برنامه صوتی شماره ۶۰۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۲ مه ۲۰۱۶ ـ ۱۴ اردیبهشت PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1172, Divan e Shamsجاءَ الْرَّبیعُ وَ الْبَطَر، زالَ الْشِّتاءُ وَ الْخَطَرمِنْ فَضْلِ رَبِّ عِنْدَهُ کُلُّ الْخَطایا تُغْتَفَربهار و شادی آمد، زمستان و خطر رفع شد، از فضل پروردگاری که همه گناهان پیشش بخشوده می شود.آمد تُرُش رویی(۱) دگر، یا زمهریرست(۲) او مگربرریز جامی بر سرش، ای ساقی همچون شکراَوْحی' اِلَیْکُمْ رَبُّکُمْ، اِنّا غَفَرْنا ذَنْبَکُمفَارضَوا بِما یُقْضی لَکُمْ اِنَّ الرِّضا خَیْرُ الْسِّیَرپروردگارتان به شما وحی می کند که ماگناهتان را بخشیدیم، بر آنچه شما را مقدّر شده است راضی باشید که رضا بهترین خصلت هاست.یا می دهش از بُلبُله(۳) یا خود به راهش کن هلهزیرا میان گلرخان خوش نیست عفریت(۴)، ای پسروَ قایِلٍ یَقُولُ لی اِنَّا عَلِمْنا بِرَّهفَاحْکِ لَدَیْنَا سِرَّهُ، لا تَشْتَغِلْ فِیما اشْتَهَرای بسا گوینده یی که به من می گویدکه ما احسان او را می دانیم، سرّ او را به ما بگو، به آنچه مشهور است مپرداز.درده می پیغامبری تا خر نماند در خریخر را بروید در زمان از باده عیسی دو پراَلسِّرُّ فِیکَ یافَتی، لا' تَلْتَمِسْ فِیما اَتی'مَنْ لَیْسَ سِرٌّ عِنْدَهُ لَمْ یَنْتَفِعْ مِمّا' ظَهَرای جوان، راز در توست، از آنچهمی آید، مجو و آن که سرّی نزد او نیست، از آنچه ظاهر می شود، سودی نمی برد.در مجلس مستان دل هشیار اگر آید مَهِل(۵)دانی که مستان را بود در حال مستی خیر و شراُنْظُرْ اِلی' اَهْلِ الرَّدی، کَمْ عایِنُوا نَورَ الْهُدی'لَمْ تُرْتَفَعْ اَسْتارُهُمْ مِنْ بَعْدِ ما اَنْشَقَّ الْقَمَر*هلاک شدگان را بنگر که چند نورهدایت را دیدند، اما بعد از شکافتن ماه هم پرده غفلت آنان رفع نشد.ای پاسبان بر در نشین، در مجلس ما ره مدهجز عاشقی آتش دلی کاید از او بوی جگریا رَبَّنَا رَبَّ الْمِنَنْ، اِنْ اَنْتَ لَمْ تَرْحَمْ فَمَن؟مِنْکَ الْهُدی' مِنْکَ الْرَّدی' ما غَیْرُ ذَا اِلَّا غَرَرپروردگارا، ای صاحب احسانها، اگر تو رحم نکنی چه کسی رحم خواهد کرد؟ هدایت از توست، گمراهی از توست، همه چیز جز این غیر فریب نیست.جز عاشقی، عاشق کنی، مستی، لطیفی، روشنینشناسد از مستی خود او سرکُلَه را از کمریا شَوقُ، اَیْنَ الْعَافِیَه، کَیْ اِضْطَفِر بِالقافِیَه؟!عِنْدِی صِفاتٌ صَافِیَه فِی جَنْبِها نُطْقِی کَدَرای شوق، رستگاری کجاست؟ کی بر قافیه چیره خواهم شد، مرا صفات باصفایی است که نطق من در کنار آنها تیره است.گر دست خواهی پا نهد ور پای خواهی سر نهدور بیل خواهی عاریت(۶) بر جای بیل آرد تبراِنْ کَانَ نُطْقِی مُدْرِسی قَد ظَلَّ عِشْقِی مُخْرِسِیوَالْعِشْقُ قِرْنٌ غَالِبٌ فِینَا وَ سُلْطانُ الْظَّفَراگر سخنم پیر کننده و فرساینده من باشد، بی گمان عشق لال کننده من است. عشق همنشین پیروز میان ما و سلطان ظفرمند است.ای خواجه من آغشتهام، بیشرم و بیدل گشتهاماِسپَر(۷) سلامت نیستم، در پیش تیغم چون سپرسِرٌّ کَتِیمٌ لَفْظُهُ، سَیْفٌ حَسِیمٌ لَحْظُهُشَمْسُ الْضُحَی لا تَخْتَفِی اِلّا بِسَحّارٍ سَحَرلفظش رازی پنهان و نگاهش شمشیری برّان است آفتاب نیمروز جز به جادوی جادوگران نهان نمی ماند.