برنامه صوتی شماره ۵۴۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۹۸شب محنت که بد طبیب و تو افکار یاد کنکه ز پای دلت بکند چنان خار یاد کنچو فتادی به چاه و گو که ببخشید جان نو؟به سوی او بیا، مرو، مکن انکار، یاد کنمکن، اندک نبود آن به خدا شک نبود آننه، به خویش آی اندکی و تو بسیار یاد کنتو به هنگام یاد کن که چو هنگام بگذردتو خوه از گل سخن تراش و خوه از خار یاد کنچو رسیدی به صدر او تو بدان حق قدر اوچو بدیدی تو بدر او تو ز دیدار یاد کنتو بدان قدر سوز او، برسد باز روز اوور از آن روز ایمنی تو ز اغیار یاد کنچه سپاس ار دو نان دهد به طبیبی که جان دهد؟!چو بزارد که ای طبیب ز بیمار یاد کنچو طبیبت نمود خرد دل تو آن زمان بمردپس از آن بانگ میزنی که ز مردار یاد کنمکن، ار چه شدی چنین چو خزان دانه در زمینز بهار حُسام دین و ز گلزار یاد کناگرت کار چون زر است نه گرو پیش گازر استگرت امسال گوهر است نه تو از پار یاد کنچو بدیدی رحیل گل پس اقبال چیست؟ ذُلنه که زنهار اوست بس؟ هله زنهار یاد کنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۹جمله خلقان سُخرهٔ اندیشهاندزان سبب خسته دل و غمپیشهاندقاصداً خود را به اندیشه دهمچون بخواهم از میانْشان برجَهَممن چو مرغ اوجم اندیشه مگسکی بُوَد بر من مگس را دسترس؟قاصداً زیر آیم از اوج بلندتا شکستهپایگان بر من تنندچون ملالم گیرد از سُفلی صفاتبر پرم همچون طُیورُ الصّافّاتقرآن کریم، سوره (۶۷) ملك، آیه ۱۹أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَٰنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ.ترجمه فارسیآيا به پرندگان نمی نگرند که بالاى سرشان پر گشوده وگاه بی حرکت و گاه با حرکت بال پرواز می کنند؟ آنها را جز [خداى] رحمان نگاه نمىدارد. که او به هر چيزى بيناست.ترجمه انگلیسیDo they not observe the birds above them, spreading their wings and folding them in? None can uphold them except (Allah) Most Gracious: Truly (Allah) Most Gracious: Truly it is He that watches over all things.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۲من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتنبیدام و بیگیرندهای اندر قفس خیزیدهامزیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستانبهر رضای یوسفان در چاه آرامیدهاممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۴۷رفتم به طبیب جان، گفتم که: ببین دستمهم بیدل و بیمارم هم عاشق و سرمستمصد گونه خلل دارم، ای کاش یکی بودیبا این همه علتها در شنقصه پیوستمگفتا که: « نه تو مردی؟» گفتم که: « بلی اماچون بوی توام آمد از گور برون جستم »حافظ، غزل شماره ۶۳عاشق که شد که یار به حالش نظر نکردای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هستحافظ، غزل شماره ۱۲۹طبیب عشق منم باده ده که این معجونفراغت آرد و اندیشه خطا ببردحافظ، غزل شماره ۱۸۷طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیکچو درد در تو نبیند که را دوا بکندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۰چون کسی را خار در پایش جهدپای خود را بر سر زانو نهدوز سر سوزن همی جوید سرشور نیابد میکند با لب ترشخار در پا شد چنین دشواریابخار در دل چون بود، واده جوابخار در دل گر بدیدی هر خسیدست کی بودی غمان را بر کسی؟کس به زیر دُمّ خر خاری نهدخر نداند دفع آن، بر میجهدبر جهد وان خار محکمتر زندعاقلی باید که خاری برکندخر ز بهر دفع خار از سوز و دردجفته میانداخت صد جا زخم کردآن حکیم خارچین استاد بوددست میزد جابجا میآزمودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۴نفس، زین سان است، زان شد کشتنیاُقْتُلوا اَنْفُسَکُمْ گفت آن سَنیخار سه سویست، هر چون کش نهیدر خَلَد وز زخم او تو کی جهی؟آتش ترک هوا در خار زندست اندر یار نیکوکار زنقرآن کریم، سوره (٢) بقره، آیه ۵۴وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَىٰ بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ . . .ترجمه فارسیو یاد آر آن گاه كه موسى به قومش گفت: اى قوم! شما با گوساله پرستى به خود ستم كرديد، پس به سوى آفريدگار خود بازگرديد و خود را بكشيد . . .