برنامه شماره ۶۳۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۲۸ نوامبر ۲۰۱۶ ـ ۹ آذر PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1670, Divan e Shamsما به خرمنگاه جان بازآمدیمجانب شه همچو شهباز آمدیمسیر گشتیم از غریبی و فراقسوی اصل و سوی آغاز آمدیموارهیدیم از گدایی و نیازپای کوبان جانب ناز آمدیممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 65گر بدیدی حسّ حیوان شاه راپس بدیدی گاو و خر الله رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 69نا مُصَوَّر یا مُصَوَّر پیش اوستکو همه مغزست و بیرون شد ز پوستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 73هم ببینی نقش و هم نقاش رافرش دولت را و هم فرّاش(۱) رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 79او جمیل(۲) است و مُحِبٌ لِلْجَمالکی جوان نو گزیند پیر زال(۳)؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 86چشم، باز ار تاسه گیرد مر تو رادان که چشم دل ببستی، بر گُشاآن تقاضای دو چشم دل شناسکو همیجوید ضیای بیقیاسمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 90او چو میخواند مرا، من بنگرملایق جذبم و یا بد پیکرم؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 96آینهٔ جان نیست الا روی یارروی آن یاری که باشد ز آن دیارمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 99دیدهٔ تو چون دلم را دیده شدشد دل نادیده، غرق دیده شدآینهٔ کلی ترا دیدم ابددیدم اندر چشم تو، من نقش خودگفتم: آخر خویش را من یافتمدر دو چشمش، راه روشن یافتمگفت وهمم: کان خیال تو ست هانذات خود را از خیال خود بداننقش من از چشم تو آواز دادکه منم تو، تو منی در اتحادمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 111یک حکایت بشنو ای گوهر شناستا بدانی تو عیان را از قیاسمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 122هم ترازو را ترازو راست کردهم ترازو را ترازو کاست کردهر که با ناراستان همسنگ(۴) شددر کمی افتاد و، عقلش دَنْگ(۵) شدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 128جان بابا گویدت ابلیس هینتا به دم بِفْریبَدَت دیو لعینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 132در گلو ماند خَس(۶) او، سال هاچیست آن خَس؟ مِهر جاه و مال هامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 134گر برد مالت عَدُوّی پر فنیرهزنی را برده باشد رهزنیدزدکی از مارگیری مار بُردز ابلهی آن را غنیمت میشمردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 139شکر حق را، کان دعا مردود شدمن زیان پنداشتم، و آن سود شدبس دعاها کان زیان است و هلاکوز کَرَم مینشنود یزدان پاکمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 148گفت: اگر من نیستم اَسرارخوانهم تو بر خوان نام را بر استخوانگفت عیسی: یا رب این اَسرار چیست؟میل این ابله درین بیگار(۷) چیست؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 151مردهٔ خود را رها کرده ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفو(۸)گفت حق: اِدْبارگر(۹)، اِدْبارجوستخار روییده جزای کِشت اوستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 156اندرز کردن صوفی، خادم را در تیمار داشت بَهیمه و لا' حَوْل گفتن خادمصوفیی میگشت در دور افقتا شبی در خانقاهی شد قُنُق(۱۰)یک بَهیمه(۱۱) داشت، در آخر ببستاو به صدر صُفّه(۱۲) با یاران نشستپس مراقب گشت با یاران خویشدفتری باشد حضور یار، پیشدفتر صوفی سواد و حرف نیستجز دل اِسپید همچون برف نیستزادِ دانشمند، آثار قلمزادِ صوفی چیست؟ آثار قدمهمچو صیادی سوی اِشکار شدگام آهو دید و بر آثار شدچند گاهش گام آهو در خورستبعد از آن خود ناف آهو رهبرستچونکه شُکر گام کرد و، ره بریدلاجرم زان گام، در کامی رسیدرفتن یک منزلی بر بوی نافبهتر از صد منزل گام و طوافآن دلی کو مَطْلَع مهتاب هاستبهر عارف، فُتِحَتْ اَبْواب* هاستبا تو دیوارست و با ایشان در استبا تو سنگ و، با عزیزان، گوهرستآنچه تو در آینه بینی عیانپیر، اندر خشت(۱۳) بیند بیش از آنپیر، ایشان اند کین عالم نبودجان ایشان بود در دریای جودپیش ازین تن عمرها بگذاشتندپیشتر از کشت بُر(۱۴) برداشتندپیشتر از نقش جان پذرفتهاندپیشتر از بحر درها سفتهاند* قرآن كريم، سوره زمر(٣٩)، آيه ٧٣Quran, Sooreh Zomar(#39), Ayeh #73وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا…و کسانی که از پروردگارشان پروا کردند گروه گروه به بهشت رانده می شوند، چون به آن رسند در حالی که درهایش از پیش گشوده شده است…مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 203 التزام کردن خادم تعهد بَهیمه را و تخلف نمودنحلقهٔ آن صوفیان مُستَفید(۱۵)چونکه بر وجد و طرب آخر رسیدخوان بیاوردند بهر میهماناز بَهیمه یاد آورد آن زمانگفت خادم را که در آخُر بروراست کن بهر بَهیمه کاه و جوگفت: لا حَوْل(۱۶)، این چه افزون گفتن است؟از قدیم این کارها کار من استگفت: تر کن آن جُوَش را از نخستکان خر پیرست و دندانهاش سستگفت: لا حَوْل، این چه میگویی مِهااز من آموزند این ترتیب هاگفت: پالانش فرو نِه پیش پیشداروی مَنْبَل(۱۷) بنه بر پشتِ ریشگفت: لا حَوْل، آخر ای حکمتگزارجنس تو مهمانم آمد صد هزارجمله راضی رفتهاند از پیش ماهست مهمان، جان ما و، خویش ماگفت: آبش ده، ولیکن شیر گرم(۱۸)گفت: لا حَوْل از توم بگرفت شرمگفت: اندر جو تو کمتر کاه کنگفت: لا حَوْل، این سخن کوتاه کنگفت: جایش را بروب از سنگ و پُشک(۱۹)ور بود تر، ریز بر وی خاک خشکگفت: لا حَوْل، ای پدر لا حَوْل کنبا رسول اهل، کمتر گو سَخُنگفت: بِستان شانه، پشت خر بخارگفت: لا حَوْل، ای پدر شرمی بدارخادم این گفت و میان را بست(۲۰) چُستگفت: رفتم کاه و جو آرم نخسترفت، و از آخُر نکرد او هیچ یادخواب خرگوشی بدان صوفی بدادرفت خادم جانب اوباشِ(۲۱) چندکرد بر اندرز صوفی، ریشخندصوفی از ره مانده بود و، شد درازخواب ها میدید با چشم فراز(۲۲)کان خرش در چنگ گرگی مانده بودپارهها از پشت و رانش میربودگفت: لا حَوْل این چه سان ماخولیاست(۲۳)؟ای عجب آن خادم مُشفق(۲۴) کجاست؟باز میدید آن خرش در راهرَوگه به چاهی میفتاد و گه به گَو(۲۵)گونهگون میدید ناخوش واقعهفاتحه میخواند او وَالْقارعهگفت: چاره چیست؟ یاران جستهاندرفتهاند و جمله درها بستهاندباز میگفت: ای عجب آن خادمکنه که با ما گشت همنان و نمک؟من نکردم با وی الا لطف و لین(۲۶)او چرا با من کند برعکس، کین؟هر عداوت را سبب باید سندورنه جنسیّت وفا تلقین کندباز میگفت: آدم با لطف و جودکی بر آن ابلیس جوری کرده بود؟آدمی مر مار و کزدم را چه کردکو همیخواهد مر او را مرگ و درد؟گرگ را خود خاصیت بدریدن استاین حسد در خلق، آخر روشن استباز میگفت این گمان بد خطاستبر برادر این چنین ظنّم چراست؟باز گفتی حَزْم(۲۷)، سؤُ الظَّنِّ توستهر که بدظن نیست کی مانَد درست؟صوفی اندر وسوسه و، آن خر چنانکه چنین بادا جزای دشمنانآن خر مسکین میان خاک و سنگکژ شده پالان، دریده پالْهَنگ(۲۸)کشته از ره، جملهٔ شب بی علفگاه در جان کندن و، گه در تلفخر همه شب ذکر میکرد: ای الهجو رها کردم، کم از یک مشت کاهبا زبان حال میگفت: ای شیوخرحمتی، که سوختم زین خامِ شوخ(۲۹)آنچه آن خر، دید از رنج و عذابمرغ خاکی بیند اندر سیل آبپس به پهلو گشت آن شب تا سحرآن خر بیچاره از جُوعُ الْبَقَر(۳۰)روز شد، خادم بیامد بامدادزود پالان جست، بر پشتش نهادخر فروشانه، دو سه زخمش بزدکرد با خر آنچه زان سگ میسزدخر، جهنده گشت از تیزی نیشکو زبان، تا خر بگوید حال خویش؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line # 267حَزْم آن باشد که ظنِّ بَد بریتا گریزیّ و، شوی از بد، بَری(۳۱)حَزْم، سُؤ الظن(۳۲) گفته ست آن رسولهر قدم را دام میدان ای فضول(۳۳)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 244گمان بردن کاروانیان که بَهیمهٔ صوفی رنجورستچونکه صوفی بر نشست و شد روانرو در افتادن گرفت او هر زمانهر زمانش خلق بر میداشتندجمله رنجورش همیپنداشتندآن یکی گوشش همیپیچید سختوان دگر در زیر کامش جُست لَختو آن دگر در نعل او میجُست سنگو آن دگر در چشم او میدید زنگباز میگفتند: ای شیخ، این ز چیست؟