برنامه صوتی شماره ۵۶۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۴ تاریخ اجرا: ۱۳ جولای ۲۰۱۵ ـ ۲۳ تیر PDF ،تمامی اشعار این برنامه مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۵۹روی او فتوی دهد کز کعبه بر بتخانه زنزلف او دعوی کند کاینک رسن بازی، رسنعقل گوید: « گوهرم، گوهر شکستن شرط نیست »عشق گوید: « سنگ ما بستان و بر گوهر بزن »سنگ ما گوهر شکست و حیف هم بر سنگ ماستحیف هم بر روح باشد گر شدش قربان بدناین نه بس دل را که دلبر دست در خونش کند؟!این نه بس بت را که باشد چون خلیلش بت شکن؟!هر که را جست او به رحمت وارهید از جست و جوهر که را گفت: « آن مایی » وارهید از ما و منآن لبی کانگشت خود لیسید روزی زان عسلوصف آن لب را چه گویم؟! کان نگنجد در دهنهر که صحرایی بود ایمن بود از زلزلههر که دریایی بود کی غم خورد از جامه کن؟!کی سلیمان را زیان شد گر شد او ماهی فروش؟!اهرمن گر ملک بستد اهرمن بد، اهرمنگر بشد انگشتری انگشت او انگشتریستپرده بود انگشتری کای چشم بد بر وی مزنچشم بد خود را خورد، خود ماه ما زان فارغستشمع کی بدنام شد گر نور او بستد لگنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۹۸گهی از زلف خود داده به مؤمن نقش حَبْلِ اللهز پیچ جعد خود داده به ترسایان چلیپایی(۱)تو حسن خود اگر دیدی که افزونتر ز خورشیدیچه پژمردی، چه پوسیدی، درین زندان غبرایی(۲)؟!چرا تازه نمیباشی، ز الطاف ربیع(۳) دل؟!چرا چون گل نمیخندی؟! چرا عنبر نمیسایی؟!مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۷۷هلا ای یوسف خوبان، به مصر آز قعر چه به حَبْلِ الله رستیبگیر ای چرخ پیر چنبری پشترسن را سخت، کز چنبر بجستیمنم لولی(۴) و سُرنا خوش نوازمبده شکر، نیم را چون شکستیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۰چشم چون نرگس فروبندی که چی؟هین عصاام کش که کورم ای اچی(۵)؟وان عصاکش که گزیدی در سفرخود ببینی باشد از تو کورتردست کورانه بِحَبْلِ الله زنجز بر امر و نهی یزدانی مَتنچیست حَبْلُالله؟ رها کردن هواکین هوا شد صَرصَری(۶) مر عاد راخلق در زندان نشسته از هواستمرغ را پرها ببسته از هواستماهی اندر تابهٔ گرم از هواسترفته از مستوریان(۷) شرم از هواستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۶۹هین مگو فردا که فرداها گذشتتا بکلی نگذرد ایام کشتپند من بشنو که تن بند قوی استکهنه بیرون کن گرت میل نوی استلب ببند و کف پر زر برگُشابُخل تن بگذار و پیش آور سَخا(۸)ترک شهوتها و لذتها، سَخاستهر که در شهوت فرو شد برنخاستاین سخا شاخی است از سرو بهشتوای او کز کف چنین شاخی بهشتعُرْوَةُ الْوُثقى(۹) ست این ترک هوابرکَشَد این شاخ جان را بر سَماتا بَرَد شاخ سَخا ای خوبکیشمر ترا بالاکشان تا اصل خویشیوسف حُسنی و این عالم چو چاهوین رَسَن صبرست بر امر الهیوسفا آمد رَسَن در زَن دو دستاز رسن غافل مشو بیگه شده ستحمد لله کین رسن آویختندفضل و رحمت را بهم آمیختندتا ببینی عالم جان جدیدعالم بس آشکار ناپدیداین جهان نیست چون هستان شدهوان جهان هست بس پنهان شدهخاک بر باد است و بازی میکندکژنمایی پردهسازی میکنداینکه بر کار است بیکار است و پوستوانک