ترجمه انگلیسیAnd remember Moses said to his people: "O my people! Ye have indeed wronged yourselves by your worship of the calf: So turn (in repentance) to your Maker, and slay yourselves (the wrong-doers)...مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٧٢١سبب جرات ساحران فرعون بر قطع دست و پاساحران را نه که فرعون لعینکرد تهدید سیاست بر زمین؟که ببرم دست و پاتان از خِلافپس در آویزم، ندارمْتان معافاو همیپنداشت کایشان در همانوهم و تخویفند و وسواس و گمانکه بُوَدشان لرزه و تخویف و ترساز توهّمها و تهدیدات نفساو نمیداست کایشان رستهاندبر دریچهٔ نور دل بنشستهاندسایهٔ خود را ز خود دانستهاندچابک و چُست و گَش و بر جستهاندهاون گردون اگر صد بارشانخُرد کوبد اندرین گِلزارشاناصل این ترکیب را چون دیدهانداز فروع وهم کم ترسیدهانداین جهان خوابست اندر ظن مَایستگر رود درخواب دستی باک نیستگر بخواب اندر، سرت بُبْرید گازهم سرت بر جاست، هم عمرت درازگر ببینی خواب در، خود را دو نیمتندرستی چون بخیزی، نی سقیمحاصل اندر خواب نُقصان بدننیست باک و نه دوصد پاره شدناین جهان را که بصورت قایمستگفت پیغمبر که حُلْمِ نایمستاز ره تقلید تو کردی قبولسالکان این دیده پیدا بی رسولروز در خوابی مگو کین خواب نیستسایه فرعست، اصل جز مهتاب نیستخواب و بیداریت آن دان ای عَضُدکه ببیند خفته کو در خواب شداو گمان برده که این دَم خفتهامبیخبر زان کوست درخواب دومکوزهگر گر کوزهای را بشکندچون بخواهد باز خود قایم کندکور را هر گام باشد ترس چاهبا هزاران ترس میآید براهمرد بینا دید عرض راه راپس بداند او مَغاک و چاه راپا و زانواَش نلرزد هر دمیرو تُرُش کی دارد او از هر غمی؟خیز فرعونا که ما آن نیستیمکه بهر بانگیّ و غولی بیستیمخرقهٔ ما را بدر دوزنده هستورنه خود ما را برهنهتر به استبی لباس این خوب را اندر کنارخوش در آریم ای عدوِّ نابکارخوشتر از تجرید از تن وز مزاجنیست ای فرعون بی الهام گیجقرآن کریم، سوره (٢۰) طه، آیه ۷۱قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ ۖ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ ۖ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَىٰ.ترجمه فارسی[فرعون] گفت: آيا پيش از آن كه به شما اذن دهم به او[موسی]ايمان آورديد؟ قطعا او بزرگ و استاد شماست كه به شما سحر آموخته است. هر آینه دست و پایتان را قطع مىكنم به خلاف؛ و بر شاخه های خرمابنان بدارتان کشم و خواهيد دانست كدامیک از ما کیفری سختر دارد.ترجمه انگلیسی(Pharaoh) said: "Believe ye in Him before I give you permission? Surely this must be your leader, who has taught you magic! be sure I will cut off your hands and feet on opposite sides, and I will have you crucified on trunks of palm-trees: so shall ye know for certain, which of us can give the more severe and the more lasting punishment!"حديث نبوىاَلدُّنيا حُلُمٌ و اَهْلُها عَلَيها مُجازون و مُعاقَبُون.دنيا رويايى است كه اهلش بر آن كيفر و عقوبت شوند.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۱هر چه نفست خواست، داری اختیارهر چه عقلت خواست، آری اضطرارداند او کو نیکبخت و محرمستزیرکی ز ابلیس و عشق از آدمستزیرکی سباحی آمد در بِحارکم رهد، غرقست او پایان کارهِلْ سِباحت را رها کن، کبر و کیننیست جیحون، نیست جو، دریاست اینوآنگهان دریای ژرف بیپناهدر رُباید هفت دریا را چو کاهعشق چون کشتی بُوَد بهر خواصکم بود آفت، بُوَد اغلب خلاصزیرکی بفروش و حیرانی بخرزیرکی ظنست و حیرانی نظرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۱۹خویش ابله کن تَبَع میرو سپسرستگی زین ابلهی یابی و بساکثَر اهلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهْ ای پدربهر این گفتست سلطانُ الْبَشَرزیرکی چون کبر و باد انگیز تستابلهی شو، تا بماند دل دُرُستابلهی نه کو به مَسخَرگی دوتوستابلهی کو واله و حیران هوستابلهاناند آن زنان دست بُراز کف ابله وز رخ یوسف نُذُرحديث نبوىاَكْثرُ اَهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهُ.« بيشتر اهل بهشت ابله اند. »
view more