دی نمیگفتی که شکر، این خر قویست؟گفت: آن خر کو به شب لا حَوْل خَوردجز بدین شیوه نداند راه کردچونکه قوت خر، به شب لا حَوْل بودشب مُسَبِّح(۳۴) بود و، روز اندر سجودآدمی خوارند اغلب مردماناز سلام عَلّیکِ شان کم جو امانخانهٔ دیو است دل های همهکم پذیر از دیو مردم دَمْدَمه(۳۵)از دم دیو آنکه او لا حَوْل خَوردهم چو آن خر در سر آید در نبردهر که در دنیا خورد تلبیس دیووز عدوِّ دوسترو تعظیم و ریو(۳۶)در ره اسلام و بر پول صراطدر سر آید همچو آن خر از خُباط(۳۷)عشوههای یار بد مَنیوش(۳۸) هیندام بین، ایمن مرو تو بر زمینصد هزار ابلیس لا حَوْل آر بینآدما، ابلیس را در مار بیندم دهد گوید تو را: ای جان و دوستتا چو قصابی کشد از دوست، پوستدم دهد(۳۹)، تا پوستت بیرون کشدوای او کز دشمنان، افیون چشدسر نهد بر پای تو، قصابواردم دهد تا خونت ریزد زارِ زارهمچو شیری، صید خود را خویش کنترک عشوهٔ اجنبیّ و خویش کنهمچو خادم دان مراعات خَسانبیکسی بهتر، ز عشوهٔ ناکساندر زمین مردمان، خانه مکنکار خود کن، کار بیگانه مکنکیست بیگانه؟ تن خاکی توکز برای اوست غمناکی توتا تو تن را چرب و شیرین میدهیجوهر خود را نبینی فَربِهیگر میان مُشک تن را جا شودروز مردن گَند او پیدا شودمُشک را بر تن مزن، بر دل بمالمشک چه بْوَد؟ نام پاک ذُوالْجَلال(۴۰)آن منافق مُشک بر تن مینهدروح را در قعر گُلخَن(۴۱) مینهدبر زبان، نام حق و، در جان اوگندها از فکر بی ایمان او(۱) فراش: گسترنده فرش و بساط(۲) جمیل: زیبا(۳) پیر زال: پیر سفید مو، پیر فرتوت(۴) همسنگ: هم وزن، همتا، هم مرتبه، در اینجا مصاحب(۵) دَنْگ: احمق، بیهوش(۶) خَس: خار و خاشاک(۷) بیگار: کار بی مزد(۸) رَفو: دوختن پارگی جامه یا فرش (۹) اِدْبار: بخت برگشتگی، تیرهبختی، تیرهروزی (۱۰) قُنُق: میهمان(۱۱) بَهیمه: چهارپا(۱۲) صُفّه: ایوان سقف دار(۱۳) خشت: آجر خام و ناپخته(۱۴) بُر: گندم(۱۵) مُستَفید: آنکه طلب فایده می کند(۱۶) لا حَوْل: لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ الّا بِاللهِ. نيرویی و قدرتی نیست مگر خدا را.(۱۷) مَنْبَل: نام گیاهی که جهت بهبود زخم ها و جراحت های تازه بکار برند(۱۸) شیر گرم: ملایم، گرم به اندازه گرمی شیر تازه دوشیده(۱۹) پُشک: پشکل بز و گوسفند و امثال آن(۲۰) میان بستن: کنایه از آماده شدن(۲۱) اوباش: فرومایگان، مردم پست، جمع وَبَش(۲۲) فراز: بلندی، پستی، در اینجا به معنی بسته(۲۳) ماخولیا: مالیخولیا، یک نوع بیماری عصبی که باعث خیالات بیهوده می شود و گمان می کند که خیالاتش حقیقت دارد.(۲۴) مُشفق: مهربان، دلسوز(۲۵) گَو: گودال(۲۶) لین: نرمی، نرم شدن(۲۷) حَزْم: دور اندیشی(۲۸) پالْهَنگ: رشته، ریسمان یا تسمهای که بر افسار اسب یا الاغ میبستند.(۲۹) خامِ شوخ: نادان گستاخ و بی شرم(۳۰) جُوعُ الْبَقَر: از بیماری های معده است و مبتلای بدان هر چه می خورد سیر نمی شود.(۳۱) بَری: بیگناه، پاک از گناه(۳۲) سُؤ الظن: بدگمانی(۳۳) فضول: زیاده گو، یاوه گو(۳۴) مُسَبِّح: تسبیح کننده(۳۵) دَمْدَمه: سخن فریبنده گفتن، گول زدن(۳۶) ریو: حیله(۳۷) خُباط: حالت شبیه دیوانگی، شوریدگی مغز(۳۸) مَنیوش: گوش مکن(۳۹) دم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا فریب دادن(۴۰) ذُوالْجَلال: دارنده شکوه(۴۱) گُلخَن: اجاق و آتشدان حمام های قدیم که جای بسیار کثیف و دود آلودی بوده است.
view more