برنامه صوتی شماره ۶۲۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۶ ـ ۶ مهر PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1736, Divan e Shamsبران شدست دلم کآتشی بگیرانم(۱)که هر کی او نَمُرَد(۲) پیش تو بمیرانمکمان عشق بدرّم که تا بداند عقلکه بینظیرم و سلطان بی نظیرانمکه رفت در نظر تو که بینظیر نشد؟!مقام گنج شدست این نهاد(۳) ویرانممن از کجا و مُباهات(۴) سلطنت ز کجا!فقیر فقرم و افتاده فقیرانممن آن کسم که تو نامم نهی، « نمیدانم»چو من اسیر توام پس امیر میرانمجز از اسیری و میری مقام دیگر هستچو من فنا شوم از هر دو کس نَفیرانم(۵)چو شب بیاید میر و اسیر محو شونداسیر هیچ نداند که از اسیرانمبخواب شب گرو آمد امیری میرانچو عشق هیچ نخسبد ز عشق گیرانمبه آفتاب نگر پادشاه یک روزهستهمیگدازد مه نیز کز وزیرانممنم که پخته عشقم نه خام و خام طمعخدای کرد خمیری، از آن خمیرانمخمیرکرده یزدان کجا بماند خام؟!خمیرمایه پذیرم، نه از فطیرانم(۶)فطیر چون کند او؟ فاطرالسَّموات* استچو اختران(۷) سماوات(۸) از مُنیرانم(۹)تو چند نام نهی خویش را؟! خمش می باشکه کودکیست که گویی که من ز پیرانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1736, Divan e Shamsبانگ آید هر زمانی زین رواقِ آبگون(۱۰)آیتِ اِنّا بَنَیْنَاهَا وَ اِنّا مُوسِعُونکه شْنود این بانگ را بیگوش ظاهر دم به دم؟تایِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّایِحُونقرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۱۴Quran, Sooreh Anaam(#6), Ayeh #14قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ ۗ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ ۖ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَترجمه فارسیFarsi Translationبگو: آیا جز خدا را سرپرست خود کنم؟! حال آنکه فقط اوست آفریدگار آسمانها و زمین. و فقط اوست که طعام میدهد و از هیچ کس طعام نمی گیرد. بگو: من فرمان یافته ام که نخستین مسلمان باشم.[و به من فرموده است که] مبادا از مشرکان باشی!ترجمه انگلیسیEnglish TranslationSay: "Shall I take for my protector any other than Allah, the Maker of the heavens and the earth? And He it is that feedeth but is not fed." Say: "Nay! but I am commanded to be the first of those who bow to Allah (in Islam), and be not thou of the company of those who join gods with Allah."مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3924بازگشتن به حکایت امیر المؤمنین علی کَرَّمَ اللُه وَجْهَه و مسامحه کردن او با خونی خویشباز رو سوی علیّ و خونی اشوان کرم با خونی(۱۱) و افزونی اش(۱۲)گفت: خونى را همیبینم به چشمروز و شب، بر وی ندارم هیچ خشمزانکه مرگم همچو مَنّ(۱۳) شيرين شده ستمرگ من در بَعث(۱۴)، چنگ اندر زده ستمرگ بی مرگی بود ما را حلالبرگ بی برگی بود ما را نَوال(۱۵)ظاهرش مرگ و به باطن زندگیظاهرش اَبتَر(۱۶)، نهان پایندگیدر رحم، زادن جنین را رفتن استدر جهان، او را ز نو بِشْکُفتن استمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3937راجِع(۱۷) آن باشد که باز آید به شهرسوی وحدت آید از دَوْران دهر(۱۸)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1378برگ بی برگی(۱۹) ترا چون برگ شدجان باقی(۲۰) یافتی و مرگ شدچون تو را غم، شادی افزودن گرفتروضهٔ(۲۱) جانت گل و سوسن گرفتآنچه خوف دیگران آن امن توستبَط(۲۲) قوی از بحر و مرغ خانه سستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4650گُلشنی کز گِل دمد، گردد تباهگلشنی کز دل دمد، وافَرحَتاه(۲۳)علمهای بامزهٔ دانستهمانزان گلستان یک دو سه گلدسته دانزان زبون(۲۴) این دو سه گلدستهایمکه در گلزار بر خود بستهایمآنچنان مِفتاحها(۲۵) هر دم به نانمیفُتد، ای جان دریغا از بَنان(۲۶)ور دمی هم فارغ آرندت ز نانگِرد چادر گردی و عشق زنانباز اِستِسقات(۲۷) چون شد موجزنمُلک شهری بایدت پُر نان و زنمار بودی، اژدها گشتی مگریک سرت بود، این زمانی هفت سراژدهای هفت سر، دوزخ بُوَدحرص تو دانهست و دوزخ فَخّ(۲۸) بُوَددام را بِدران، بسوزان دانه راباز کن درهای نو، این خانه راچون تو عاشق نیستی، ای نَرگدا(۲۹)همچو کوهی بیخبر، داری صَدا(۳۰)کوه را گفتار کی باشد ز خَود؟عکس غیرست آن صدا ای مُعْتَمَد(۳۱)گفت تو، زان سان که عکس دیگری ستجمله احوالت، به جز هم عکس نیستخشم و ذوقت هر دو عکس دیگرانشادی قَوّاده(۳۲) و خشم عَوان(۳۳)آن عَوان را، آن ضعیف آخر چه کرد؟که دهد او را به کینه زجر و دردتا به کی عکس خیال لامِعه؟(۳۴)جهد کن تا گرددت این واقعهتا که گفتارت ز حال تو بُوَدسیر تو با پَرّ و بال تو بُوَدصید گیرد تیر، هم با پَرِّ غیرلاجَرَم بیبهره است از لَحمِ(۳۵) طَیرْ(۳۶)باز، صید آرد، به خود از کوهسارلاجرم شاهش خوراند کبک و سارمنطقی کز وحی نَبْود، از هواستهمچو خاکی در هوا و در هَباست(۳۷)گر نماید خواجه را این دم غلطز اوّلِ وَالنَّجْم بر خوان چند خطتا که ما یَنْطِق محمّد عَنْ هَوی'**ِان هُوَ اِلّا بِوَحْیٍ اِحْتَوی'تا برسى به آيه اى كه می گوید: محمد(ص) از روی هوای نفس و خواهش دل سخن نمی گوید. هرچه او گوید جز وحی الهی نیست.