خواهم یکی گویندهای، مستی، خرابی، زندهایکآتش به خواب اندرزند وین پرده گوید تا سحریَا سَاحِراً اَبْصَارَنا بالَغْتَ فِی اَسْحَارِنافَارْفُقْ بِنا اَوْدَارِنا' اِنّا' حُبِسْنَا فِی السَّفَرای جادو کننده چشمان ما، در سحر ما مبالغه کردی، با ما موافقت یا مدارا کن، ما در سفر زندانی شدیم.اندر تن من گر رگی هشیار یابی بردرشچون شیرگیر او نشد او را در این ره سگ شُمَریَا قَوْمَ مُوسی' اِنَّنا' فِی الْتّیهِ تِهْنَا مِثْلَکُمکَیْفَ اهْتَدَیْتُم فَاخْبِرُوا لا تَکْتُمُوا عَنَّا الْخَبَرای قوم موسی ما نیز چون شما در تیه سرگردان شدیم، چگونه هدایت یافتید، ما را آگاه کنید و خبر را از ما پنهان مکنید.آنها خراب و مست و خوش وینها غلام پنج و ششآنها جدا وینها جدا، آنها دگر وینها دگراِنْ عَوَّقُوا تَرْحَالَنا فَالْمَنُّ وَ السَّلْوَی لَنا'اَصْلَحْتَ رَبِّی بَالَنا' طَابَ السَّفَر طَابَ الْحَضَراگر کوچ ما را به تعویق انداختند، پس منّ و سَلوی از آن ماست، پروردگارا تو حال ما را نیکو کردی که سفر و حضر برای ما نیکو شد.گفتن همه جنگ آورد، در بوی و در رنگ آوردچون رافضی(۸) جنگ افکند هر دم علی را با عمراُسْکُتْ وَ لَا تُکْثِر اَخِی اِنْ طُلْتَ تُکْثِرْ تَرْتَخِیاَلْحَیْلُ فِی رِیح ِالْهَوی' فَاحْفَظْهُ "کَلّا لا وَزَر"**ای برادر خاموش باش، زیاده حرف مزن، اگر طول دهی و پرحرفی کنی، سست می شوی. قدرت در هوای عشق است، نگه دارش، هرگز پناهگاهی نیست.خامش کن و کوتاه کن، نظاره آن ماه کنآن مه که چون بر ماه زد از نورش "اِنْشَقَّ الْقَمَر" اِنَّ الْهَوی' قَدْ غَرَّنا' مِنْ بَعْدِ مَا قَدْ سَرَّنافَاکْشِفْ بِلُطْفٍ ضُرَّنا' قَالَ النَّبِیُّ: " لا ضَرَر"***عشق پس از آنکه ما را شادمان کرد، فریب داد، با لطف ضرر ما را رفع کن، پیامبر گفت که ضرر زدن (در اسلام) نیست.ای میر مه، روپوش کن، ای جان عاشق، جوش کنما را چو خود بیهوش کن، بیهوش خوش در ما نگرقَالُوا: « نُدَبِّرْ شَأنَکُمْ، نَفْتَحْ لَکُمْ آذانَکُمنَرْفَعْ لَکُم اَرْکانَکُمْ اَنْتُمْ مَصابِیحُ الْبَشَر»گفتند که در کار شما می اندیشیم (تامل می کنیم) گوشهایتان را باز می کنیم، پایه هایتان را بلند می کنیم، شما چراغهای بشری هستید.ز اندازه بیرون خوردهام، کاندازه را گم کردهامشُدُّوا یَدِی شُدُّوا فَمِی هَذا دَواءُ مَنْ سَکَر(دستم را ببندید، دهانم را محکم کنید که این علاج مست است.)هاکُمْ مَعاریجَ الْلِّقا فِیهَا تَداریِجُ الْبَقَااَنْعِمْ بِهِ مِنْ مُسْتَقَی اَکْرِمْ بِهِ مِنْ مُسْتَقَراین نردبانهای دیدار است که پله های جاودانگی در آن است، از سرچشمه نعمت بخش آن و آن جایگاه اکرام کن.هین، نیش ما را نوش کن، افغان(۹) ما را گوش کنما را چو خود بیهوش کن، بیهوش سوی ما نگراَلْعَیْشُ حَقّاً عَیْشُکُمْ وَ الْمَوْتُ حَقّاً مَوْتُکُموَ الدّینُ وَ الدُّنیا لَکُم هَذا جَزاءُ مَنْ شَکَردر واقع زندگی، زندگی شما و مرگ، مرگ شماست، دین و دنیا آن شماست، این پاداش کسی است که شاکر باشد.* قرآن کریم، سوره قمر (۵۴)، آیه ۱Quran, Sooreh Ghamar (54), Line # 1ِاقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُترجمه فارسیFarsi Translationرستاخیز نزدیک شد و ماه بشکافت.ترجمه انگلیسیEnglish TraslationThe Hour (of Judgment) is nigh, and the moon is cleft asunder.