پنهان است مغز و اصل اوستخاک همچون آلتی در دست بادباد را دان عالی و عالینژادچشم خاکی را به خاک افتد نظربادبین چشمی بود نوعی دگرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۴۵صبر کردن جان تَسْبیحات توستصبر کن، کآن است تَسْبیح دُرُستهیچ تَسْبیحی ندارد آن دَرَج(۱۰)صبر کن، اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَجصبر چون پول صِراط، آن سو بهشتهست با هر خوب یک لالای(۱۱) زشتتا ز لالا میگریزی، وَصل نیستزانک لالا را ز شاهد فَصل نیستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۳۵دادن شاه گوهر را میان دیوان و مجمع به دست وزیر کی این چند ارزد و مبالغه کردن وزیر در قیمت او فرمودن شاه او را کی اکنون این را بشکن و گفت وزیر کی این را چون بشکنم الی آخر القصهشاه روزی جانب دیوان شتافتجمله ارکان(۱۲) را در آن دیوان بیافتگوهری بیرون کشید او مُسْتَنیر(۱۳)پس نهادش زود در کفِّ وزیرگفت: چونست و چه ارزد این گهر؟گفت: به ارزد ز صد خروار زرگفت: بشکن، گفت: چونش بشکنم؟نیکخواه مخزن و مالت منمچون روا دارم که مثل این گهرکه نیاید در بها گردد هَدَر؟گفت شاباش(۱۴) و بدادش خِلْعتیگوهر از وی بِسْتد آن شاه و فتیکرد ایثار وزیر آن شاه جُودهر لباس و حُلّه(۱۵) کو پوشیده بودساعتیشان کرد مشغول سَخُناز قضیه تازه و راز کَهُنبعد از آن دادش به دست حاجبیکه چه ارزد این به پیش طالبی؟گفت: ارزد این به نیمهٔ مملکتکش نگهدارا خدا از مَهْلِکتگفت: بشکن، گفت: ای خورشیدتیغبس دریغست این شکستن را، دریغقیمتش بگذار بین تاب و لمع(۱۶)که شده ست این نور روز او را تبعدست کی جنبد مرا در کسر(۱۷) او؟که خزینهٔ شاه را باشم عدوشاه خِلعت داد ادرارش(۱۸) فزودپس دهان در مدح عقل او گشودبعد یک ساعت به دست میرداد(۱۹)دُرّ را آن امتحانْ کُن(۲۰) باز داداو همین گفت و همه میران همینهر یکی را خِلعتی داد او ثَمین(۲۱)جامگی(۲۲) هاشان همیافزود شاهآن خسیسان را بِبُرد از ره به چاهاین چنین گفتند پَنْجَه شصت امیرجمله یک یک هم به تقلید وزیرگرچه تقليدست استون جهانهست رسوا هر مقلِّد ز امتحانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۴رسیدن گوهر از دست به دست آخر دور به ایاز و کیاست ایاز و مقلد ناشدن ایشان را و مغرور ناشدن او به گال(۲۳) و مال دادن شاه و خلعتها و جامگیها افزون کردن و مدح عقل مخطئان کردن که نشاید مقلد را مسلمان داشتن، مسلمان باشد اما نادر باشد . . .ای ایاز اکنون نگویی کین گُهَرچند میارزد بدین تاب و هنرگفت: افزون زانچه تانم گفت منگفت: اکنون زود خردش در شکنسنگها در آستین بودش شتابخرد کردش پیش او بود آن صوابز اتفاق طالع با دولتشدست داد آن لحظه نادر حکمتشیا به خواب این دیده بود آن پر صفاکرده بود اندر بغل دو سنگ راهمچو یوسف که درون قعر چاهکشف شد پایان کارش از الههر که را فتح و ظفر پیغام دادپیش او یک شد مراد و بیمرادهر که پایندان وی شد وصل یاراو چه ترسد از شکست و کارزار؟چون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوت اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۲۴)گر برد اسپش هر آنکه اسپجوستاسپ رو گو، نه که پیش آهنگ اوست؟