احمدا، چون نیستت از وحی، یاس(۳۸)جسمیان را ده تَحَرّی(۳۹) و قیاس(۴۰)کز ضرورت هست مُرداری حلالکه تَحَرّی نیست در کعبهٔ وصالبیتَحَرّی و اجتهادات(۴۱) هُدیهر که بِدعت(۴۲) پیشه گیرد از هواهمچو عادش بَر بَرد باد و کُشَدنه سلیمان است تا تختش کَشَدعاد را باد است حَمّال خَذُول(۴۳)همچو بَرّه در کف مردی اَکُول(۴۴)همچو فرزندش نهاده بر کنارمیبَرَد تا بُکْشَدش قَصابوارعاد را آن باد ز استکبار بودیار خود پنداشتند، اَغیار(۴۵) بودچون بگردانید ناگه پوستین(۴۶)خُردشان بشکست آن بِئْسَ الْقَرین(۴۷)باد را بشکن، که بس فتنهست بادپیش از آن کِت بشکند او همچو عادهود دادی پند کای پُر کِبرْخَیْل(۴۸)برکند از دستتان این باد، ذَیْل(۴۹)لشکر حق است باد و از نفاقچند روزی با شما کرد اِعتِناق(۵۰)او به سِر، با خالق خود راست استچون اجل آید، بر آرد باد، دستباد را اندر دهن بین رهگذرهر نفس آیان(۵۱)، روان در کرّ و فرّ(۵۲)حلق و دندانها از او ايمن بودحق چو فرماید، به دندان درفتدکوه گردد ذرهای باد و ثَقیل(۵۳)درد دندان، داردش زار و عَلیل(۵۴)این همان باد است کايمن میگذشتبود جان کَشت و گشت او مرگ کَشتدست آن کس که بکردت دست، بوسوقت خشم آن دست میگردد دَبُوس(۵۵)یا رب و یا رب برآرد او ز جانکه بِبُر این باد را، ای مُستَعان(۵۶)ای دهان، غافل بدی زین باد، رواز بن دندان در اِستِغفار(۵۷) شوچشم سختش اشکها باران کندمنکران را درد، الله خوان کندچون دم مردان نپذرفتی ز مردوحی حق را، هین پذیرا شو ز دردباد گوید: پیکم از شاه بشرگه خبر خیر آورم، گه شور و شرزآنکه مامورم، امیر خود نِیَممن چو تو غافل ز شاه خود کِیَم؟گر سلیمانوار بودی حال توچون سلیمان، گشتمی حمّال توعاریَهسْتَم، گشتمی مُلک کَفَتکردمی بر راز خود من واقفتلیک، چون تو یاغیی(۵۸)، من مُستَعار(۵۹)میکنم خدمت ترا روزی سه چارپس چو عادت سرنگونیها دهمز اِسپَه(۶۰) تو یاغیانه بر جهمتا به غیب ایمان تو محکم شودآن زمان که ایمانت مایهٔ غم شودآن زمان، خود جملگان مؤمن شوندآن زمان، خود سرکشان بر سر دوندآن زمان، زاری کنند و اِفتِقار(۶۱)همچو دزد و راهزن در زیر دارلیک گر در غیب گردی مُستَوی(۶۲)مالک دارَیْن(۶۳) و شِحنهٔ(۶۴) خود تويیشِحْنَگیّ و پادشاهیِّ مُقیمنه دو روزه و مُستعارست و سَقیم(۶۵)رستی از بیگار و کار خود کنیهم تو شاه و هم تو طبل خود زنی(۶۶)** قرآن کریم، سوره نجم (۵۳)، آیه ۳ و ۴Quran, Sooreh Najm(#53), Ayeh #3,4وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ (۳)إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ (۴)ترجمه فارسیFarsi Translationو محمد از روی هواى نفس سخن نگوید. (۳)گفتار او چیزی جز وحی که به او نازل می شود، نیست. (۴)ترجمه انگلیسیEnglish TranslationNor does he say (aught) of (his own) Desire. (3)It is no less than inspiration sent down to him: (4)(۱) آتشی بگیرانم: آتش روشن کنم(۲) نَمُرد: نمیرد، نخواهد که بمیرد(۳) نهاد: سرشت، طبیعت، ضمیر، دل(۴) مُباهات: فخر کردن، نازیدن به کسی یا چیزی(۵) نَفیر: دور شونده(۶) فَطیر: نانی که خمیر آن ور نیامده باشد(۷) اختر: ستاره(۸) سماوات: آسمان(۹) مُنیر: نوردهنده، درخشنده، درخشان(۱۰) رواقِ آبگون: آسمان آبی، رواق به معنی آسم است و آبگون به معنی آبی و به رنگ آب است.