برنامه صوتی شماره ۵۱۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۲۰هی چه گریزی چندین؟ یک نفس این جا بنشینصبر تو کو ای صابر ای همه صبر و تمکینما دو سه کس نو مرده، منتظر آن پردهزنده شویم از تلقین، بازرهیم از تکفینهی به سَلَف نفخی کن، پیشتر از یوم الدینتا شنود چرخ فلک از حَشر تو تحسینهی، به زبان ما گو رمز مگو پیدا گوچند خوری خون به ستم ای همه خویت خونینچند گزی بر جگرش، چند کنی قصد سرشچند دهی بد خبرش، کار چنین است و چنینچند کنی تلخ لبش، چند کنی تیره شبشای لب تو همچو شکر، ای شب تو خُلد برینهیچ عسل زهر دهد؟ یا ز شکر سرکه جهد؟مغلطه تا چند دهی؟ ای غلط انداز مِهینهر چه کنی آن لب تو باشد غماز شکرهر حرکت که تو کنی هست در آن لطف دفینسرو چه ماند به خسی؟ زر به چه ماند به مِسی؟تو به چه مانی به کسی؟ ای مَلِک یَوم الدّینمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۴عکس خود در صورت من دیدهایدر قتال خویش بر جوشیدهایهمچو آن شیری که در چَه شد فروعکس خود را خصم خود پنداشت اونفی، ضدِّ هست باشد بیشکیتا ز ضد، ضد را بدانی اندکیاین زمان جز نفی ضد، اعلام نیستاندرین نشأت دمی بیدام نیستبیحجابت باید آن ای ذُو لُبابمرگ را بگزین و بر دَرّ آن حجابنه چنان مرگی که در گوری رویمرگ تبدیلی که در نوری رویمرد بالغ گشت آن بَچْگی بمردرومیی شد، صَبْغَت زنگی سِتُردخاک زر شد، هیأت خاکی نماندغم فرح شد، خار غمناکی نماندمصطفی زین گفت کای اسرارجومرده را خواهی که بینی زنده تو؟میرود چون زندگان بر خاکدانمرده و جانش شده بر آسمانجانش را این دم به بالا مسکنی استگر بمیرد روح او را نقل نیستزانک پیش از مرگ او کردست نقلاین بمردن فهم آید نه به عقلنَقل باشد نه چو نَقل جان عامهمچو نَقلی از مقامی تا مقامپس محمد صد قیامت بود نقدزانک حل شد در فنای حَلّ و عَقدزادهٔ ثانیست احمد در جهانصد قیامت بود او اندر عیانزو قیامت را همیپرسیدهاندای قیامت تا قیامت راه چند؟با زبان حال میگفتی بسیکه ز محشر حشر را پرسید کسی؟بهر این گفت آن رسول خوشپیامرمز مُوتُوا قَبْلَ مُوْتٍ یا کِرامهمچنانک مردهام من قَبلِ مَوْتزان طرف آوردهام این صیت و صوتپس قیامت شو، قیامت را ببیندیدن هر چیز را شرطست اینتا نگردی او، ندانیاش تمامخواه آن انوار باشد یا ظَلامعقل گردی عقل را دانی کمالعشق گردی عشق را دانی ذُبالگفتمی برهان این دعوی مبینگر بُدی ادراک اندر خورد اینهست انجیر این طرف بسیارْخوارگر رسد مرغی قُنُق انجیرخوارمولوی، مثنوی، دفتر ششم ، بیت ۴۵۱۶فُرجه صندوق نَو نَو مُسْکِرستدر نیابد کو به صندوق اندرستحافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۷۰آدمی در عالم خاکی نمیآید به دستعالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
view more