برنامه صوتی شماره ۵۴۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۲۹ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مرادهرآنکه توبه کند توبهاش قبول مبادهزار شکر و هزاران سپاس یزدان راکه عشق تو به جهان پر و بال بازگشاددر آرزوی صباح جمال تو عمریجهان پیر همیخواند هر سحر اورادبرادری بنمودی، شهنشهی کردیچه داد ماند که آن، حسن و خوبی تو نداد؟!شنیدهایم که یوسف نخفت شب ده سالبرادران را از حق بخواست آن شه زادکه ای خدای، اگر عفوشان کنی کردیوگر نه درفکنم صد فغان در این بنیادمگیر یا رب از ایشان که بس پشیماننداز آن گناه کزیشان به ناگهان افتاددو پای یوسف آماس کرد از شبخیزبه درد آمد چشمش ز گریه و فریادغریو در ملکوت و فرشتگان افتادکه بحر لطف بجوشید و بندها بگشادرسید چارده خلعت که هر چهارده تانپیمبرید و رسولید و سرور عبادچنین بود شب و روز اجتهاد پیران راکه خلق را برهانند از عذاب و فسادکنند کار کسی را تمام و برگذرندکه جز خدای نداند، زهی کریم و جوادچو خضر سوی بحار ایلیاس در خشکیبرای گم شدگان میکنند استمداددهند گنج روان و برند رنج رواندهند خلعت اطلس برون کنند لبادبس است، باقی این را بگویمت فرداشب ار چه ماه بود نیست بیظلام و سوادمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۰آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبدشد رخ من سکه زر تا که به میزان برسمرحمت حق آب بود، جز که به پستی نرودخاکی و مرحوم شوم تا بر رحمان برسمهیچ طبیبی ندهد بیمرضی حب و دوامن همگی درد شوم تا که به درمان برسممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۰ای دریده پوستین یوسفانگر بدرد گرگت آن از خویش دانزانک میبافی همهساله بپوشزانک میکاری همه ساله بنوشفعل توست این غصههای دم به دماین بود معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَمکه نگردد سنت ما از رَشَدنیک را نیکی بود، بد راست بَدکار کن هین که سلیمان زنده استتا تو دیوی تیغ او بُرَّنده است-------------------جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.خشك شد قلم به آنچه بودنی است.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴ز ناسپاسی ما بسته است روزن دلخدای گفت که انسان لِرَبِّهِ لَكَنُودقرآن کریم، سوره (۱۰۰) عادیات، آیه های ۸-۶إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ. وَإِنَّهُ عَلَىٰ ذَٰلِكَ لَشَهِيدٌ. وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ.ترجمه فارسی«همانا آدمی نسبت به پروردگارش بس ناسپاس است. و خود به این ناسپاسی گواه است. و او سخت به مال دلبستگی دارد.»ترجمه انگلیسیTruly man is, to his Lord, ungrateful; And to that (fact) he bears witness (by his deeds); And violent is he in his love of wealth.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نِعَمبی شمع روی تو نتان دیدن مر این دو راه رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۰سپاس و شکر خدا را که بندها بگشادمیان به شکر چو بستیم بند ما بگشاد«اَلَسْت» گفت حق و جانها «بلی» گفتندبرای صدق «بلی» حق ره بلا بگشادقرآن کریم، سوره (۷) اعراف، آیه ۱۷۲. . . وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ . . .ترجمه فارسی. . . و آنان[فرزندان آدم] را بر خودشان گواه گرفت که: مگر من پروردگار شما نيستم؟ [آنها جملگی به زبان فطرت] گفتند: چرا! گواهى میدهیم . . .ترجمه انگلیسی…and made them testify concerning themselves, (saying): "Am I not your Lord (who cherishes and sustains you)?"- They said: "Yea!...اقبال لاهوری، جاویدنامه، خطاب به جاوید، سخنی به نژاد نواین دو حرف لااله گفتار نیستلااله جز تیغ بی زنهار نیستزیستن با سوز او قهاری استلااله ضرب است و ضرب کاری استمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۸از خداوند ولی التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی ادبیاز خدا جوییم توفیق ادببیادب محروم گشت از لطف رببیادب تنها نه خود را داشت بدبلک آتش در همه آفاق زدمایده از آسمان در میرسیدبیصُداع و بیفروخت و بیخریددرمیان قوم موسی چند کسبیادب گفتند: کو سیر و عدس؟منقطع شد خوان و نان از آسمانماند رنج زرع و بیل و داسمانباز عیسی چون شفاعت کرد حقخوان فرستاد و غنیمت بر طبقباز گستاخان ادب بگذاشتندچون گدایان زَلّهها برداشتندلابه کرده عیسی ایشان را که ایندایمست و کم نگردد از زمینبدگمانی کردن و حرصآوریکفر باشد پیش خوان مهتریزان گدارویان نادیده ز آزآن در رحمت بریشان شد فرازابر بر ناید پی منع زکاتوز زنا افتد وبا اندر جهاتهر چه بر تو آید از ظُلمات و غمآن ز بیباکی و گستاخیست همهر که بیباکی کند در راه دوسترهزن مردان شد و نامرد اوستاز ادب پرنور گشتهست این فلکوز ادب معصوم و پاک آمد مَلَکبُد ز گستاخی کُسوف آفتابشد عزازیلی ز جُرأت رَدِّ بابمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵شکر نعمت خوشتر از نعمت بُوَدشکرباره، کی سوی نعمت رود؟شکر جانِ نعمت و نعمت چو پوستز آنکه شکر آرد تو را تا کوی دوستنعمت آرد غفلت و شُکر اِنتِباهصید نعمت کن بدامِ شُکر شاهنعمت شکرت کند پرچشم و میرتا کنی صد نعمت ایثار فقیرسیر نوشی از طعام و نُقل حقتا رود از تو شکمخواری و دَقمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۵گوش حس تو به حرف ار در خور استدان که گوش غیبگیر تو کر استمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۹گفت حق: نه، بَل که لا اَنساب شدزهد و تقوی فضل را مِحراب شدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۷باد عُمرت در جهان همچون خَضِرجانفزا و دستگیر و مُستَمِرچون خَضِر و الیاس مانی در جهانتا زمین گردد ز لطفت آسمان
view more