مرد را با اسپ کی خویشی بُوَد؟عشق اسپش از پی پیشی بُوَد؟بهر صورتها مکش چندین زَحیر(۲۵)بیصُداع(۲۶) صورتی معنی بگیرهست زاهد را غم پایان کارتا چه باشد حال او روز شمار؟عارفان ز آغاز گشته هوشمنداز غم و احوال آخر فارغاندبود عارف را همین خوف و رجا(۲۷)سابقهدانیش خورد آن هر دو رادید کو سابق زراعت کرد ماشاو همیداند چه خواهد بود چاش(۲۸)عارف است و باز رست از خوف و بیمهای هو را کرد تیغ حق دو نیمبود او را بیم و اومید از خداخوف فانی شد عیان گشت آن رجاچون شکست او گوهر خاص آن زمانزان امیران خاست صد بانگ و فغانکین چه بیباکی است؟ والله کافرستهر که این پر نور گوهر را شکستوآن جماعت جمله از جهل و عَما(۲۹)درشکسته دُرّ امر شاه راقیمتی گوهر نتیجهٔ مهر و وُد(۳۰)بر چنان خاطر چرا پوشیده شد؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۵ تشنیع زدن امرا بر ایاز کی چرا شکستش؟ و جواب دادن ایاز ایشان راگفت ایاز: ای مهتران نامورامر شه بهتر به قیمت یا گهرامر سلطان بِه بُوَد پیش شمایا که این نیکو گُهَر؟ بهر خداای نظرتان بر گهر بر شاه نهقبلهتان غول ست و جادهٔ راه نهمن ز شه بر مینگردانم نظرمن چو مُشرک روی نآرم با حَجَربیگُهَر جانی که رنگین سنگ رابرگُزیند پس نهد شاه مراپشت سوی لُعبت(۳۱) گلرنگ کنعقل در رنگ آورنده دَنگ(۳۲) کُناندرآ در جو سبو بر سنگ زنآتش اندر بو و اندر رنگ زنگرنهای در راه دین از رهزنانرنگ و بو مَپْرَست مانند زنانسر فرود انداختند آن مهترانعذرجویان گشته زان نسیان به جاناز دل هر یک دو صد آه آن زمانهمچو دودی میشدی تا آسمانکرد اشارت شَه به جَلاد کَهُنکه ز صدرم این خَسان(۳۳) را دور کُناین خَسان چه لایق صدر مناند؟کز پی سنگ امر ما را بشکنندامر ما پیش چنین اهل فَسادبهر رنگین سنگ شد خوار و کَسادمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹ای مرغ آسمانی، آمد گه پریدنوی آهوی معانی، آمد گه چریدنای عاشق جریده(۳۴)، بر عاشقان گزیدهبگذر ز آفریده، بنگر در آفریدنمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۳خفته از احوال دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تقلیب(۳۵) رب(۱) چلیپا: صلیب(۲) غبرا: غبارآلود، کنایه از زمین(۳) ربیع: بهار(۴) لولی: کولی(۵) اچی: برادر(۶) صرصر: تند باد(۷) مستور: پاک دامن(۸) سخا: بخشش، کرم و جوانمردی(۹) عُرْوَةُ الْوُثقى: دستگیره محکم و استوار(۱۰) دَرَج: درجه(۱۱) لالا: لله، غلام و بنده (۱۲) ارکان: افراد مهم، بزرگان(۱۳) مُستَنیر: نور جوینده، روشن(۱۴) شاباش: آفرین، احسنت(۱۵) حُلّه: جامه، لباس نو(۱۶) لمع: درخشندگی(۱۷) کسر: شکستن(۱۸) ادرار: مستمری، مقرری(۱۹) میرداد: مخفف امیرداد به معنی رئیس عدلیه(۲۰) امتحانْ کُن: امتحان کننده(۲۱) ثَمین: گرانبها، قیمتی(۲۲) جامگی: مستمری(۲۳) گال: فریب(۲۴) تُرَّهات: جمع تُرَّهه به معنی سخن یاوه و بی ارزش(۲۵) زحیر: ناله ای که از خستگی و آزردگی برآید(۲۶) صُداع: سردرد(۲۷) خوف و رجا: بیم و امید (۲۸) چاش: محصول(۲۹) عَما: کوری(۳۰) وُد: دوستی(۳۱) لُعبت: بازیچه، اسباب بازی(۳۲) دَنگ: احمق(۳۳) خسان: فرومایگان(۳۴) جریده: تنها(۳۵) تقلیب: برگردانیدن
view more