برنامه صوتی شماره ۵۶۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۲۹ جون ۲۰۱۵ ـ ۹ تیر ۱۳۹۴PDF ،تمامی اشعار این برنامه مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۹صنما خرگه توم، که بسازی و برکنیقلمیام به دست تو، که تراشی و بشکنیمنم آن شقه(۱) علم که گهم سرنگون کنیو گهی بر فراز کوه برآری و برزنیمنم آن ذره هوا، که درین نور روزنمسوی روزن از آن روم، که تو بالای روزنیهله ذره مگو مرا، دو جهان گیر خود مرادو جهان بیتو آفتاب، کجا یافت روشنی؟همگی پوستم هله، تو مرا مغز نغز(۲) گیرهمه خشکاند مغزها، چو نبخشی تو روغنیاگرم شاه و بی توم، چه دروغست ما و من!و گرم خاک و با توم، چه لطیفست آن منی!به تو نالم تو گوییم که: «تو را دور کردهامکه ببینم درین هوا که تو ذره چه میکنی؟»به یکی ذره آفتاب، کجا مشورت کندتو بکش هم تو زنده کن، بکن ای دوست کردنیتو چه می دادهای به دل، که چپ و راست میفتدو گهی نی چپ و نه راست و نه ترس و نه ایمنیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۳خفته از احوال دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تقلیب(۳) ربآنکه او پنجه نبیند در رقمفعل پندارد به جنبش از قلممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۶بازرهان خلق را از سر و از سرکشیای که درون دلی، چند ز دل درکشی؟!ای دل دل، جان جان، آمد هنگام آنزنده کنی مرده را، جانب محشر کشیپیرهن یوسفی هدیه فرستی به ماتا بدرد آفتاب پیرهن زرکشینیزه کشی، بردری، تو کمر کوه راچونک ز دریای غیب، آیی و لشکر کشیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۹۸جمله خشم از کبر خیزد، از تکبر پاک شوگر نخواهی کبر را رو، بیتکبر خاک شوخشم هرگز برنخیزد جز ز کبر ما و منهر دو را چون نردبان زیر آر و بر افلاک شوهر کجا تو خشم دیدی کبر را در خشم جوگر خوشی با این دو مارت خود برو ضحاک شومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹ای عاشق جریده(۴) بر عاشقان گزیدهبگذر ز آفریده بنگر در آفریدنفردوسی، شاهنامه، جمشیدمر آن پادشا را در اندر سراییکی بوستان بود بس دلگشایگرانمایه شبگیر(۵) برخاستیز بهر پرستش بیاراستی(۶)سر و تن بشستی نهفته به باغپرستنده با او نبردی چراغبر آن رای واژونه دیو نژند(۷)یکی ژرف چاهی به ره بر بکندپس ابلیس بیره(۸) سر ژرف چاهبه خاشاک پوشید و بِسپَرد(۹) راهشب آمد سوی باغ بنهاد رویسر تازیان مهتر نامجویچو آمد به نزدیک آن ژرف چاهیکایک(۱۰) نگون شد سرِ بختِ شاهبه چاه اندر افتاد و بشکست پست(۱۱)شد آن نیکدل مرد یزدانپرستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۹۸گر ز کبر و خشم بیزاری برو کنجی بخسبور ز کبر و خشم دلشادی برو غمناک شوخشم سگساران رها کن، خشم از شیران ببینخشم از شیران چو دیدی سر بنه، شیشاک(۱۲) شولقمه شیرین که از وی خشم انگیزد مخورلقمه از لولاک گیر و بنده لولاک(۱۳) شورو تو قصاب هوا شو کبر و کین را خون بریزچند باشی خفته زیر این دو سگ؟! چالاک شومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۰۲گر ترا عقل ست کردم لطفهاور خری آوردهام خر را عصاآنچنان زین آخُرت بیرون کنمکز عصا گوش و سَرَت پر خون کنماندرین آخُر خران و مردمانمینیابند از جفای تو اماننک عصا آوردهام بهر ادبهر خری را کو نباشد مُستَحَب(۱۴)اژدهایی میشود در قهر توکاژدهایی گشتهای در فعل و خُواژدهای کوهیی تو بیامانلیک بنگر اژدهای آسماناین عصا از دوزخ آمد چاشنیکه هلا بگریز اندر روشنیورنه در مانی تو در دندان منمَخْلَصت نَبْوَد ز دَربَنْدان مناین عصایی بود این دم اژدهاستتا نگویی دوزخ یزدان کجاستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۱۱در بیان آنک شناسای قدرت حق نپرسد که بهشت و دوزخ کجاست.