برنامه صوتی شماره ۶۳۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۱۴ نوامبر ۲۰۱۶ ـ ۲۵ آبان PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۲۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2725, Divan e Shamsمندیش از آن بُت مسیحاییتا دل نشود سَقیم(۱) و سوداییلاحَوْل کن(۲) و ره سلامت گیرمندیش از آن جمال و زیباییفرصت ز کجا که تا کنی لاحَوْل؟!چون نیست ازو دمی شکیباییماهی ز کجا شکیبد(۳) از دریا؟!یا طوطی روح از شکرخایی(۴)؟!چون دین نشود مُشَوَّش(۵) و ایمانزان زلف مُشَوَّش چَلیپایی(۶)اَخگر(۷) شده دل در آتش رویشبگرفته عُقول(۸) باد پیمایی(۹)دل با دو جهان چراست بیگانه؟کز جا برمد صفات بیجایی(۱۰)ای تن تو و ترّه زار این عالمچون خو کردی که ژاژ میخایی(۱۱)ای عقل برو مَشاطگی(۱۲) میکنمیناز بدین که عالم آراییبگرفته معلمی در این مکتببا حَفصی(۱۳) اگر چه کار افزایی(۱۴)ای بر لب بحر همچو بوتیمار(۱۵)دستور نه، تا لبی بیالاییاینها همه رفت، ساقیا برخیزبا تشنه دلان(۱۶) نمای سقّاییمشرق چه کند چراغ افروزی؟!سلطان چه کند شهی و مولایی؟مَصْقُول(۱۷) شود چو چهره گردونچون دود سیاه را تو بِزْداییدر ده تو شراب جان فزایی راکز وی آموخت باده صَهبایی(۱۸)یکتا عیشیست و عشرتی، کز ویجان عارف گرفت یکتاییاز دست تو هر که را دهد این دستبی عَقَبه(۱۹) لا شدست الّاییای شاد دمی که آن صُراحی(۲۰) رااز دور به مست خویش بنماییچون گوهر می بتافت بر خاکمخاک تن من نمود مینایی(۲۱)دریای صفات عشق میجوشدرمزی دو بگویم ار بفرماییور نی، بِهِلَم(۲۲) سَتیر(۲۳) و بربستهمن دانم و یار من به تنهاییزین بگذشتم، بیار حَمْرا(۲۴) راصفرا شکن هزار صفراییتا روز رهد ز غصه روزیوین هندوی شب(۲۵) رهد ز لالایی(۲۶)در حال مگر درت فروبستهستکاندر پیکار قال میآییحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۹۸ Hafez Poem(Qazal)# 298, Divan e Ghazaliatحلاوتی که تو را در چه زنخدان استبه کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیقمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3957نه چنان مرغ قفس در اَندُهان(۲۷)گِرد بر گِردش به حلقه گُربگانکی بود او را درین خوف(۲۸) و حَزَن(۲۹)آرزوی از قفس بیرون شدن؟او همیخواهد کزین ناخوش حَفَصصد قفس باشد به گرد این قفسمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2721روز روشن، هر که او جوید چراغعین جستن، کوریش دارد بَلاغ(۳۰)ور نمیبینی گمانی بردهایکه صباح ست و تو اندر پردهایکوری خود را مکن زین گفت، فاشخامش و در انتظار فضل باشدر میان روز گفتن: روز کو؟خویش رسوا کردن است ای روزجوصبر و خاموشی جَذوبِ(۳۱) رحمت استوین نشان جستن نشان علت استاَنْصِتُوا(۳۲) بپذیر تا بر جان توآید از جانان جزای اَنْصِتُواگر نخواهی نُکس(۳۳) پیش این طبیببر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۳۴)مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2220کی دروغی قیمت آرد بی ز راست؟در دو عالم هر دروغ از راست خاستراست را دید او رواجی و فروغبر امید آن، روان کرد او دروغمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 67پس بنیآدم مُکَرَّم(۳۵) کی بُدی؟کی به حسّ مشترک مَحرَم شدی؟نا مُصَوَّر یا مُصَوَّر پیش اوستکو همه مغزست و بیرون شد ز پوستپردههای دیده را داروی صبرهم بسوزد هم بسازد شرح صدرچون خلیل آمد خیال یار منصورتش بُت، معنی او بُتشکنخاک درگاهت دلم را میفریفتخاک، بر وی کو ز خاکت میشکیفت(۳۶)گفتم: ار خوبم، پذیرم این ازوورنه خود خندید بر من زشترودر جهان هر چیز چیزی جذب کردگرم، گرمی را کشید و سرد، سردچشم چون بستی، تو را تاسه(۳۷) گرفتنور چشم از نور روزن کی شکفت؟