برنامه صوتی شماره ۴۹۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیمتن نوشته شده برنامه با فرمت PDFPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۳۴۱سماع آمد هلا ای یار برجهمُسابق باش و وقت کار برجههزاران بار خفتی همچو لنگرمثال بادبان این بار برجهبسی خفتی تو مست از سرگرانیچو کردندت کنون بیدار، برجههلا ای فکرت طیار، برپرتو نیز ای قالب سیّار، برجههلا صوفی چو ابن الوقت باشدگذر از پار و از پیرار، برجهبه عشق اندرنگنجد شرم و ناموسرها کن شرم و استکبار، برجهوگر کاهل بود قوّال عارفبدو ده خرقه و دستار، برجهسماح آمد رباح از قول یزدانکه عشقی به ز صد قنطار برجهبه عشق آنک فرشت گوهر آمدچو موج قُلزم زخّار برجهچو زلفین ار فروسو میکشندتتو همچون جعد آن دلدار برجهصلایی از خیال یار آمدخیالانه تو هم ز اسرار برجهبسی در غدر و حیلت برجهیدییکی از عالم غدّار برجهبسی بهر قوافی برجهیدیخموشی گیر و بیگفتار برجهمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۶تخم بَطّی گر چه مرغ خانهاتکرد زیر پر چو دایه تربیتمادر تو بَطِّ آن دریا بدستدایهات خاکی بد و خشکیپرستمیل دریا که دل تو اندرستآن طبیعت جانْت را از مادرستمیل خشکی مر ترا زین دایه استدایه را بگذار کو بَدرایه استدایه را بگذار بر خشک و براناندر آ در بحر معنی چون بطانگر ترا مادر بترساند ز آبتو مترس و سوی دریا ران شتابتو بطی بر خشک و بر تر زندهاینی چو مرغ خانه خانهگندهایمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۸قالب خاکی فتاده بر زمینروح او گردان برین چرخ برینما همه مرغابیانیم ای غلامبحر میداند زبان ما تمامپس سلیمان بحر آمد ما چو طَیْردر سلیمان تا ابد داریم سَیْربا سلیمان پای در دریا بنهتا چو داود آب، سازد صد زرهآن سلیمان پیش جمله حاضرستلیک غیرت چشمبند و ساحرستتا ز جهل و خوابناکی و فضولاو بپیش ما و ما از وی ملولتشنه را درد سر آرد بانگ رعدچون نداند کو کشاند ابر سعدچشم او ماندست در جوی روانبیخبر از ذوق آب آسمانمَرکَب همت سوی اسباب رانداز مُسبّب لاجرم محروم ماندآنک بیند او مُسبّب را عیانکی نهد دل بر سببهای جهان؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۱۰جواب آمدن کی آنک نظر او بر اسباب و مرض و زخم تیغ نیاید، بر کار تو عزرائیل هم نیاید کی تو هم سببی اگر چه مخفی تری از آن سببها، و بود کی بر آن رنجور مخفی نباشد کی و هُوَ اَقْرَبُ اِلَيهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُون(اشاره به آیه ۸۵ سوره واقعه)گفت یزدان آنک باشد اصل دانپس ترا کی بیند او اندر میان؟گرچه خویش از عامه پنهان کردهایپیش روشندیدگان هم پردهایوانک ایشان را شِکَر باشد اَجَلچون نظرشان مست باشد در دُوَل؟تلخ نبود پیش ایشان مرگ تنچون روند از چاه و زندان در چمنوا رهیدند از جهان پیچپیچکس نگرید بر فَواتِ هیچ، هیچبرج زندان را شکست اَرکانییهیچ ازو رنجد دل زندانیی؟کای دریغ این سنگ مرمر را شکستتا روان و جان ما از حبس رَست؟آن رُخام خوب و آن سنگ شریفبرج زندان را بهی بود و اَلیفچون شکستش تا که زندانی برَست؟دست او در جرم این باید شکستهیچ زندانی نگوید این فُشارجز کسی کز حبس آرندش به دارتلخ کی باشد کسی را کش بَرَنداز میان زهر ماران سوی قند؟جان مجرّد گشته از غوغای تنمیپرد با پَرِّ دل، بیپای تنهمچو زندانیِّ چَه که اندر شبانخسپد و بیند به خواب او گُلْسِتانگوید ای یزدان مرا در تن مبَرتا درین گلشن کنم من کرّ و فرگویدش یزدان دعا شد مستجابوا مَرَو واللهُ اَعْلَم بِالصَّواباین چنین خوابی ببین چون خوش بودمرگْ نادیده به جنت در رودهیچ او حسرت خورد بر اِنتباهبر تن با سلسله در قعر چاه؟مؤمنی آخر در آ در صف رزمکه ترا بر آسمان بودست بزمبر امید راهِ بالا کن قیامهمچو شمعی پیش محراب ای غلاماشک میبار و همیسوز از طلبهمچو شمع سر بریده جمله شبلب فرو بند از طعام و از شرابسوی خوان آسمانی کن شتابدم به دم بر آسمان میدار امیددر هوای آسمان رقصان چو بیددم به دم از آسمان میآیدتآب و آتش رزق میافزایدتگر ترا آنجا برد نبود عجبمنگر اندر عِجز و بنگر در طلبکین طلب در تو گروگان خداستزانک هر طالب به مطلوبی سزاستجهد کن تا این طلب افزون شودتا دلت زین چاه تن بیرون شودخلق گوید مُرد مسکین آن فلانتو بگویی زندهام ای غافلانگر تن من همچو تنها خفته استهشت جنت در دلم بشکفته استجان چو خفته در گل و نسرین بودچه غمست ار تن در آن سِرگین بود؟جان خفته چه خبر دارد ز تنکو به گلشن خفت یا در گُولْخَن؟میزند جان در جهان آبگوننعره یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون (۱)گر نخواهد زیست جان بی این بدنپس فلک ایوان کی خواهد بُدَن؟گر نخواهد بی بدن جان تو زیستفِی السَّماءِ رِزْقُکُم (۲) روزی کیست؟۱. اشاره به آیه ۲۶ سوره یس.۲. اشاره به آیه ۲۲ سوره ذاریات.
view more