برنامه صوتی شماره ۵۷۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۴ تاریخ اجرا: ۵ اکتبر ۲۰۱۵ ـ ۱۴ مهر PDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۲میرسد یوسف مصری، همه اقرار دهیدمیخرامد چو دو صد تنگ شکر، بار دهیدجان بدان عشق سپارید و همه روح شویدوز پی صدقه از آن رنگ به گلزار دهید جمع رندان و حریفان همه یک رنگ شدیمگرویها بستانید و به بازار دهیدتا که از کفر و ز ایمان بنماند اثریاین قدح را ز می شرع به کفار دهیداول این سوختگان را به قدح دریابیدو آخرالامر بدان خواجه هشیار دهیددر کمینست خرد، مینگرد از چپ و راستقدح زفت(۱) بدان پیرک طرار(۲) دهیدهر کی جنس است بر این آتش عشاق نهیدهر چه نقدست به سرفتنه اسرار دهیدکار و بار از سر مستی و خرابی ببریدخویش را زود، به یک بار، بدین کار دهیدآتش عشق و جنون چون بزند بر ناموسسر و دستار به یک ریشه دستار دهیدجانها را بگذارید و در آن حلقه رویدجامهها را بفروشید و به خمار دهیدمی فروشیست سیه کار و همه عور(۳) شدیمپیرهن نیست کسی را مگر ایزار(۴) دهیدحاش لله که به تن جامه طمع کرده بودآن بهانهست دل پاک به دلدار دهیدطالب جان صفا جامه چرا میخواهد؟!و آنک بردهست تن و جامه، به ایثار دهیدعنکبوتیست ز شهوت که تو را پرده کشدجامه و تن زر و سر جمله به یک بار دهیدتا ببینید پس پرده یکی خورشیدی
شمس تبریز، کز او دیده به دیدار دهیدمولوی، مثنوی، دفترششم، بیت ۴۴۰۳در درون یک ذرّه نور عارفیبِه بُوَد از صد مُعرِّف ای صفی(۵)گوش را رهن مُعرِّف داشتنآیت محجوبی است و حَزر(۶) و ظنآنکه او را چشم دل شد دیدباندید خواهد چشم او عَینُ الْعِیانبا تواتُر(۷) نیست قانع جان او
بل ز چشم دل رسد ایقان(۸) اومولوی، مثنوی، دفترششم، بیت ۴۸۳۸مادران را دأب(۹) من آموختمچون بود لطفی که من افروختم؟صد عنایت کردم و صد رابطهتا ببیند لطف من بیواسطهتا نباشد از سبب در کشمکشتا بود هر استعانت(۱۰) از مَنَشورنه، تا خود هیچ عذری نبودششَکوَتی(۱۱) نبود ز هر یار بدشاین حِضانَت(۱۲) دید با صد رابطهکه بپروردم ورا بیواسطهشکر او آن بود ای بندهٔ جلیل
که شد او نمرود و سوزندهٔ خلیلمولوی، مثنوی، دفترششم، بیت ۴۸۸۶عارفان از دو جهان کاهلترندزانکه بی شُدْیار(۱۳) خرمن میبرندکاهلی(۱۴) را کردهاند ایشان سند(۱۵)کار ایشان را چو یزدان میکندکار یزدان را نمیبینند عاممینیاسایند از کد(۱۶) صبح و شامهین ز حد کاهلی گویید بازتا بدانم حد آن از کشف رازبیگمان که هر زبان پردهٔ دل استچون بجنبد پرده سرها واصل استپردهٔ کوچک چو یک شرحه کبابمیبپوشد صورت صد آفتابگر بیان نطق کاذب نیز هستلیک بوی از صدق و کذبش مخبر(۱۷) استآن نسیمی که بیاید از چمنهست پیدا از سَموم گُولْخَن(۱۸)بوی صدق و بوی کذب گولگیر(۱۹)هست پیدا در نفس چون مشک و سیرگر ندانی یار را از ده دِله(۲۰)از مشام فاسد خود کن گلهبانگ حیزان و شجاعان دلیرهست پیدا چون فن روباه و شیریا زبان همچون سر دیگ(۲۱) است راستچون بجنبد تو بدانی چه اباست(۲۲)از بخار آن بداند تیزهش(۲۳)
دیگ شیرینی ز سکباج(۲۴) تُرُش(۱) زفت: درشت، فربه(۲) طرار: دزد، جیببر(۳) عور: لخت، برهنه (۴) ایزار: شلوار، زیرجامه(۵) صفی: گزیده مرد(۶) حَزر: تخمین زدن، حدس زدن(۷) تواتُر: پی در پی، خبر متواتر خبری است که از طرق مختلف روایت شده باشد به نحوی که امکان جعل و کذب در ان راه نداشته باشد.(۸) ایقان: یقین(۹) دأب: روش، طریقه، راه و رسم(۱۰) استعانت: یاری خواستن، کمک خواستن.(۱۱) شَکوَت: شکایت(۱۲) حِضانَت: نگاهداری کودک به شیوه مادران و دایگان مهربان.(۱۳) شُدْیار: شخم زدن شیار کردن زمین و آماده ساختن آن برای زراعت.(۱۴) کاهلی: تنبلی(۱۵) سند: تکیه گاه(۱۶) کَد: رنج و سختی (۱۷) مُخبِر: گزارش دهنده، خبر دهنده(۱۸) گُولْخَن: تون حمام، آتشخانه حمام های قدیمی کهسوختش از مدفوع و سرگین تامین می شد.(۱۹) گولگیر: ابله شناس، گیرنده آدمیان احمق و کودن.(۲۰) ده دِله: آدم متلوّن و دو رو، آدم چند چهره(۲۱) سر دیگ: سرپوشی که روی دیگ می گذارند.(۲۲) اَبا: آش، در اینجا مراد مطلق طعام است.(۲۳) تیزهش: آدم هوشیار
(۲۴) سَکباج: آش سرکه، آشی که در آن سرکه بریزند.
view more