چشم، باز ار تاسه گیرد مر تو رادان که چشم دل ببستی، بر گُشاآن تقاضای دو چشم دل شناسکو همیجوید ضیای بیقیاسپس فِراق آن دو نور پایدارتاسه میآرد، مر آن را پاس داراو چو میخواند مرا، من بنگرملایق جذبم و یا بد پیکرم؟نقش جان خویش مى جستم بسیهیچ میننمود نقشم از کسیآینهٔ جان نیست الا روی یارروی آن یاری که باشد ز آن دیارگفتم: ای دل آینهٔ کلی بجورو به دریا، کار بر ناید به جوآینهٔ کلی ترا دیدم ابددیدم اندر چشم تو، من نقش خودگفت وهمم: کان خیال تو ست هانذات خود را از خیال خود بداننقش من از چشم تو آواز دادکه منم تو، تو منی در اتحاددر دو چشم غیر من، تو نقش خودگر ببینی، آن خیالی دان و رَدزانکه سُرمهٔ(۳۸) نیستی در میکشدباده از تصویر شیطان میچشدچشم من چون سُرمه دید از ذوالجلال(۳۹)خانهٔ هستی است نه خانهٔ خیالتا یکی مو باشد از تو پیش چشمدر خیالت گوهری باشد چو یَشم(۴۰)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 112هلال پنداشتن آن شخص، خیال را در عهد عمر رضی الله عنهماه روزه گشت در عهد عُمَربر سر کوهی دویدند آن نفرتا هلال روزه را گیرند فالآن یکی گفت: ای عُمَر، اینک هلالچون عُمَر بر آسمان، مه را ندیدگفت کین مه از خیال تو دمیدورنه من بیناترم افلاک راچون نمیبینم هلال پاک را؟گفت: تر کن دست و بر ابرو بمالآنگهان تو بر نگر سوی هلالچونکه او تر کرد ابرو، مه ندیدگفت: ای شه، نیست مَه، شد ناپدیدگفت: آری، موی ابرو شد کمانسوی تو افکند تیری از گمانچونکه مویی کژ شد، او را راه زدتا به دعوی، لافِ دیدِ ماه زدموی کژ چون پردهٔ گردون بودچون همه اجزات کژ شد چون بود؟راست کن اجزات را از راستانسر مکش ای راسترو، ز آن آستانهم ترازو را ترازو راست کردهم ترازو را ترازو کاست کردهر که با ناراستان همسنگ(۴۱) شددر کمی افتاد و، عقلش دَنْگ(۴۲) شدرو اَشِدّاءُ عَلَیالْکُفّار* باشخاک بر دلداریِ اَغیار(۴۳) پاشبرو نسبت به کافران، سخت و با صلابت باش و بر سر عشق و دوستی نامحرمان بد نهاد خاک بپاشبر سر اَغیار چون شمشیر باشهین مکن روباهبازی، شیر باشتا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلَند(۴۴)زانکه آن خاران، عدوِّ این گُلَندآتش اندر زن به گرگان چون سپندزانکه آن گرگان، عدوِّ یوسفندجان بابا گویدت ابلیس هینتا به دم بِفْریبَدَت دیو لعیناین چنین تَلْبیس(۴۵) با بابات کردآدمی را این سیهرخ، مات کردبر سر شطرنج چُست(۴۶) است این غُراب(۴۷)تو مبین بازی به چشم نیمخوابزانکه فرزینبندها(۴۸) داند بسیکه بگیرد در گلویت چون خسیدر گلو ماند خَس(۴۹) او، سال هاچیست آن خَس؟ مِهر جاه و مال هامال، خَس باشد چو هست ای بیثباتدر گلویت مانع آب حیاتگر برد مالت عَدُوّی پر فنیرهزنی را برده باشد رهزنیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1906پس سلیمان اندرونه راست کرددل بر آن شهوت که بودش کرد سردبعد از آن تاجش همان دم راست شدآنچنان که تاج را میخواست شدبعد از آنش کژ همی کرد او به قصدتاج او میگشت تارکجو به قصدشاهنامه فردوسی، داستان سیاوش، نامه افراسیاب به سیاوش Ferdowsi Poem(Shahname), Siavash Story, The message from Afrasiab to Siavashیکی اسپ بر سر سِتام گرانبیامد دمان زَنگهٔ شاوَران چو نزدیک تخت سیاوش رسیدبگفت آنچ پرسید و بشنید و دید سیاوش به یک روی زان شاد گشتبه دیگر پر از درد و فریاد گشت که دشمن همی دوست بایست کردز آتش کجا بردمد باد سرد ز دشمن نیاید بجز دشمنیبه فرجام هر چند نیکی کنی * قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۲۹Quran, Sooreh Fath(#48), Ayeh #29مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ۚ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…محمد فرستاده خداست. و آنان که با وی اند، بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان اند.