برنامه صوتی شماره ۶۰۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۴ آوریل ۲۰۱۶ ـ ۱۷ فروردین PDF، تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 682, Divan e Shamsیکی لحظه از او دوری نبایدکز آن دوری خرابیها فزایدتو میگویی که بازآیم چه باشد؟!تو بازآیی اگر دل در گشایدبسی این کار را آسان گرفتندبسی دشوارها آسان نمایدچرا آسان نماید کار دشوار؟که تقدیر از کمین عقلت ربایدبه هر حالی که باشی پیش او باشکه از نزدیک بودن مهر زایداگر تو پاک و ناپاکی بمگریزکه پاکیها ز نزدیکی فزایدچنانک تن بساید بر تن یاربه دیدن جان او بر جان بسایدچو پا واپس کشد یک روز از دوستخطر باشد که عمری دست خاید(۱)جدایی را چرا میآزمایی؟!کسی مر زهر را چون آزماید؟گیاهی باش سبز از آب شوقشمیندیش از خری کو ژاژ خاید(۲)سرک بر آستان نه همچو مِسمار(۳)که گردون این چنین سر را نسایدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۳۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book # 3, Line # 1835قصهٔ خواندن شیخ ضَریر مصحف را در رو و بینا شدن وقت قرائتدید در ایام آن شیخ فقیرمُصْحَفی(۴) در خانهٔ پیری ضَریر(۵)پیش او مهمان شد او وقت تَموز(۶)هر دو زاهد جمع گشته چند روزگفت: اینجا ای عجب مُصْحَف چراست؟چونکه نابیناست این درویش راستاندرین اندیشه تشویشش فزودکه: جز او را نیست اینجا باش و بوداوست تنها، مُصْحَفی آویختهمن نیم گُستاخ یا آمیختهتا بپرسم، نه، خمش صبری کنمتا به صبری بر مرادی برزنمصبر کرد و بود چندی در حَرَج(۷)کشف شد، کالصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج(۸)مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book # 3, Line # 1842صبرکردن لقمان چون دید که داود حلقهها میساخت از سؤال کردن، با این نیت که صبر از سؤال موجب فرج باشدرفت لقمان سوی داود صفادید کو میکرد ز آهن حلقههاجمله را با هم دگر در میفگندز آهن پولاد، آن شاه بلندصنعت زَرّاد(۹) او کم دیده بوددرعجب میماند، وسواسش فزودکین چه شاید بود؟ وا پرسم ازوکه: چه میسازی ز حلقه تو به تو؟باز با خود گفت: صبر اولیتر استصبر تا مقصود زوتر رهبر استچون نپرسی، زودتر کشفت شودمرغ صبر از جمله پرانتر بودور بپرسی دیرتر حاصل شودسهل از بی صبریت مشکل شودچونکه لقمان تن بزد(۱۰)، هم در زمانشد تمام از صنعت داود آنپس زره سازید و در پوشید اوپیش لقمان کریم صبرخوگفت: این نیکو لباس است ای فتیدر مَصاف(۱۱) و جنگ، دفع زخم راگفت لقمان: صبر هم نیکو دمی ست(۱۲)که پناه و دافع هر جا غمی ستصبر را با حق قرین کرد ای فلانآخِر وَالعَصر را آگه بخوان*(ای فلانی، حق تعالی، صبر را مقارن با حق کرده است. پس لازم است که بخش پایانی سوره والعصر را آگاهانه بخوانی.)