هر کجا خواهد خدا دوزخ کنداوج را بر مرغ دام و فَخ(۱۵) کندهم ز دندانت برآید دردهاتا بگویی: دوزخست و اژدهایا کند آب دهانت را عسلتا بگویی که: بهشتست و حُلَل(۱۶)از بُن دندان برویاند شَکَرتا بدانی قوتِ حُکم قَدَرپس به دندان بیگناهان را مگزفکر کن از ضربت نامُحْتَرَز(۱۷)نیل را بر قِبطیان حق خون کندسِبطیان را از بلا مَحْصُون(۱۸) کندتا بدانی پیش حق تمییز(۱۹) هستدر میان هوشیار راه و مستنیل تمییز از خدا آموخته ستکه گشاد این را و آن را سخت بستلطف او عاقل کند مر نیل راقهر او ابله کند قابیل رادر جمادات از کرم عقل آفریدعقل از عاقل به قهر خود بریددر جماد از لطف عقلی شد پدیدوز نکال(۲۰) از عاقلان دانش رمیدعقل چون باران به امر آنجا بریختعقل این سو خشم حق دید و گریختابر و خورشید و مه و نجم بلندجمله بر ترتیب آیند و روندهر یکی ناید مگر در وقت خویشکه نه پس ماند ز هنگام و نه پیشچون نکردی فهم این را ز انبیا؟دانش آوردند در سنگ و عصاتا جمادات دگر را بی لباسچون عصا و سنگ داری از قیاسطاعت سنگ و عصا ظاهر شودوز جمادات دگر مُخبِر شودکه ز یزدان آگهیم و طایعیم(۲۱)ما همه نی اتفاقی ضایعیم(۲۲)همچو آب نیل دانی وقت غرقکو میان هر دو اُمَّت کرد فرقچون زمین دانیش دانا وقت خَسْف(۲۳)در حق قارون که قهرش کرد و نَسْف(۲۴)چون قمر که امر بشنید و شتافتپس دو نیمه گشت بر چرخ و شکافتچون درخت و سنگ کاندر هر مقاممصطفی را کرده ظاهر السلام(۱) شقه: نیمه چیزی، نیمه شکاف. پارچه ای که بر سر علم ببندند.(۲) نغز: خوب، نیکو، لطیف.(۳) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن. در اینجا به معنی گرداندن قلم در دست نویسنده.(۴) جریده: تنها.(۵) شبگیر: سحرگاه. صبح زود.(۶) آراستن: آماده شدن، مهیا شدن.(۷) واژونه دیو نژند: دیو زبون پست که کارها را خلاف آنچه از او خواهند کند.(۸) بیره: گمراه.(۹) سپردن: طی کردن، پیمودن.(۱۰) یکایک: ناگهان.(۱۱) بشکست پست: سخت خرد شد.(۱۲) شیشاک: گوسفند یکساله.(۱۳) لولاک: اگر تو نبودی، اشاره به حدیث قدسی خطاب به پیغمبر اسلام: «لَولاکَ، لَمّا خَلَقتُ الاَفلاکَ» (= اگر تو نبودی افلاک را خلق نمیکردم). منظور: اگر به خاطر زنده شدن انسان به هشیاری حضور نبود، افلاک را خلق نمی کردم. منظور از خلقت هستی هشیار شدن انسان به نور خداست.(۱۴) مُستَحَب: دوست داشتنی. نیک کردار.(۱۵) فَخ: دام.(۱۶) حُلَل: جمع حُلّه به معنی جامه فاخر. بستر لطیف هشیاری حضور. (۱۷) مُحْتَرَز: اجتناب پذیر. محفوظ شده و حفاظت یافته از چیزی. (۱۸) مَحْصُون: محفوظ.(۱۹) تمییز: فرق گذاشتن.(۲۰) نکال: کیفر سخت.(۲۱) طایع: فرمان بردار.(۲۲) ضایع: بی فایده، تباه.(۲۳) خَسْف: فروبردن کسی یا چیزی در زمین. فرورفتن در زمین.(۲۴) نَسْف: از بیخ برکندن و ویران کردن. کوبیدن.
view more