برنامه صوتی شماره ۵۳۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۲۶ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی؟تا رخت گُشادی و دکان بازکشیدیچون جولَهه حرص در این خانه ویراناز آب دهان دام مگس گیر تنیدیاز لذت و از مستی این دانه دنیاپنداشت دل تو که از این دام رهیدیدر سیل کسی خانه کند از گل و از خاک؟!در دام کسی دانه خورد هیچ شنیدی؟!ای دل بِبُر از دام و برون جه تو به هنگامآن سوی که در روضه ارواح دویدیای روح، چو طاووس بیفشان تو پر عقلیا یاد نداری تو که بر عرش پریدی؟از عرش سوی فرش فتادی و قضا بوددادی تو پر خویش و دو سه دانه خریدیچون گرسَنه قحط در این لقمه فتادیگه لب بگَزیدی و گهی دست خَلیدیکو همت شاهانه؟ نه زان دایه دولتزان شیر، تَباشیر سعادت بِمَزیدی؟آن خوی ملوکانه که با شیر فرورفتوالله که نیامیزد با خون و پلیدیآن شاه گِل ما به کَف خویش سرشتستآن همت و بَخشِشْ ز کِف شاه چشیدیوالله که در آن زاویه کاوراد اَلَسْت استآموخت تو را شاه تو شِیخی و مُریدیآموخت تو را که دل و دلدار یکی اندگه قفل شود، گاه کند رسم کلیدیگه پند و گهی بند و گهی زهر و گهی قندگه تازه و برجسته گهی کهنه قَدیدیای سیل در این راه تو بالا و نشیبستتَلوین برود از تو چو در بحر رسیدیای خاک از این زخم پیاپی تو نَژَندیوی چرخ از این بار گران سنگ، خمیدیای بحر حقایق که زمین موج و کف تستپنهانی و در فعل، چه پیدا و پَدیدی!ای چشمه خورشید که جوشیدی از آن بحرتا پرده ظلمات بانوار دریدیهر خاک که در دست گرفتی همه زر شدشد لعل و زمرد ز تو سنگی که گُزیدیبس تلخ و ترش از تو چو حلوا و شکر شدبِگُزیده شد آن میوه که او را بِگَزیدیشاگرد کی بودی؟ که تو استاد جهانیاین صنعت بیآلت و بیکف ز کی دیدی؟چون مَرکَب جبریلی و از سُمّ تو هر خاکسبزه شود، آخر ز چه کُهسار چریدی؟خامش کن و یاد آور آن را که به حَضْرَتصد بار از این ذکر و از این فکر بریدیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٧٨٨شیر حَقَّم، نیستم شیر هوافِعْل من بر دین من باشد گُوا«ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ»(۱)ام در حِرابمن چو تیغم، وان زننده آفتابمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۵تو ز قرآن بازخوان تفسیر بیتگفت ایزد: «ما رَمَیْتَ ِاذْ رَمَیْت»گر بِپَرّانیم تیر، آن نه ز ماستما کمان و تیراندازش خداستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۹۰رخت خود را من ز رَهْ برداشتمغیر حق را من عدم اِنْگاشتمسایهایام کَدخداام آفتابحاجِبَم من، نیستم او را حِجابمن چو تیغم، پر گُهَرهای وصالزنده گردانم نه کُشته در قِتالخون نپوشد گوهر تیغ مراباد از جا کی برد میغ مرا؟کَهْ نِیَم، کوهم ز حِلْم و صبر و دادکوه را کی در رُباید تُندباد؟آن که از بادی رَوَد از جا، خَسی ستزانک باد ناموافق خود بَسی ستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۱۷این ثَنا گفتن ز من ترک ثَناستکین دلیل هستی و هستی خطاستپیش هست او بباید نیست بودچیست هستی پیش او؟ کور و کبودگر نبودی کور، زو بُگْداختیگرمی خورشید را بِشْناختیور نبودی او کَبود از تَعْزیَتکی فَسُردی همچو یخ این ناحیَت؟(۱) قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷"… وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ …"ترجمه فارسی"… و تو تیر نیفکندی آنگاه که تیر افکندی، بلکه خدا تیر افکند…"ترجمه انگلیسی"...When you threw arrow, you did not throw it, but god did..."
view more