برنامه صوتی شماره ۵۴۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامه مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۴۱ای گوهر خدایی، آیینه معانیهر دم ز تاب رویت بر عرش ارمغانیعرش از خدای پرسد کاین تاب کیست بر من؟فرمایدش ز غیرت، کاین تاب را ندانیاز غیرت الهی در عرش حیرت افتدزیرا ز غیرت آمد پیغام لَن تَرانیزان تاب اگر شعاعی بر آسمان رسیدیاز آسمان نمودی صد ماه آسمانیاندر جمال هر مه لطف ازل نمودیهر عاشقی بدیدی مقصودهای جانیدر راه ره روان را، رنج و طلب نبودیخوف فنا نبودی، اندر جهان فانییک بار دردمیدی، تا جان گرفت قالبدردم تو بار دیگر، تا جان شود عیانیاز یک شعاع رویت، چون لامکان مکان شدهم برق تو رساند، او را به لامکانیانگشتری لعلت، بر نقد عرضه فرماتا نعرهها برآید از لعلهای کانییک جام مان بدادی تا رختها گرو شدجامی دگر از آن می هم چاره کن، تو دانیجانی رسید ما را از شمس حق تبریزکان جان همینماید در غیب دلستانیقرآن کریم، سوره (۷) اعراف، آیه ۱۴۳وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ.ترجمه فارسیو چون موسی به وعده گاه ما آمد، و پروردگارشبا وی سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! [خود را] به مننشان بده تا تو را ببینم. فرمود: هرگز مرا نخواهی دید.ولی بدان کوه بنگر اگر بر جای خود ثابت و برقرار ماند، تو هم مرا خواهی دید.چون پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را متلاشی نمودو موسی بی هوش افتاد.و چون به هوش آمد گفت: تو منزّهی [از هرگونه مجانست با مخلوق] به درگاهت توبه آوردم و من نخستین مؤمن [به نادیدنی بودن تو به چشم سر] هستم.ترجمه انگلیسیWhen Moses came to the place appointed by Us, and his Lord addressed him, He said: "O my Lord! show (Thyself) to me, that I may look upon thee." Allah said: "By no means canst thou see Me (direct); But look upon the mount; if it abide in its place, then shalt thou see Me." When his Lord manifested His glory on the Mount, He made it as dust. And Moses fell down in a swoon. When he recovered his senses he said: "Glory be to Thee! to Thee I turn in repentance, and I am the first to believe."حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۱در کار گلاب و گل حکم ازلی این بودکاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشدآن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطرکاین سابقه پیشین تا روز پسین باشدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۰۸غیرنطق و غیر ایماء و سِجِلصد هزاران ترجمان خیزد ز دلجمله مرغان هر یکی اسرار خوداز هنر وز دانش و از کار خودبا سلیمان یک به یک وا مینموداز برای عرضه خود را میستودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ١٨٧طوری چگونه طوری نوری چگونه نوریهر لحظه نور بخشد صد شمع منطفی رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۰۸ز آتش عاشق ازین رو، ای صَفیمی شود دوزخ ضعیف و مُنطَفیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ١٨٧خورشید چون برآید هر ذره رو نمایدنوری دگر بباید ذرات مختفی رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۹۹نور حس با این غلیظی مُخْتَفی استچون خفی نَبْوَد ضیائی کآن صفی است؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۵۵همتی تا بوکه من زین وارهمزین گل تیره بود که برجهماین دعا میخواهد او از عام و خاصکِالْخَلاصُ وَالْخَلاصُ وَالْخَلاصدست باز و پای باز و بند نینه موکل بر سرش نه آهنیاز کدامین بند میجویی خلاص؟