برنامه صوتی شماره ۴۶۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۶۵فقیر است او فقیر است او فقیرِ ابنِ الفقیر است اوخبیر است او خبیر است او خبیرِ ابنِ الخبیر است اولطیف است او لطیف است او لطیفِ ابنِ اللطیف است اوامیر است او امیر است او امیر ملک گیر است اوپناه است او پناه است او پناه هر گناه است اوچراغ است او چراغ است او چراغ بینظیر است اوسکون است او سکون است او سکون هر جنون است اوجهان است او جهان است او جهان شهد و شیر است اوچو گفتی سر خود با او بگفتی با همه عالموگر پنهان کنی میدان که دانای ضمیر است اووگر ردت کنند اینها بنگذارد تو را تنهادرآ در ظِلِّ این دولت که شاه ناگریز است اوبه سوی خرمن او رو که سرسبزت کند ای جانبه زیر دامن او رو که دفع تیغ و تیر است اوهر آنچ او بفرماید سَمِعْنا و اَطِعْنا گوز هر چیزی که میترسی مُجیر است او مُجیر است اواگر کفر و گنه باشد وگر دیو سیه باشدچو زد بر آفتاب او یکی بدر منیر است اوسخن با عشق میگویم سَبَق از عشق میگیرمبه پیش او کشم جان را که بس اندک پذیر است اوبتی دارد در این پرده بتی زیبا ولی مردهمکش اندر برش چندین که سرد و زَمهریر است اودو دست و پا حِنی کرده دو صد مکر و مِری کردهجوان پیداست در چادر ولیکن سخت پیر است اواگر او شیر نر بودی غذای او جگر بودیولیکن یوز را ماند که جویای پنیر است اوندارد فر سلطانی نشاید هم به دربانیکه اندر عشق تُتْماجی برهنه همچو سیر است اواگر در تیر او باشی دوتا همچون کمان گردیاز او شیری کجا آید ز خرگوشی اسیر است اودلم جوشید و میخواهد که صد چشمه روان گرددببست او راه آب من به ره بستن نکیر است اومولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۷۴حکیمیم طبیبیم ز بغداد رسیدیمبسی علتیان را ز غم بازخریدیمسَبَلهای کهن را غم بیسر و بُن راز رگ هاش و پیهاش به چنگاله کشیدیمطبیبان فصیحیم که شاگرد مسیحیمبسی مرده گرفتیم در او روح دمیدیممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۳۰عشق برید کیسهام گفتم هی چه می کنیگفت تو را نه بس بُود نعمت بیکران منبرگ نداشتم دلم می لرزید برگ وَشگفت مترس کآمدی در حرم امان مندر برت آن چنان کشم کز بر و برگ وارهیتا همه شب نظر کنی پیش طرب کنان منبر تو زنم یگانهای مست ابد کنم تو راتا که یقین شود تو را عشرت جاودان منسینه چو بوستان کند دمدمه بهار منروی چو گلسِتان کند خَمرِ چو ارغوان منفردوسی، شاهنامه، آغاز کتاببه هستیش باید که خَستو شویز گفتار بیگار یکسو شوی
view more