برنامه صوتی شماره ۴۸۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیمتن نوشته شده برنامه با فرمت PDFتمامی اشعار این برنامه، PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۰۸۳هله زیرک، هله زیرک، هله زیرک، هله زوترهله کز جنبش ساقی بدود باده به سر بربدود روح پیاده سر گنجینه گشادهرخ چون زهره نهاده غلطی روی قمر برهله منشین و میاسا بهل این صبر و مُواسابگزین جهد و مُقاسا که چو دیکم به شرر براگرم عشوه پرستی سر هر راه نبستیشب من روز شدستی زده رایت به سحر برهله برجه هله برجه که ز خورشید سفر بهقدم از خانه به در نه همگان را به سفر برسفر راه نهان کن سفر از جسم به جان کنز فرات آب روان کن بزن آن آب خِضِر بردم بلبل چو شنیدی سوی گلزار دویدیچو بدان باغ رسیدی بدو اکنون به شجر بربه شجر بر هله برگو مثل فاخته کوکوکه طلبکار بدین خو نزند کف به خبر برمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۶کای خدا گر آن جوان کژ رفت راهکه نشاید ساختن جز تو پناهتو از آن خود بکن از وی مگیرگرچه او خواهد خلاص از هر اسیرزانک محتاجند این خلقان همهاز گدایی گیر تا سلطان همهبا حضور آفتاب با کمالرهنمایی جستن از شمع و ذُبالبا حضور آفتاب خوشمَساغروشنایی جستن از شمع و چراغبیگمان تَرک ادب باشد ز ماکفر نعمت باشد و فعل هوالیک اغلب هوشها در افتکارهمچو خفاشند ظلمت دوستداردر شب ار خفاش کِرمی میخوردکرم را خورشید جان میپرورددر شب ار خفاش از کِرمیست مستکرم از خورشید جنبنده شدستآفتابی که ضیا زو میزِهَددشمن خود را نَواله میدهدلیک شهبازی که او خفاش نیستچشمِ بازش راستبین و روشنیستگر به شب جوید چو خفاش او نُمودر ادب خورشید مالد گوش اوگویدش گیرم که آن خفاش لُدعلتی دارد ترا باری چه شد؟مالشت بِدْهم به زجر از اکتیابتا نتابی سر دگر از آفتابمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۹۳۴معنی و مغزت بر آتش حاکمستلیک آتش را قُشورت هیزمستکوزهٔ چوبین که در وی آبِ جوستقدرت آتش همه بر ظرف اوستمعنی انسان بر آتش مالکستمالک دوزخ درو کی هالکست؟پس میفزا تو بدن معنی فزاتا چو مالک باشی آتش را کیاپوستها بر پوست میافزودهایلاجرم چون پوست اندر دودهایزانک آتش را علف جز پوست نیستقهر حق آن کبر را پوستین کَنیستاین تکبر از نتیجهٔ پوستستجاه و مال آن کبر را زان دوستستاین تکبر چیست؟ غفلت از لُبابمنجمد چون غفلت یخ ز آفتابچون خبر شد ز آفتابش یخ نماندنرم گشت و گرم گشت و تیز راندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۶۵هر که بیمن شد همه منها خود اوستدوست جمله شد چو خود را نیست دوستآینه بینقش شد یابد بهازانک شد حاکی جمله نقشهامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳جز خضوع و بندگی و اضطراراندرین حضرت ندارد اعتبارمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹هر کجا دردی دوا آنجا رودهر کجا پستیست آب آنجا دودآب رحمت بایدت رو پست شووانگهان خور خمر رحمت مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سربر یکی رحمت فِرو ما ای پسرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲باز گوید بَط را کز آب خیزتا ببینی دشتها را قندریزبَطّ عاقل گویدش ای باز دورآب ما را حِصن و امنست و سروردیو چون باز آمد ای بَطّان شتابهین به بیرون کم روید از حِصن آبباز را گویند رو رو باز گرداز سرِ ما دست دار ای پایمردما بَری از دعوتت دعوت تراما ننوشیم این دم تو کافراحِصن ما را قند و قندستان ترامن نخواهم هدیهات بستان، تراچونک جان باشد نیاید لوت کمچونک لشکر هست کم ناید عَلَمخواجهٔ حازِم بسی عذر آوریدبس بهانه کرد با دیو مَریدگفت این دم کارها دارم مهمگر بیایم آن نگردد مُنتظِمشاه کار نازکم فرموده استز انتظارم شاه شب نَغنوده استمن نیارم ترک امر شاه کردمن نتانم شد برِ شه رویزردهر صباح و هر مَسا سرهنگ خاصمیرسد از من همیجوید مَناصتو روا داری که آیم سوی دهتا در ابرو افکند سلطان گره؟بعد از آن درمان خشمش چون کنم؟زنده خود را زین مگر مدفون کنمزین نَمَط او صد بهانه باز گفتحیلهها با حکم حق نفتاد جفتگر شود ذرات عالم حیلهپیچبا قضای آسمان هیچند هیچچون گریزد این زمین از آسمان؟چون کند او خویش را از وی نهان؟هرچه آید ز آسمان سوی زمیننه مَفَر دارد نه چاره نه کمینآتش ار خورشید میبارد برواو بپیش آتشش بنهاده روور همی طوفان کند باران بروشهرها را میکند ویران برواو شده تسلیم او ایوبوارکه اسیرم هرچه میخواهی بیارای که جزو این زمینی سر مکَشچونک بینی حکم یزدان در مکَشچون خَلَقْناکُم شنودی مِنْ تُرابخاک باشی جُست از تو رو متاببین که اندر خاک تخمی کاشتمگردِ خاکی و مَنَش افراشتمحملهٔ دیگر تو خاکی پیشه گیرتا کنم بر جمله میرانت امیرآب از بالا به پستی در رودآنگه از پستی به بالا بر رودگندم از بالا بزیر خاک شدبعد از آن او خوشه و چالاک شددانهٔ هر میوه آمد در زمینبعد از آن سرها بر آورد از دفیناصل نعمتها ز گردون تا بخاکزیر آمد شد غذای جان پاکاز تواضع چون ز گردون شد بزیرگشت جزو آدمی حَیِّ دلیرپس صفات آدمی شد آن جمادبر فراز عرش پران گشت شادکز جهان زنده ز اول آمدیمباز از پستی سوی بالا شدیمجمله اجزا در تحرک در سکونناطقان که انّا اِلَیهِ راجِعونذکر و تسبیحات اجزای نهانغُلغُلی افکند اندر آسمانچون قضا آهنگ نارنجات کردروستایی شهریی را مات کردبا هزاران حَزم خواجه مات شدزان سفر در معرض آفات شداعتمادش بر ثبات خویش بودگرچه که بُد، نیم سَیلَش در ربودچون قضا بیرون کند از چرخ، سرعاقلان گردند جمله کور و کرماهیان افتند از دریا بروندام گیرد مرغ پران را زبونتا پری و دیو در شیشه شودبلک هاروتی به بابل در رودجز کسی کاندر قضای حق گریختخون او را هیچ تربیعی نریختغیر آن که در گریزی در قضاهیچ حیله ندهدت از وی رها
view more