برنامه صوتی شماره ۶۲۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۱۷ اکتبر ۲۰۱۶ ـ ۲۷ مهر PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1138, Divan e Shamsکه افسون(۱) خواند در گوشَت که ابرو پر گره داری(۲)؟نگفتم: با کسی منشین که باشد از طرب عاری؟یکی پر زهر افسونی فرو خواند به گوش توز صحن سینه پرغم دهد پیغام بیماریچو دیدی آن تُرُش رو(۳) را، مُخَلَّل(۴) کرده ابرو رااز او بگریز و بشناسش، چرا موقوفِ(۵) گفتاری؟چه حاجت آب دریا را چشش(۶)، چون رنگ او دیدی؟که پرزهرت کند آبش، اگر چه نوش منقاری(۷)لطیفان و ظریفانی که بودستند در عالمرمیده و بدگمان بودند همچون کبک کهساریگر استفراغ میخواهی از آن طُزغوی(۸) گندیدهمُفَرِّح(۹) بِدْهَمَت، لیکن مکن دیگر وحل خواری(۱۰)ِاَلا یا صاحِبَ اَلْدّارِ، اَدِرْ کَأساً مِنَ الْنّارفَدَفِّینی وَ صَفِّینی وَ صَفْوُ عَیْنِکَ الْجارِیای صاحب خانه، جامی از آتش به گردش درآور، مرا کاملاً مست و خراب کن و آن اشک پالوده خود را هم جاری کن.فَطَفِّینا وَ عَزِّینا، فَاِنْ عُدْنا فَجَازِینافَأِنّا مَسَّنا ضُرٌّ، فَلا تَرْضی' بِأِضْرارِیحال ما را نیکو کن، گرامیمان دار، چون خواستیم بازگردیم، مجازاتمان کن، ما با زیان مواجه شدیم، به ضرر ما راضی مباش.اَدِرْ کَأساً عَهِدْنَاهُ، فَاِنّا ما' جَحَدْناهُفَعِنْدِی مِنْهُ آثارٌ، وَ اِنِّی مُدْرِکُ ثارِیجامی را که می شناسیم به گردش در آور، ما آن را انکار نمی کنیم، نزد من هنوز نشانه های آن موجود است، من کوتاهی خود را جبران خواهم کرد. (من انتقامم را می گیرم.)اَدِرْ کَأساً بِأَجْفانِی فَدا رَوحِی وَ رَیْحَانِیِوَ اَنْتَ الْمَحْشَرُ الْثّانِی فَاَحْیَیْنا بِمِدْرارجام را بر پلک چشمانم به گردش در آور، جانم و تن من فدا باد، تو رستاخیز ثانی هستی، پس با ابر کرم خویش زنده مان کن.فَأَوقِدْ لِی مَصابِیحی وَ ناوِلْنِی مَفاتِیحیوَ غَیِّرْنی وَ سَیِّرْنی بِجُودِ کَفِّکَ الْسّارِیچراغهای مرا برافروز، کلیدها را به من ده، دیگرگونم کن، با دست بخشنده ات به سیرم ببر.چو نامت پارسی گویم، کند تازی(۱۱) مرا لابهچو تازی وصف تو گویم، برآرد پارسی زاریبگه امروز زنجیری دگر در گردنم کردیزهی طوق و زهی منصب، که هست آن سلسله داریچو زنجیری نهی بر سگ، شود شاه همه شیرانچو زنگی را دهی رنگی، شود رومی و روم آری(۱۲)اَلا یَا صاحِبَ الْکَاسِ وَ یَا مَنْ قَلْبُهُ قَاسیاَتُبْلِینی بِأِفْلاسِی وَ تُعْلِینی بِأِکْثَاری؟ای صاحب جام، ای کسی که دل سخت داری، آیا مرا به تنگدستی خواهی کشید و یا با بخشش های زیاد شهره عالمم خواهی کرد؟لِسانُ الْعُرْبِ وَ الْتُّرکِ هُما فِی کَاسِکَ الْمُزكِفَناوِلْ قَهْوَةً تُغْنِی عَنْ اِعْساری وَ اِیسارِیزبان عربی و ترکی، هر دو در پیاله پاک کننده توست، شرابی بنوشان که از تنگی و آسانی بی نیاز کند.مگر شاه عرب را من بدیدم دوش خواب اندرچه جای خواب؟ میبینم جمالش را به بیداریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3220بخش ۱۵۲ - آمدن آن زن کافر با طفل شیرخواره به نزدیک مصطفی علیه السلام و ناطق شدن عیسیوار به معجزات رسول صلی الله علیه و سلمهم از آن ده، یک زنی از کافرانسوی پیغمبر دوان شد ز امتحانپیش پیغامبر در آمد با خِمار(۱۳)کودکی دو ماه زن را بر کنارگفت کودک: سَلَّمَ اللهُ عَلَیْکیا رسولَ الله قَدْ جِئْنا اِلَیْک" کودک دو ماهه گفت: درود خدا بر تو باد. ای رسول خدا ما نزد تو آمده ایم"مادرش از خشم گفتش: هی خموشکی ات افکند این شهادت را به گوش؟این کی ات آموخت ای طفل صغیرکه زبانت گشت در طفلی جَریر(۱۴)؟گفت: حق آموخت، آنگه جبرئیلدر بیان با جبرئیلم من رَسیل(۱۵)گفت: کو؟ گفتا که: بالای سرتمینبینی؟ کن به بالا مَنظَرتایستاده بر سر تو جبرئیلمر مرا گشته به صد گونه دلیل(۱۶)گفت: میبینی تو؟ گفتا که بلیبر سرت تابان چو بدری(۱۷) کاملیمیبیاموزد مرا وصف رسولزان عُلُوَّم(۱۸) میرهاند زین سُفول(۱۹)پس رسولش گفت: ای طفل رَضیع(۲۰)چیست نامت؟ باز گو و، شو مُطیعگفت: نامم پیش حق، عبدالعزیزعبد عُزّی(۲۱) پیش این یک مشت حیز(۲۲)من ز عُزّی پاک و بیزار و بَریحق آن که دادت این پیغمبریکودک دو ماهه همچون ماه بدردرس بالغ گفته چون اصحاب صدرپس حَنوط(۲۳) آن دم ز جنت در رسیدتا دماغ طفل و، مادر بو کشیدهر دو میگفتند کز خوف سقوطجان سپردن به، بر این بوی حَنوطآن کسی را کِش مُعرِّف(۲۴) حق بودجامد و نامیش(۲۵) صد صَدَّق(۲۶) زندآن کسی را کِش خدا حافظ بودمرغ و ماهی مر ورا حارس شودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3238بخش ۱۵۳ - ربودن عقاب، موزهٔ مصطفی علیه السّلام و بردن بر هوا و نگون کردن و از موزه، مار سیاه فرو افتادناندرین بودند کآواز صَلا(۲۷)مصطفی بشنید از سوی عُلاخواست آبی و، وضو را تازه کرددست و رو را شست او زان آب سردهر دو پا شست و، به موزه(۲۸) کرد رایموزه را بربود یک موزهرُبایدست، سوی موزه برد آن خوشخطاب(۲۹)موزه را بِربود از دستش عقابموزه را اندر هوا برد او چو بادپس نگون کرد و، از آن ماری فتاددر فتاد از موزه یک مار سیاهز آن عنایت شد عقابش نیکخواهپس عقاب، آن موزه را آورد بازگفت: هین بستان و، رو سوی نمازاز ضرورت، کردم این گستاخی ایمن ز ادب دارم شکسته شاخی ای(۳۰)وای کو گستاخ پایی مینهدبی ضرورت، کش هوا فتوی دهدپس رسولش شکر کرد و گفت: مااین جفا دیدیم و، بد خود این وفاموزه بربودیّ و، من درهم شدمتو غمم بردیّ و، من در غم شدمگرچه هر غیبی خدا ما را نموددل در آن لحظه به خود مشغول بودگفت: دور از تو که غفلت در تو رُستدیدنم آن غیب را، هم عکس توستمار در موزه ببینم بر هوانیست از من، عکس توست ای مصطفیعکس(۳۱) نورانی، همه روشن بودعکس ظلمانی، همه گُلخَن(۳۲) بودعکس عبدالله همه نوری بودعکس بیگانه همه کوری بودعکس هر کس را بدان ای جان ببینپهلوی جنسی که خواهی، مینشین(۱) افسون: دمدمه، فریب، وسوسه من ذهنی(۲) ابرو پر گره داشتن: اخم کردن، ترشروی بودن(۳) تُرُش رو: بداخم، بدخو(۴) مُخَلَّل: ترش شده چون سرکه، در سرکه خوابانده شده(۵) موقوف: وابسته، منوط(۶) چشش: چشیدن، لذت بردن(۷) نوش منقار: شیرین دهن(۸) طُزغو: خوراک، طعام(۹) مُفَرِّح: دوایی که مزاج را تعدیل می کند و کسالت را زایل سازد(۱۰) وحل خواری: گِل خوردن، خاک خوردن(۱۱) تازی: عرب، عربی(۱۲) روم آری: به روم آورنده، به فضای یکتایی برنده(۱۳) خِمار: در اصل به معنی هر چیزی است که چیز دیگری را می پوشاند، ولی در عرف معمول، اختصاص یافته است به روسری و مقنعه زنان. جمع آن: خُمُر(۱۴) جَریر: تند زبان، گویا(۱۵) رَسیل: همراه، هم آواز(۱۶) دلیل: راهنما(۱۷) بدر: ماه کامل، ماه شب چهارده(۱۸) عُلُوّ: بلند شدن، بالا رفتن، بلندی، بزرگی قدر و مرتبه(۱۹) سُفول: پستی، حقارت، فرومایگی (۲۰) رَضیع: طفل شیرخوار(۲۱) عُزّی: (تلفظ: عُززا) لفظاً مونث اَعَزّ(عزیزتر) و آن درختی بوده است که دسته ای اعراب (غَطَفان) آن را، به عنوان بت، می پرستیدند.(۲۲) حیز: نامرد(۲۳) حَنوط: مادهای خوشبو و مانند کافور که پس از غسل دادن مرده به جسد او میزنند(۲۴) مُعرِّف: تعریف کننده(۲۵) نامی: گیاه، نبات(۲۶) صَدَّق: مخفف صَدَّقَ یعنی به راستی گواهی داد(۲۷) صَلا: مخفّف صلاة (نماز)(۲۸) موزه: کفش، چکمه(۲۹) خوشخطاب: شیرین گفتار(۳۰) شکسته شاخ: مطیع، منقاد، زیرا شاخ شکستن به معنی ادب کردن و از خونسردی باز آوردن است.(۳۱) عکس: در اینجا به معنی انعکاس است(۳۲) گُلخَن: آتشخانۀ حمام
view more