنان(۱۴) واپس کشید؟هیچ اندر غارِ خاموشی خزید؟گفت: از بانگ و عَلالایِ(۱۵) سگانهیچ واگردد ز راهی کاروان؟یا شب مهتاب از غوغای سگسست گردد بدر را در سیر تَگ(۱۶)؟مه فشاند نور و سگ عو عو کندهر کسی بر خلقت خود میتندهر کسی را خدمتی داده قضادر خورِ آن، گوهرش در ابتلاچونکه نگذارد سگ آن نعرهٔ سَقَم(۱۷)من مَهَم، سَیرانِ(۱۸) خود را چون هِلَم(۱۹)؟چونکه سرکه سرکگی(۲۰) افزون کندپس شکر را واجب افزونی بودقهر سرکه، لطف همچون انگبینکین دو باشد رُکن هر اِسکَنجبین(۲۱)انگبین گر پای کم آرد(۲۲) ز خَل(۲۳)آید آن اسکنجبین اندر خَلَل(۲۴)قوم، بر وی سرکهها میریختندنوح را دریا فزون میریخت قندقند او را بد مدد از بحر جودپس ز سرکهٔ اهل عالم میفزودواحِدٌ کَالْـاَلْف(۲۵) که بود؟ آن ولیبلک صد قرن است آن عَبْدُالْعَلی(۲۶)خُم، که از دریا در او راهی شودپیش او جیحون ها زانو زندخاصه این دریا که دریاها همهچون شنیدند این مثال و دَمدَمه(۲۷)شد دهانشان تلخ ازین شرم و خَجَل(۲۸)که قرین شد نام اعظم با اَقَلّ(۲۹)در قِرانِ(۳۰) این جهان با آن جهاناین جهان از شرم میگردد جهان(۳۱) مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3132گور، خوشتر از چنین دل، مر تو راآخر از گور دل خود، برتر آزندهای و، زنده زاد ای شوخ و شَنگ(۳۲)دم نمیگیرد تو را زین گور تنگ؟یوسف وقتی و خورشید سَما(۳۳)زین چَه و زندان بر آ و رو نمایونس ات در بطن(۳۴) ماهی پخته شدمَخْلَصش(۳۵) را نیست از تسبیح، بُدگر نبودی او مُسَبِّح(۳۶)، بطن نُون(۳۷)حبس و زندانش بدی تا یُبْعَثُوناو به تسبیح از تن ماهی بِجَستچیست تسبیح؟ آیت روز اَلَستگر فراموشت شد آن تسبیح جانبشنو این تسبیح های ماهیانهر که دید الله را، اللّهی استهر که دید آن بحر را، آن ماهی استاین جهان دریاست و تن، ماهی و روحیونس محجوب از نور صَبوح(۳۸)گر مُسَبِّح باشد از ماهی، رهیدورنه در وی هضم گشت و ناپدیدماهیان جان، در این دریا پُرندتو نمیبینی به گردت می پَرند؟بر تو خود را میزنند آن ماهیانچشم بگشا، تا ببینی شان عیانماهیان را گر نمیبینی پدیدگوش تو تسبیحشان آخر شنیدصبر کردن، جان تسبیحات توستصبر کن، کان است تسبیح درستهیچ تسبیحی ندارد آن دَرَج(۳۹)صبر کن، اَلْصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج(۴۰)صبر چون پول(۴۱) صراط آن سو، بهشتهست با هر خوب، یک لالای(۴۲) زشتتا ز لالا میگریزی، وصل نیستزانک لالا را ز شاهد، فَصل(۴۳) نیست(۱) ناف بر خنده بریدن: خنده را در فطرت کسی نوشتن(۲) خِنگ: صفت اسب، اسب سفید (۳) یقین: ایمان قلبی بدون هیچ شک و تردیدی(۴) عیان: یقین در دیدار، ظاهر، آشکار(۵) ظنّ: گمان بردن، گمان کردن، پنداشتن(۶) جوع بقر: بیماری که بیمار از خوردن سیری احساس نکند.(۷) نامُصَوَّر: بدون شکل و تصویر(۸) مُصَوَّر: دارای شکل و تصویر(۹) همسنگ: هم وزن، همتا، هم مرتبه، در اینجا مصاحب(۱۰) دَنْگ: احمق، بیهوش(۱۱) تَلْبیس: نیرنگ ساختن، پنهان کردن حقیقت(۱۲) چُست: چابک، چالاک(۱۳) غُراب: کلاه سیاه، زاغ(۱۴) عِنان واپس کشیدن: باز ایستادن، توقف کردن(۱۵) عَلالا: آواز بلند، بانگ، شور و غوغا(۱۶) تَگ: دو، تاخت، تیزی در رفتار(۱۷) سَقَم: بیماری(۱۸) سَیران: سیر و گردش(۱۹) هِلَم: ترک گویم، فرو گذارم، از مصدر هِلیدن(۲۰) سرکگی: ترشی(۲۱) اِسکَنجبین: معرب سرکَنگبین (سرکه + انگبین) که به سکنجبین هم معروف است.(۲۲) پای کم آوردن: کم آمدن(۲۳) خَل: سرکه(۲۴) خَلَل: سستی، شکاف بین دو چیز، اینجا یعنی نقصان و خرابی. جمع: خِلال(۲۵) واحِدٌ کَالْـاَلْف: کسی که به تنهایی معادل هزار نفر است.(۲۶) عَبْدُالْعَلی: بنده خداوند بلند مرتبه، کسی که قدر و مرتبه اش از همتایانش بیشتر باشد و هر مرتبه رفیعی را دارا باشد.(۲۷) دَمدَمه: آوازه، افسون، مکر و فریب، در اینجا به معنی سخن شگفت انگیز، پر آوازه و مهم استفاده می شود.(۲۸) خَجَل: خجالت، شرمساری(۲۹) اَقَلّ: کمتر(۳۰) قِران: مقایسه(۳۱) جهان: جهنده، مضطرب(۳۲) شوخ و شَنگ: لطیف و زیبا، شیرین رفتار(۳۳) سَما: آسمان(۳۴) بطن: شکم(۳۵) مَخْلَص: محل خلاصی(۳۶) مُسَبِّح: تسبیح کننده(۳۷) نُون: ماهی(۳۸) صَبوح: صبح، بامداد(۳۹) دَرَج: درجه(۴۰) اَلْصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید رستگاری است(۴۱) پول: پل(۴۲) لالا: لـله، غلام و بنده، مربی مرد(۴۳) فَصل: جدا کردن
view more