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 167, Divan e Shamsکی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو راای مسیح از پی پرسیدن رنجور بیادست خود بر سر رنجور بنه که چونیاز گناهش بمیندیش و به کین دست مخا(۱۰)آنک خورشید بلا بر سر او تیغ زدستگستران بر سر او سایه احسان و رضا** قرآن کریم، سوره قيامة (۷۵)، آیه ۱۰-۱۲Quran, Sooreh Ghiyamat (75), Line # 10-12يَقُولُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ كَلَّا لَا وَزَرَ.إِلَىٰ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ.ترجمه فارسیFarsi Translationدر آن روز انسان گوید: کجا مفرّ و پناهی خواهد بود؟هرگز مفرّ و پناهگاهی نیست.آن روز جز درگاه خدا پناهگاهی نیست.ترجمه انگلیسیEnglish TranslationThat Day will Man say: "Where is the refuge"?By no means! No place of safety!Before thy Lord (alone), that Day will be the place of rest.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 2, Line # 591هیچ کنجی بی دد و بی دام نیستجز بخلوتگاه حق آرام نیستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 5, Line # 3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۱) و سَنی(۱۲)خویش را بدخُو و خالی میکنیمتصل چون شد دلت با آن عَدَن(۱۳)هین بگو مَهراس(۱۴) از خالی شدنامر قُل(۱۵) زین آمدش کای راستینکم نخواهد شد بگو دریاست ایناَنْصِتوا(۱۶) یعنی که آبت را به لاغ(۱۷)هین تلف کم کن که لبخشک ست باغ***حدیثلا ضَرَر ولا ضِرارَ فی الاسلامضرر زدن (در اسلام) نیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 1, Line #691نکتهها چون تیغ پولادست تیزگر نداری تو سپر وا پس گریزپیش این الماس بی اِسپَر میاکز بریدن تیغ را نبود حیامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1760, Divan e Shamsبه خدایی که در ازل بودهستحی(۱۸) و دانا و قادر و قیوم(۱۹)نور او شمعهای عشق فروختتا بشد صد هزار سر معلوم(۱) تُرُش رو: عبوس، بداخم، بدخو، دردمند،غصه دار(۲) زمهریر: سرمای سخت، زمستان(۳) بُلبُله: صُراحی، نوعی ظرف لولهدار شراب که هنگام ریختن می صدایی از آن خارج میشد(۴) عفریت: دیو، در اینجا به معنی انسان دردمند(۵) مَهِل: مگذار، هلیدن به معنی گذاشتن، رها کردن(۶) عاریت: قرضی، آنچه به شرط برگرداندن گرفته یا داده میشود(۷) اِسپَر: سپر(۸) رافضی: من ذهنی، کسی که به جای هوشیاری حضور، گفتگوهای ذهنش را اصل می داند و از آن راهنمایی می گیرد. کسی که عقل من ذهنی اش را به جای خرد زندگی گرفته و بر اساس تفاوت های سطحی جنگ و ستیز راه می اندازد. کسی که عمق زندگی و بی نهایت خدا را تجربه نکرده و آرامش ندارد و با چسبیدن به باورهای ذهنی و سطحی، از طریق ستیزه و جنگ می خواهد به آرامش برسد.(۹) افغان: فغان، ناله، زاری(۱۰) دست مخا: دست خاییدن به معنی دست گزیدن ، به دندان گرفتن دست به علامت حسرت و پشیمانی، اظهار پشیمانی کردن(۱۱) حَبْر: دانشمند، دانا(۱۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۱۳) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت(۱۴) مَهراس: نترس، فعل نهی از مصدر هراسیدن(۱۵) قُل: بگو(۱۶) اَنْصِتوا: خاموش باشید(۱۷) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است(۱۸) حی: زنده(۱۹) قیوم: قائمبهذات، پاینده
view more