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 135 دزدیدن مارگیر، ماری را از مارگیر دیگردزدکی از مارگیری مار بردز ابلهی آن را غنیمت میشمردوا رهید آن مارگیر از زخم مارمار کشت آن دزدِ او را زارِ زارمارگیرش دید، پس بشناختشگفت: از جان مار من پرداختشدر دعا میخواستی جانم از اوکش بیابم، مار بستانم از اوشکر حق را، کان دعا مردود شدمن زیان پنداشتم، و آن سود شدبس دعاها کان زیان است و هلاکوز کَرَم مینشنود یزدان پاک(۱) سَقیم: نادرست، مریض، بیمار(۲) لاحَوْل کردن: (لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ الّا بِالله.) (نیست نیرویی غیر از نیروی خدا.) تبدیل هشیاری جسمی به هشیاری حضور؛ که برای راندن شیطان و وصل شدن به خدا به کار می رود.(۳) شکیبد: صبر کند(۴) شکرخایی: شکر خوردن، شیرین زبانی(۵) مُشَوَّش: پریشان، آشفته(۶) چَلیپایی: مجعد، دو تا، شبیه صلیب(۷) اَخگر: شرارۀ آتش، جرقه(۸) عُقول: جمع عَقل، خردها، دانشها(۹) باد پیمایی: کار بیهوده کردن(۱۰) بیجایی: مرتبه موجودی که آن سوی مکان است(۱۱) ژاژ خایيدن: بیهودهگویی(۱۲) مَشاطگی: آرایشگری(۱۳) حَفص: زنبیل چرمین، ظاهراً مراد ابوحفص نیشابوری از مشایخ سده سوم هجری است (۱۴) کار افزایی: مزاحمت، زیاد کردن کار، کار را بی جهت زیاد کردن، ( نه زیاد کار کردن )، مؤثر نبودن(۱۵) بوتیمار: پرندهای باتلاقی که غم خورک گویند، صدای این پرنده شبیه هق هق گریه است.(۱۶) تشنه دل: سخت مشتاق(۱۷) مَصْقُول: صیقلزده، جلا دادهشده(۱۸) صَهبایی: شراب بودن، خاصیت شراب داشتن(۱۹) عَقَبه: گردنه، راه سخت کوهستانی(۲۰) صُراحی: ظرف شراب، ظرف شیشهای یا بلوری شکمدار و دهان تنگ که در آن شراب مینوشیدند(۲۱) مینایی: شیشه بودن(۲۲) بِهِلَم: از مصدر هلیدن به معنی گذاشتن، اجازه دادن، بگذارم، اجازه دهم(۲۳) سَتیر: مستور، پوشیده، عفیف، پاکدامن(۲۴) حَمْرا: باده سرخ(۲۵) هندوی شب: شب سیاه، شبی که مانند هندو سیاه است زیرا هندو به معنی سیاه نیز آمده است(۲۶) لالایی: دایگی، للـه بودن(۲۷) اَندُهان: اندوه، غم و افسردگی(۲۸) خوف: ترس(۲۹) حَزَن: اندوه(۳۰) بَلاغ: رسانیدن، دلالت کامل(۳۱) جَذوبِ: بسیار کِشنده، بسیار جذب کننده(۳۲) اَنْصِتُوا: خاموش باشید(۳۳) نُکس: عود کردن بیماری(۳۴) لَبیب: خردمند، عاقل(۳۵) مُکَرَّم: گرامی و ارجمند(۳۶) شکیفتن: صبر کردن، آرام گرفتن(۳۷) تاسه: اندوه، غم. تاسه گرفتن: دل گرفتن(۳۸) سُرمه: سنگی سیاه و براق که آن را برای چشم و بینایی مفید میدانند.(۳۹) ذوالجلال: خدا، دارنده شکوه و جلال(۴۰) یَشم: نوعی سنگ قیمتی. در اینجا مطلقاً به معنی سنگ است، که فاقد قیمت است.(۴۱) همسنگ: هم وزن، همتایی، هم مرتبگی، در اینجا مصاحبت(۴۲) دَنْگ: احمق، بیهوش(۴۳) اَغیار: جمع غیر، بیگانگان، دیگران، نامحرمان(۴۴) سِکُلیدن: پاره کردن، بریدن(۴۵) تَلْبیس: نیرنگ ساختن، پنهان کردن حقیقت، پنهان کردن مکر خویش(۴۶) چُست: چابک، چالاک(۴۷) غُراب: کلاه سیاه، زاغ(۴۸) فرزین: مهره ای در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم می گویند(۴۹) خَس: خار و خاشاک
view more