وز کدامین حبس میجویی مَناص؟بند تقدیر و قضای مُخْتَفیكه نبیند آن بجز جان صَفیگرچه پیدا نیست آن در مَکْمَنستبتر از زندان و بند آهنستزانک آهنگر مر آن را بشکندحفره گر هم خشت زندان بَرکَنَدای عجب این بند پنهان گرانعاجز از تکسیر آن آهنگرانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ١٨٧اصل وجودها او دریای جودها اوچون صید میکند او اشیاء منتفی رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۴۲چند بر عَمیا دوانی اسب را؟باید اُستا پیشه را و کسب راخویشتن رسوا مکن در شهر چینعاقلی جو، خویش از وی در مَچینآن چه گوید آن فلاطون زمانهین هوا بگذار و رو بر وَفْق آنجمله میگویند اندر چین به جِدبهر شاه خویشتن که لَمْ یَلِدشاه ما خود هیچ فرزندی نزادبلکه سوی خویش زن را ره ندادهر که از شاهان ازین نوعش بگفتگردنش با تیغ بُرّان کرد جفتشاه گوید: چونکه گفتی این مَقالیا بکن ثابت که دارم من عِیالمر مرا دختر اگر ثابت کنییافتی از تیغ تیزم آمنیورنه بیشک من بِبُرّم حلق توبر كشم از صوفى جان دَلْق توسر نخواهى برد هيچ از تیغ توای بگفته لاف کذبْ آمیغ توبنگر ای از جهل گفته ناحقیپر ز سرهای بریده خندقیخندقی از قعر خندق تا گلوپر ز سرهای بریده زین عُلوجمله اندر کار این دعوی شدندگردن خود را بدین دعوی زدندهان ببین این را به چشم اعتباراین چنین دعوی مَیندیش و مَیارتلخ خواهی کرد بر ما عمر ماکی برین میدارد ای دادَر ترا؟گر رود صد سال آنک آگاه نیستبر عَما، آن از حساب راه نیستبیسلاحی در مرو در مَعْرکههمچو بیباکان مرو در تَهْلُکهاین همه گفتند و گفت آن ناصبورکه: مرا زین گفتهها آید نُفورسینه پر آتش مرا چون مِنْقَل استکشت کامل گشت، وقت مِنْجَل استصدر را صبری بد اکنون آن نماندبر مقام صبر عشق آتش نشاندصبر من مُرْد آن شبی که عشق زاددرگذشت او، حاضران را عمر بادای مُحَدِّث از خِطاب و از خُطوبزان گذشتم، آهن سردی مکوبسرنگونم، هی رها کن پای منفهم کو در جملهٔ اجزای من؟اشترم من، تا توانم میکشمچون فتادم زار، با کُشتن خوشمپُر سر مَقطوع، اگر صد خندق استپیش درد من مزاح مُطلق استمن نخواهم زد دگر از خوف و بیماین چنین طبل هوا زیر گلیممن عَلَم اکنون به صحرا میزنمیا سراندازی و یا روی صَنَمحلق کو نَبْوَد سزای آن شرابآن بریده بِه به شمشیر و ضِرابدیده کو نَبْوَد ز وصلش در فِرِهآن چُنان دیده سپید کور، بهگوش کآن نَبْوَد سزای راز اوبر کَنَش که نَبْوَد آن بر سر نکواندر آن دستی که نَبْوَد آن نِصابآن شکسته بِه به ساطور قصابآنچُنان پایی که از رفتار اوجان نپیوندد به نرگس زار اوآن چُنان پا، در حدید اولی تر استکآن چُنان پا عاقبت درد سر استقرآن کریم، سوره (۱۱۲) اخلاص، آیه ۴-۱قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (١)اللَّهُ الصَّمَدُ (٢)لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (٣)وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ (٤)ترجمه فارسیبگو: خداوند یکتاست. (۱)خداوند بىنياز است.(۲)نزاده است و زاده نشده است.(۳) همانند او در جهان نیست.(۴)ترجمه انگلیسیSay: He is Allah, the One and Only;(1)Allah, the Eternal, Absolute;(2)He begetteth not, nor is He begotten;(3)And there is none like unto Him.(4)
view more