صد هزاران کیمیا، حق آفریدکیمیایی همچو صبر، آدم ندید* قرآن کریم، سوره العصر (۱۰۳) Quran, Sooreh Al-asr (#103)وَالْعَصْرِ (۱)إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ (۲)إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ. (۳) ترجمه فارسی Farsi Translationسوگند به عصر. (۱)كه آدمى در زیانکاری است. (۲) مگر آنها كه ايمان آوردند و كارهاى نیک كردند و يكديگر را به حق و صبر سفارش كردند. (۳)ترجمه انگلیسیEnglish TranslationBy (the Token of) Time (through the ages) (1)Verily Man is in loss (2)Except such as have Faith, and do righteous deeds,and (join together) in the mutual teaching of Truth,and of Patience and Constancy. (3)مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۵۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book # 3, Line # 1855بقیهٔ حکایت نابینا و مُصْحَفمرد مهمان صبرکرد و ناگهانکشف گشتش حال مشکل در زماننیمشب آواز قرآن را شنیدجست از خواب، آن عجایب را بدیدکه ز مُصْحَف کور میخواندی درستگشت بیصبر و، ازو آن حال جستگفت: آیا ای عجب با چشم کورچون همیخوانی، همیبینی سطور؟آنچه میخوانی، بر آن افتادهایدست را بر حرف آن بنهادهایاِصبَعَت(۱۳) در سیر، پیدا میکندکه نظر بر حرف داری مُستَنَد(۱۴)گفت: ای گشته ز جهل تن جدااین عجب میداری از صُنع خدا؟من ز حق در خواستم کای مُستَعان(۱۵)بر قرائت من حریصم همچو جاننیستم حافظ، مرا نوری بدهدر دو دیده وقت خواندن، بیگره(۱۶)باز ده دو دیدهام را آن زمانکه بگیرم مُصْحَف و خوانم عیانآمد از حضرت ندا کای مرد کار(۱۷)ای به هر رنجی به ما امیدوارحسن ظَنّ است و، امیدی خوش تو راکه تو را گوید بهر دم برتر آهر زمان که قصد خواندن باشدتیا ز مصحف ها قرائت بایدتمن در آن دم وادَهَم چشم تو راتا فرو خوانی، مُعَظَّم جوهراهمچنان کرد و هر آنگاهی که منوا گشایم مُصْحَف اندر خواندنآن خبیری که نشد غافل ز کارآن گرامی پادشاه و، کردگارباز بخشد بینشم آن شاه فرددر زمان، همچون چراغ شبنوردزین سبب، نبود ولی را اعتراضهرچه بستاند، فرستد اِعتیاض(۱۸)گر بسوزد باغت، انگورت دهددر میان ماتمی، سورت(۱۹) دهدآن شل بیدست را دستی دهدکان غم ها را دل مستی دهدلا نُسَلِّم(۲۰) و اعتراض، از ما برفتچون عوض میآید از مفقود، زَفت(۲۱)چونکه بی آتش مرا گرمی رسدراضیم گر آتشش ما را کشدبی چراغی چون دهد او روشنیگر چراغت شد، چه افغان میکنی؟(۱) دست خاییدن: دست گزیدن، به دندان گرفتن دست به علامت حسرت و پشیمانی(۲) ژاژ خایی: بیهودهگویی، یاوهسرایی(۳) مِسمار: میخ(۴) مُصحَف: قرآن(۵) ضَریر: نابینا(۶) تَموز: تابستان(۷) حَرَج: تنگی و فشار، مشقّت(۸) الصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج: صبر کلید گشایش است.(۹) زَرّاد: زره ساز، زره گر، آن که زره می سازد.(۱۰) تن زدن: خاموش بودن و خاموش شدن(۱۱) مَصاف: جمع مَصَف به معنی جای صف کشیدن، آوردگاه(۱۲) نیکو دم: دم و نفس خوب و خوش(۱۳) اِصبَع: انگشت، جمع آن: اَصابِع(۱۴) مُستَنَد: تکیه داده شده(۱۵) مُستَعان: یاری خواسته شده، یعنی کسی که از او استعانت کنند و یاری خواهند.(۱۶) بیگره: بدون اشکال(۱۷) مرد کار: آن که کارها را به وجه احسن انجام دهد، ماهر، استاد، لایق، مرد کار الهی(۱۸) اِعتیاض: عوض گرفتن(۱۹) سور: جشن، عروسی، ضیافت(۲۰) لا نُسَلِّم: تسلیم نمی شویم(۲۱) زَفت: ستبر، عظیم
view more