(۱۱) خونی: قاتل، کُشنده(۱۲) افزونی: فضل و بزرگواری، بخشش(۱۳) مَنّ: ماده چسبناک و شیرینی است مانند عسل که از هوا بر سنگ و برگ درختان می نشیند، ابتدا مایع است و سپس سفت و خشک می شود و مردم آن را جمع می کنند.(۱۴) بَعث: رستاخیز، زنده شدن، قیامت(۱۵) نَوال: عطا و بخشش(۱۶) اَبتَر: دُم بریده، ناقص، سترون(۱۷) راجِع: رجوع کننده(۱۸) دهر: زمان، زمانه، دنیا(۱۹) برگ بی برگی: فقر(۲۰) باقی: جاودان(۲۱) روضه: باغ، گلستان، گلزار، سبزهزار، مرغزار (۲۲) بَط: مرغابی(۲۳) وافَرحَتاه: کلمه ای است که در مقام اظهار شادی گویند، خوشا، به به(۲۴) زبون: خوار، عاجز، ناتوان(۲۵) مِفتاح: کلید(۲۶) بَنان: سر انگشت(۲۷) اِستِسقا: مرض تشنگی(۲۸) فَخّ: دام، جمع: فِخاخ و فُخُوخ(۲۹) نَرگدا: گدای سمج(۳۰) صَدا: طنین صون(۳۱) مُعْتَمَد: مورد اعتماد(۳۲) قَوّاده: یا قَوّاد به معنی پا انداز، کسی که زنان و مردان را برای هم آغوشی به هم برساند.(۳۳) عَوان: داروغه، پاسبان و مٲمور اجرای حکم دیوان قضا (۳۴) لامِعه: درخشان(۳۵) لَحم: گوشت(۳۶) طَیرْ: پرنده(۳۷) هَبا: مخفف هَباء به معنی ذرات پراکنده گرد و غبار در هوا که در شعاع آفتاب در روزن دیده شود. مجازاً به معنی حقیر و ناچیز(۳۸) یاس: نا امیدی، در اصل یأس است.(۳۹) تَحَرّی: جستجو کردن(۴۰) قیاس: سنجش، مقایسه(۴۱) اجتهاد: جهد کردن، کوشش کردن، کوشیدن (۴۲) بِدعت: نو آوری، چیز نوپیداشده که سابقه نداشته باشد، رسم و آیین نو(۴۳) خَذُول: بسیار خوار کننده(۴۴) اَکُول: پُر خور، بسیار خوار(۴۵) اَغیار: جمع غیر، بیگانگان، دیگران، نامحرمان(۴۶) پوستین گردانیدن: کنایه از تغییر وضع و دگرگون کردن حال(۴۷) بِئْسَ الْقَرین: یار بد، همنشین بد(۴۸) خَیْل: گروه، قبیله، قوم، در اصل به معنی رمه اسبان است که مجازاً به سواران و هر جمعی اطلاق می شود، جمع: خُیول(۴۹) ذَیْل: دامن، جمع: اَذیال(۵۰) اِعتِناق: دست در گردن یکدیگر انداختن، در آغوش کشیدن(۵۱) آیان: آینده، در حال آمدن(۵۲) کرّ و فرّ: جلال و شکوه(۵۳) ثَقیل: سنگین(۵۴) عَلیل: بیمار، مریض، رنجور، دردمند(۵۵) دَبُوس: گرز آهنین و چوبین. جمع: دَبابیس(۵۶) مُستَعان: آنکه از او یاری خواهند، یاور، از اسامی خداوند(۵۷) اِستِغفار: طلب مغفرت کردن، آمرزش خواستن، توبه کردن(۵۸) یاغی: سرکش، نافرمان(۵۹) مُستَعار: چیزی که عاریه گرفته شده، بهعاریتخواستهشده (۶۰) اِسپَه: مخفف اسپاه، لشکر، سپاه(۶۱) اِفتِقار: فقر و تنگدستی(۶۲) مُستَوی: مستقر، یکسان، مستقیم(۶۳) دارَیْن: دو خانه، تثنیه دار(۶۴) شِحنه: داروغه شهر، گَزمه(۶۵) سَقیم: بیمار، در اینجا به معنی ناقص و مخدوش(۶۶) طبل خود را زدن: کار خود را انجام دادن، مزدور کسی نبودن
view more